مصایب امرار معاش به سبک دستفروشهای پایتخت
پانیذ میلانی
دقیقا در روزهایی که تیترهای خبرهای پربازدید رسانهها زایمان فلان سلبریتی در فلان کشور و اظهار نظر آن سلبریتی نسبت به آن یکی سلبریتی و اظهار نظر مسئولان درباره فلان سریال بود، حدود دوهزار دستفروش بیکار شدند. این عدد، آماری است که حجت نظری، عضو کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای شهر تهران، در گفتوگویی اعلام کرده و گفته: با اجرای طرح ضربتی انضباط شهری، دوهزار دستفروش در محدوده تئاتر شهر بیکار شدهاند.
داستان دستفروشها، داستان تازهای نیست. همیشه تک و توک در همان محدوده چهارراه امیراکرم و چهارراه ولیعصر و بعضی موقعها هم میدان ولیعصر بساط میکردند. چند وقتی بساطشان برچیده میشد، اما بعد از مدتی دوباره به سرجای قبلیشان بازمیگشتند. این چند سال اخیر اما تعدادشان خیلی زیادتر از قبل شده بود. بعضیهایشان حتی تا میدان فاطمی هم بالا آمده بودند. به ۱۰۰ متریشان که میرسیدی، نور چراغها و غلغله جمعیت را میدیدی و صدای فریادهایشان که مشتریان را از آنور بازار به اینور بازار میخواندند، به گوش میرسید. از همان فاصله میتوانستی تشخیص دهی الان قرار است با یک حجم انبوهی از اجناس و خوراکیها و لباسهایی روبهرو شوی که شاید هم نتوانی در مقابل وسوسه خریدشان مقاومت کنی. در بساطشان هرچیز که فکرش را میتوانستی بکنی، بود.. اگر یک چرخ از چهارراه امیراکرم تا میدان فاطمی میزدی، میتوانستی حتی دکوراسیون منزلت را هم تغییر دهی. اخیرا چندی از آنها هم میز و صندلی هم آورده بودند. تا اینکه از حدود دو ماه پیش، با اجرای طرح انضباط شهری، بساط آنها هم جمع شد و جایش را به پلیسها و ماموران شهرداری داد. دیدن این چهره خلوت و آرام از خیابان ولیعصر آن هم پس از چند سال حضور تقریبا مداوم دستفروشان، برای خیلی از رهگذران همیشگی آنجا عادی نبود. مثلا تصور کنید یک روز عادی از محل کارتان به خانه برمیگردید. از خروجی مترو بالا میآیید و ناگهان با گشتهای ویژه پلیس روبهرو میشوید. چه حالی به شما دست میدهد؟ هیچکس در حالت عادی وقتی از خروجی مترو بالا میآید، انتظار ندارد با گشتهای ویژه پلیس روبهرو شود. بعضی از رهگذران و ساکنان محلی فکر میکردند شاید اتفاق بدی در راه باشد که پلیس اینگونه گشتهایش را در این ناحیه فعال کرده و نیروهایش را اینطور قدم به قدم به کار گمارده. اما چند روزی که گذشت و خبری از دستفروشان نشد، همه متوجه شدند مشکل از دستفروشان بود.
گادفادرهای لباسزیرفروش!
داستان جمعآوری دستفروشان و اجرای طرح انضباط شهری به اواخر خرداد ماه برمیگردد. درست بعد از حادثه تیراندازی دو دستفروش در محوطه تئاتر شهر بود که شاهد جمعآوری دستفروشان از این ناحیه بودیم. جزئیات حادثه تیراندازی دو دستفروش در محوطه تئاتر شهر که از زبان رئیس پلیس پیشگیری تهران بزرگ، سردار کیوان ظهیری، در رسانههای کشور منتشر شده بود، به شرح زیر است:
پسر ۲۴ سالهای که در محوطه چهارراه کالج تیشرت میفروخت، با پسر ۲۶ سالهای که در محوطه تئاتر شهر بدلیجات میفروخت، دعوایشان شد و پسر ۲۴ ساله با یک کلت کمری که به گفته خودش از یکی از استانهای غربی کشور خریداری کرده بود، به پای آن پسر ۲۶ ساله شلیک میکند.
دسترسی به اسلحه هم گویا آنقدر عادی و راحت شده که هیچکس نپرسید اصلا چرا و چطور ضارب خیلی عادی انگار که در مورد حملونقل و نبات صحبت میکند، میگوید اسلحه را خیلی تر و تمیز از یکی از استانهای غربی کشور خریداری کرده، بعد در جیب گذاشته و آمده در شلوغترین نقطه شهر و هفتتیرکشی کرده. آیا علت این معضل هم دستفروشان هستند؟
واکنشهای بعد از این حادثه نسبت به دستفروشان هم جالب بود. رفتارهای سازمانیافته، مافیای تبهکار، شرور و سابقهدار و… اینها القاب گروههای مخوف قاچاق اعضای بدن در اروپای شرقی نیست! اینها بخشی از عناوین و القابی بود که در مصاحبههای بعد از حادثه تیراندازی تئاتر شهر به دستفروشان نسبت داده شد. طوری که اگر این اخبار را میخواندید، اصلا یک لحظه یادتان میرفت که دارید در مورد خانم مسنی میخوانید که نزدیک درِ مترو کاکتوس میفروشد. یک لحظه فکر میکردید در حال مطالعه آخرین اخبار مربوط به الکاپو، بزرگترین مافیای مواد مخدر در آمریکای جنوبی هستید! به مثالهای زیر توجه کنید:
مدیرخانه تئاتر نیز بعد از این حادثه در گفتوگویی عنوان کرد که دستفروشان از رفتارهای سازمانیافتهشده بهره میبردند و افزود: «این برنامه و الگوی مشخص دستفروشان تا جایی پیش میرود که برخی از آنها دارای لیدر و حتی محافظ شخصی هستند! به همین سبب در بسیاری از موارد شاهد نزاعهای خیابانی میان دستفروشان هستیم.»
مدیر روابط عمومی شرکت شهربان و حریمبان شهرداری تهران در گفتوگویی با اشاره به حادثه تیراندازی در اطراف ساختمان تئاتر شهر گفت: «هنگامی که برای ساماندهی این محدوده مراجعه کرده بودیم، با حدود ۳۰ نفر از افرادی که پرونده قضایی و انتظامی دارند و در حقیقت افراد سابقهدار و شروری بودند، مواجه بودیم. لذا قبل از اجرای طرح باید نیروی انتظامی به موضوع وارد میشد و جلوی این افراد را میگرفت. در غیر این صورت این افراد اجازه اجرای طرح را نمیدادند.»
همچنین او در مصاحبه دیگری که در یکی از روزنامههای رسمی کشور منتشر شده بود، اعلام کرد که درآمد ۶۰ درصد از دستفروشان بالای ۹ میلیون تومان است که هیچ عوارضی هم در مقابل این درآمد نمیپردازند و به خاطر همین درآمد بالاست که برای رفتن به نقاط ساماندهیشده مقاومت میکنند! البته بنده هم بیکار ننشستم و مثل بعضیها که تا وارد یک رستوران میشوند، ماشینحساب به دست میگیرند تا ببینند صاحب رستوران اگر فلانقدر بفروشد، فلانقدر سود میکند، سریع دست به کار شدم و اعداد و ارقام را بالا پایین کردم تا ببینم اگر من هم دستفروش شوم، باید چند دستبند ۲۵ تومانی یا مانتو ۵۰ تومانی در ماه بفروشم تا ۹ میلیون درآمد داشته باشم.
قسمت تلخ ماجرا فقط این نیست. برای بعضیها بدبختی که میآید، از در و دیوار و زمین و زمان میبارد. در این میان عدهای هم بودند که از دستفروشان، با آن همه مشکلات از سرپاایستادن در سرما و گرما بگیر تا چانه زدن با عمدهفروش و هزار مشتری جوراوجور و چه و چه و چه، بابت استفاده از خیابان پول میگرفتند. محمدصادق زمانی، مدیر روابط عمومی شرکت شهربان و حریمبان شهرداری تهران، در مصاحبهای در اینباره گفت: «نرخ اجاره معابر جلوی مغازهها با نرخهایی که از سوی اراذل و اوباش تعیین میشود، تقریبا مشابه است. هر موزاییک جلوی یک مغازه در نقطهای پرتردد مثل خیابان ولیعصر، روزانه ۵۰ هزار تومان تعیین شده است. معابر جلوی مغازه، حداقل به دو دستفروش اجاره داده میشود. دستفروشها باید قبل از پهن کردن بساط، اجاره روزانه خود را بپردازند. این مبلغ حتی در شرایطی که جنسی فروخته نشود هم باید پرداخت شود.»
سوالی که پیش میآید، این است اگر مافیای دستفروشان به وجود آمده و وضعیت اینقدر خطرناک است، چرا در چند سال اخیر هیچ مکانی برای سازماندهی این افراد در نظر گرفته نشده؟ آیا باید حتما شاهد چنین معضلاتی باشیم تا خطرناک بودن وضعیت آشکار شود و برایش چارهای اندیشید؟
قرنطینه دستفروشهای محل
از فردای روز حادثه بود که سیل نامهها و درخواستها برای جمعآوری دستفروشان از آن منطقه شروع شد. بعد از این انتقادها شهردار منطقه ۱۱ تهران اعلام کرد: «با پیگیریهای انجامشده که تا امروز زمان برده، موفق شدیم مصوبه شورای تامین را دریافت کنیم.» اما بنا بر خبری که در خبرگزاری رسمی کشور منتشر شد، روابط عمومی فرمانداری تهران اعلام کرد شورای تامین امنیت در اسفند ماه سال گذشته مصوبه جمعآوری دستفروشان را صادر کرد، که این مصوبه در اردیبهشت ماه برای ساماندهی بساطگستران تمدید شده است. یعنی شهرداری منطقه ۱۱ از اردیبهشت ماه اجازه ساماندهی دستفروشان در همکاری با سایر نهادها را داشته، که البته تا آن روز اجرایی نشده بود.
شهردار منطقه۱۱، نصرالله آبادیان، درباره ساماندهی دستفروشان این منطقه در گفتوگویی اعلام کرد: «دستفروشان نیازمند یا دارای معلولیت، یا بانوان سرپرست خانواده در صورت ارائه اسناد، به شرکت ساماندهی مشاغل معرفی و در بازارچههای رسمی شهری فعالیت میکنند.»
وقتی عبارت ساماندهی دستفروشان را در بین اخبار منتشرشده از سوی رسانهها خواندم، تصورم ایجاد یک بازارچه یا مکانی مسقف یا حتی یک بازارچه خوداشتغالی مانند بازارچه خوداشتغالی لاله (در خیابان کارگر شمالی) بود. بعدها فهمیدم کلمه ساماندهی معانیای دارد که من تا آن روز نمیدانستم. البته اگر شما هم از ساکنان یا رهگذران مناطق دستفروشخیز باشید، یا اگر از آن مشتریان بساطهای از شیر مرغ تا جان آدمیزاد با کمترین قیمت باشید، ممکن است دستفروش مورد نظرتان را گم کرده باشید و مثل من برایتان سوال پیش بیاید که این نقاط ساماندهیشده بالاخره کجا هستند؟ یکی از نقاط ساماندهیشده سرکوچه ماست! هرچقدر هم به موزاییکها و دیوارها نگاه میکنم و به این فضا دقت میکنم تا ببینم چه چیزی در موزاییکهای چهارراه ولیعصر هست که اینجا نیست و این نقطه چطور ساماندهی شده و چه امکاناتی برای اسکان دستفروشان گذاشته شده، چیزی دستگیرم نمیشود. یعنی بعد از آن همه سروصدا و رپرتاژهای خبری گوناگون و بگیر و ببند، دستفروشها در حد چند موزاییک جابهجا شدهاند. مثلا بعضیهایشان از چهارراه ولیعصر کمی بالاتر آمدهاند و در چهارراه زرتشت بساط کردهاند. و عجیبتر اینکه بعضیهایشان حوالی ساعت ۸:۳۰ یا ۹ شب بساطشان را جمع میکنند و به سمت همان نقاط قبلی بازمیگردند. بعضیهایشان هم همانجا میمانند. انگار فقط گستره کارشان زیادتر شده است. البته اینکه کلا این طرح چهره برخی مناطق را عوض کرد، مسئله غیرقابل انکاری است، اما باید قبول کرد که دیدن این همه نکات عجیب و غریب در محل زندگیات، آن هم وقتی همه چیز اینقدر سریع و ناگهانی رخ دهد، کمی سوالبرانگیز است. در واقع آنقدر سوال-برانگیز است که باعث شد در یک بعدازظهر کشدار تابستانی وقتی از اتوبوس پیاده شدم، مسیرم را به سمت بلوار کشاورز کج کنم و به سراغ بعضی از دستفروشانی بروم که حالا دیگر به جای چهارراه ولیعصر، روبهروی بیمارستان پارس یا سر چهارراه زرتشت، روبهروی ساختمان متروک فروشگاه کوروش بساط کردهاند، و ازشان بپرسم آن همه دستفروش چهارراه ولیعصر و امیراکرم که تعدادشان هم کم نبود، چه شدند؟ الان کجا هستند؟ در این نقاط کمرفتوآمدتر درآمد آنها چقدر است؟ و…
بساطهایی که دود شد…
این از آن چیزهایی است که اول به چشم دیدم، بعد با گوشهایم شنیدم. اینها حرفهای دل دستفروشانی است که این روزها سوی کمتر نگاهی به سمت آنهاست. حرف زدن با دستفروشها کار سختی نیست، کافی است به سمتشان بروی و فقط یک سوال کوچک بپرسی. آنقدر درد در دلشان لبریز است که منتظر یک تلنگرند تا یکریز برایت از مشکلهایشان بگویند. سیر این مسافرت چند ساعته اینطور بود:
ساعت حول و حوش عدد ۷:۴۵ را نشان میدهد. از گوشه چپ سمت راست بلوار کشاورز، نرسیده به بیمارستان پارس شروع میکنم. همینطور به سمت جلو راه میروم. خانمی که کنار بلوار نشسته و بساط کوچکش فقط چند جفت جوراب دارد، توجهم را جلب میکند. با موبایلش در حال صحبت کردن است. از پول و بدهکاری صحبت میکرد. نمیداند که من زبانش را میفهمم و من هم به رویش نمیآورم تا معذب نشود. از پرسیدن قیمت یکی از جورابها شروع میکنم و همینطور که بساطش را میکاوم تا ببینم دیگر چه چیزهایی دارد، سر صحبت را باز میکنم. درحالیکه دنبال یک کیسه نایلون میگشت تا جورابهایی را که خریده بودم، در آن بگذارد، از او پرسیدم: شما احیانا قبلا پایینتر بساط نمیکردید؟ با همان لهجه ترکی گفت: قبلا دور میدان ولیعصر مینشستم. چند ماه پیش گفتند نمیشود آنجا باشیم. فعلا اینجا کاری با ما ندارند.
پرسیدم: ساعت ۸ میروید جایی که قبلا بودید؟
-آره، یعنی ساعت ۸:۳۰ که آزاد میشویم، میرویم آنور.
-این خبرِ خرید و فروش موزاییک واقعی است؟ واقعا هر دستفروش باید ۵۰ هزار تومان بابت هر موزاییک پول بدهد؟
-نه بابا! الکی است. قصدشان این است که ما را جمع کنند.
-پس شما چی کار کنید؟
-نمیدانم واقعا! آوارگی است دیگر! هر دفعه اینها (به بساطش اشاره میکند) را جمع میکنم و میبرم آنور. خیلی کار سختی است.
- خب اینجا کمرفتوآمدتر است. درآمدتان اینقدر کم شده است، چه کار میخواهید بکنید؟
- به خدا نمیدانم. شوهرم مریض است و هفتهای یک عدد آمپول میزند دانهای ۷۰۰هزار تومن. روماتیسم پیشرفته دارد. ماهی یک میلیون هم اجاره خانه میدهم. فقط من کار میکنم. نمیدانم با این اوضاع چه کار کنم.
- هیچ کسی یا موسسهای به شما کمک نمیکند؟
- نه بابا چه کمکی. هیچ کمکی ندارم.
پول چیزهایی را که خریدم، حساب میکنم و تشکر میکنم و به سمت میدان ولیعصر میروم. در همان مسیر کوتاه کم نیستند دستفروشانی که در فاصله چند سانتی از یکدیگر بساطهایشان را پهن کردهاند. نزدیکیهای خیابان فلسطین به بساطی عاقله مردی رسیدم که کنار کفشهایی که با نظم و ترتیب روی بساطش قرار داده ایستاده و در حال جواب دادن به مشتریانش بود. کمی به کفشها نگاه کردم و قیمت چندتایشان را هم پرسیدم. بین ۳۵ تا ۵۰ تومان قیمت داشتند. بعد پرسیدم: شما قبلا آنور بودید؟ در چهارراه ولیعصر بساط میکردید؟
گفت: بله، من آنور بودم.
-من دنبال کفش بودم و یادم بود که شما در چهارراه ولیعصر کفش میفروختید (واقعا یادم بود)، بعد که دستفروشان جمع شدند، از بالا دنبال دستفروشی بودم تا کفش بخرم.
-من آنور بودم، الان آمدهام اینجا.
-ساعت ۸ به بعد هم نمیروید آنور؟
-چرا میروم. الان میخواهم جمع کنم و بروم
-یک خبری آمده بود درباره اینکه دستفروشان باید موزاییکی ۵۰ هزار تومان اجاره بدهند، درست بود؟ به خاطر اینکه آن پول را ندهید، آمدید اینور؟ - نه بابا! همهاش الکی است. ما اصلا پولی نداریم که بدهیم، چرا دروغ بگویم؟ از سر ظهر اینجا هستیم به خدا هنوز یک دانهاش را هم نفروختهام.
-خب اینجا که فروش اندازه آنجا نیست. - نه، آنجا فروش بهتر بود، ولی چه کار کنیم دیگر، مجبوریم.
خانم مسنی که کنار من ایستاده بود، پرسید:
-یعنی دیگر اجازه نمیدهند به آنجا بروید؟
دستفروش گفت: چرا، شبها میرویم. الان میخواهم جمع کنم بروم آنور. ۸:۳۰ میرویم، اما فایدهای ندارد. چیزی نمیفروشیم. دیگر شب که میشود، مردم خرید ندارند.
-بعضیها میگویند مغازهدارها گفتهاند و اعتراض کردهاند.
-آره، دیگه چی بگویم.
از او هم تشکر و خداحافظی میکنم و به راهم ادامه میدهم. در همان راه به سمت میدان ولیعصر بودم که به ذهنم رسید با یکی دیگر از دستفروشان هم صحبت کنم. بساط این دستفروش هم مثل بقیه بود. لباسها را کنار هم چیده بود. قیمت یکی دو تا از کارها را پرسیدم و بعد گفتم: من معمولا از چهارراه ولیعصر بالا میآیم، چند وقتی بود دستفروشها را ندیده بودم. میخواستم خرید کنم و دنبالشان میگشتم. اصلا پایین نمیروید؟ چندتایی را دیدم که الان داشتند بساطهایشان را جمع میکردند.
همانطور که داشت جواب یکی از مشتریانش را میداد، گفت: کلا دیگر این قسمت برای دستفروشان است.
گفتم: آره، من هم همیشه از پایین میآمدم، حواسم نبود که دستفروشان آمدهاند بالاتر.
-الان از آنجایی که پایین بودیم، جمع کردهایم و آمدهایم بالاتر. من البته مدتی است که اینجا هستم، اما آنهایی که پایین بودند، به خاطر اینکه مغازهدارها اعتراض کردهاند، آوردنشان بالاتر. - اخبار تیراندازی را شنیدهاید؟ به خاطر آن بود که جای دستفروشان را عوض کردهاند؟
-آن را نمیدانم. آن اصلا داستانش فرق دارد. اما آن دستفروشهایی را که پایین میدان ولیعصر بودند، آوردهاند بالا. انگار اعتراضاتی به دستفروشان کردهاند.
-شاید چون از دستفروشها برای اجاره پول میگیرند، دستفروشها آمدهاند بالاتر.
-پول که میگیرند، اما برای این چیزها نبوده. مغازهدارها اعتراض کردهاند.
-حالا چقدر پول میگیرند؟
-برای جا؟ شبی ۵ تومان یا ۱۰ تومان میگیرند.
-۵ میلیون تومان؟
-نه! شبی ۵ هزار تومان.
-یک خبری منتشر شد درباره اینکه از هر دستفروش موزاییکی ۵۰ هزار تومان اجاره گرفته میشود.
-نه، اینها همهاش شایعهسازی است که بعدا بتوانند از این طریق پول دربیاورند، تا این بلا را سر دستفروشان بیاورند.
-حالا دستفروشها میخواهند چه کار کنند؟
-فعلا که این قسمت را به ما دادهاند، تا ببینیم بعد چه میشود.
از او هم تشکر میکنم و مسیرم را به سمت شمال خیابان ولیعصر ادامه میدهم. تا چهارراه زرتشت همه چیز آرام است و هیچ خبری از دستفروشان نیست. اما چراغ سر چهارراه زرتشت را که رد کردی، خیابان آرام ناگهان تبدیل به بازار مکاره میشود. از چهارراه زرتشت تا مترو فاطمی قدم به قدم یک دستفروش بساط کرده که البته تنوعشان از زمانی که در چهارراه امیراکرم بساط میکردند، کمتر است. اکثر لباس میفروشند. تاپ، شلوارک، مانتو، شلوار مجلسی، چندتایی هم زیورآلات و بدلیجات دستساز میفروشند. چند قدمی مانده به مترو خانمی نشسته که بساطش رنگیتر و چشمگیرتر از بقیه است. گرمتر و مهربانتر از بقیه به نظر میرسید و از چهرهاش هم احساس کردم همسنوسال خودم بود یا نهایتا چهار، پنج سال بزرگتر. نهایتا ۳۰ سالش بود. همه اینها باعث شد راحتتر بتوانم سر صحبت را با او باز کنم. بار اولی نبود که میدیدمش، اما بار اولی بود که دقت میکردم خانمی همسنوسال خودم صدایش را توی سرش میاندازد و وسط خیابان لباس زیر میفروشد. حسی بهم دست داد که ترجیح میدادم پنهانش کنم. چند دقیقهای کنار خانمهایی که قیمت کارها را میپرسیدند و دانه دانه لباسها را باز میکردند و به یکدیگر نشان میدادند و نظر میخواستند، ایستادم و نگاهشان کردم. بعد از چند لحظهای که در همان حالت ایستاده بودم، قیمت پرسیدم. قیمتش را گفت و بعد از آن گفت: «از مغازه، از دستفروشهای دیگر، از هر که میخواهید قیمت بگیرید، زیر قیمت همه جا میدهم.» بعد دوباره صدایش را بلند کرد و شروع به بازارگرمی کرد.
در همان گیرودار بود که سریع ازش پرسیدم: ببخشید خانم شما قبلا پایینتر بساط نمیکردید؟
جواب داد: چرا، پایینتر بودم، ولی الان نمیگذارند پایین باشیم عزیزم. از میدان (ولیعصر) جمعمون کردند.
-چند وقت است که اینجایید؟
-تقریبا دو ماه است.
-دو ماه؟ من فقط اخبار را دنبال میکردم. در یکی از اخبار آمده بود از شما بابت هر موزاییک ۵۰ هزار تومان میگیرند.
-نه، ۵۰ تومان که نمیگیرند، ولی کلا دستفروشها جمع شدند. نه فقط تهران، همه جا. در تهران هم هفتحوض، هفتتیر، تجریش همه جا جمع شد و دستفروشی فقط در یکسری نقاط محدود مثل بلوار کشاورز روبهروی بیمارستان پارس آزاد ماند. آن زمان که دستفروشی در مناطق پایینتر هم آزاد بود، یکسری نقاط بهتر از بقیه بود. مثلا در میدان ولیعصر نزدیکی اداره پست بهترین جا بود. خود من روبهروی اداره پست بودم، بهترین جا. آنجا شلوار میفروختم. الان جنسهایم را عوض کردهاند، چون دیگر اجازه نمیدهند پایین باشیم.
خانم دیگری پرسید: ساعت چند میروید پایین؟
خانم دستفروش جواب داد: ساعت ۹ آزاد میشود.
-شایعاتی بود که میگفتند از شما پول میگیرند، درست است؟
-من در جریان این چیزها نبودم. بیشتر شوهرم در جریان بود. زیاد در جریان پولش نیستم.
پرسیدم: گفتند چرا؟
سری تکان داد.
دوباره پرسیدم: آن همه آدم چه شدند؟ چطور زندگیشان را میچرخانند؟
- روزهای اول خیلی سخت بود. یکی با بچهاش میرفت برای اعتراض، یکی دیگر میگفت بنزین روی خودم میریزم. خیلی سختمان بود. خیلی هم ضرر کردیم. نه فقط اینجا، تجریش، هفتحوض، میدان هفتم تیر شبها خیلی خوب میفروختیم. مثلا شب عید در تجریش خیلی خوب فروش داشتیم. اما الان…
به اینجا که رسید، صورتش درهم رفت و دیگر ساکت شد. مشتریهایی که به حرفهای ما گوش می-دادند و گاهی هم چیزهایی میپرسیدند، یا رفتند، یا یکی یکی شروع کردند به قیمت پرسیدن و سایز خواستن. صداها در هم پیچیده شد. فکر کردم بهتر است بیشتر از این او را به یاد چیزهایی که اینطور ناراحتش میکند، نیندازم. از او خداحافظی کردم و رفتم.
نزدیکیهای ساعت ۸ تا ۸:۳۰ که میشود، بعضیها بساطشان را روی کولشان میاندازند و پایین میروند و بعضیها هم همینجا میمانند. اگر حول و حوش همین ساعت گذرت به همان محله قدیمی چهارراه امیراکرم و ولیعصر بخورد، میبینی که دستفروشها یواشیواش در حال پهن کردن بساطهایشان هستند.
بعد از اینکه با خانم دستفروش خداحافظی کردم، چشمم به یکی دیگر از دستفروشهایی افتاد که همینطور که در حال جمع کردن بساطش بود، یکی یکی جواب مشتریها را میداد. آقایی بود حدودا ۵۰ ساله. حدس زدم جنوبی باشد. یعنی لهجهاش مرا یاد جنوبیها انداخت. تصمیم گرفتم اینبار هم شانسم را امتحان کنم. دقیقا همان حرفهایی را تکرار کردم که دفعات قبلی هم میزدم. چانهاش که گرم شد، از او پرسیدم: شما پایینتر از چهارراه ولیعصر بساط نمیکردید؟
گفت: چرا، ما آنجا بودیم.
دوباره پرسیدم: چند روزی بود مسیرم از آنجا میگذشت. همیشه دستفروشها بودند، ولی اینبار ندیدمشان.
گفت: نه، ساعت ۸ به بعد آنجا هستیم. یعنی ساعت ۸، ۸:۳۰ میروم پایین.
از رنگ و سایز یکی از کارهایش گفت ندارم، اما آدرس جایی را که ساعت ۸:۳۰ در چهارراه ولیعصر بساطش را پهن میکند، گفت تا اگر خواستم، برایم بیاورد و اگر اینجا نبود، به آنجا بروم تا بگیرم. آدرسی که میدهد، دقیقا نمای جذابی از ساختمان اصلی تئاتر شهر دارد که در نزدیکی آن بساط می-اندازد.
پرسیدم: من الان از آنجا بالا آمدم، پر از پلیس بود، باز هم میروید؟
گفت: نه، مشکلی نیست، ساعت ۸:۳۰ میرویم.
از او هم خداحافظی کردم. عقربههای ساعت عدد ۸:۴۵ را نشان میدهند. چهارراه زرتشت خلوتتر از یک ساعت پیشش شده است. همانطورکه داشتم به سمت خانه میرفتم، فکر کردم بعد از آن همه قیل و قال در وصف محیط فرهنگی چهارراه ولیعصر و خطرات جدی حضور دستفروشان، تنها تغییری که در جایگاه دستفروشان داده شد، این بود که چند قدم آن هم در حد چند ساعت جابهجا شوند. انگار فقط حوزه کاری-شان پهنتر شده. چطور میشود با چند قدم جابهجا شدن، خطرناک بودن و گروههای مافیایی به یکباره محو میشوند؟ اگر واقعا مافیا وجود دارد، آیا با جابهجا شدن مافیای جدید همان منطقه شکل نمیگیرد؟
درست است که جای دستفروش در محل عبور و مرور شهروندان، آن هم در قطب فرهنگی شهر نیست و بر اساس تبصره یک بند دو از ماده ۵۵ قانون شهرداریها (اصلاحی ۱۳۴۵)، سد معابر عمومی و اشغال پیادهروها و استفاده غیرمجاز از آنها و میدانها و پارکها و باغهای عمومی برای کسب یا سکنا یا هر عنوان دیگری ممنوع است و شهرداری مکلف است از آن جلوگیری و در رفع موانع موجود و آزاد کردن معابر و اماکن مذکور به وسیله ماموران خود رأسا اقدام کند، اما دستفروشان خود قربانی یکسری معضلات دیگری هستند که اینقدر گفتهاند و شنیدهایم که دیگر برای همهمان تکراری شده. باید دید آیا این نوع نگاه قرنطینهوار به دستفروشان و مجرم پنداشتن آنها و تلاش برای دور کردنشان، آن هم به صورت مقطعی در حد چند ساعت از یک ناحیه به جای اسکاندهی صحیح و ساماندهی چقدر میتواند کارساز باشد. آیا اصلا میتواند گرهی از این کلاف سردرگم بگشاید؟