مروری بر سینمای اعتراضی
شقایق شفیعی
اعتراض، شورش، مبارزه با سیستمی که کارآمدی خود را از دست داده و برای گذران روزگار خود دست به خشونت زده، همه و همه تا کنون دستمایه فیلمهای بسیاری شدهاند که هر از گاهی توانستهاند یا ذهنیتی را به مردم برسانند، یا حتی توانستهاند در میدان عمل گروهی از افراد را به سمتی خاص سوق دهند. این فیلمها میتوانند درباره یک فرد علیه سیستم باشند، یا گروه افراد گستردهای را در حالی نشان دهند که دست در دست یکدیگر خیابانها را بند آوردهاند. شاید این اعتراضها به منظور احقاق حقی باشد که در داخل یک کشور ضایع شده و شاید مانند مسئلهای چون جنگ ویتنام، هدف اعتراض مردم عملکرد دولتشان در سطح جهانی باشد و شاید هم به کشوری متجاوز و استعمارگر اعتراض میکردند. به هر صورت زمانی که گویا مسائل و مشکلاتی که مردم جهان تا کنون با آنها درگیر بودهاند، کماکان پابرجا مانده و خود را تکرار میکنند، احتمالا مرور این فیلمها خالی از لطف نباشد. همین نکته که این فیلمها هنوز هم تولید میشوند، تاییدکننده این مسئله است؛ فیلمهایی که در گسترهای ۹۰ ساله ساخته شدهاند و تقریبا عمری به درازای خود سینما دارند.
اعتصاب (۱۹۲۵)
احتمالا فیلمهای اعتراضی به نوعی وامدار کشوری باشند که دستکم تا نیمه اول قرن بیستم نماد اعتراض در جهان به حساب میرفت؛ روسیه شوروی. «اعتصاب» یکی از فیلمهایی است که به واسطه کارگردان مشهورش در جهان شناخته میشود و اتفاقا خود سرگئی آیزنشتاین هم شهرتش را از فیلمهایی نظیر همین «اعتصاب» میگیرد. «اعتصاب» که یکی از مشهورترین فیلمهای مکتب مونتاژ روسیه است، داستان شورش شکستخورده کارگران در روسیه تزاری ۱۹۰۳ را نقل میکند. آیزنشتاین پیش از اینکه کارگردان شود، در ارتش سرخ لنین میجنگید و پس از آن در مدرسه فیلم مسکو ساکن شد و متونی را درباره ساختار فیلم و سبک تدوین نوشت. «اعتصاب» که اولین فیلم بلند اوست، داستان تلخ رنجهایی را روایت میکند که بر افرادی روا شده و در این امتداد از شکنجه کردن حیواناتی چون دام به شکل یک استعاره استفاده کرده که حکایت از ستمی دارد که بر یک کارگر میرود. این فیلم که سرشار از مونتاژهای درخشان است، هنوز هم بسیار دیدنی بوده و سرآغاز کارنامهای درخشان برای کارگردانی است که جلوتر رفت و «رزمناو پوتمکین» را ساخت و نام خود را در تاریخ سینما جاودانه کرد. آیزنشتاین در زمان حیات خود مورد تمجید چهرههایی چون چارلی چاپلین بود و امروزه هم در سرتاسر جهان به عنوان یک مورد خاص مطالعه میشود.
نبرد الجزیره (۱۹۶۶)
البته این فیلم نزد مردم ایران نسبتا شناختهشده است و افرادی که در سالهای دور با سینما آشنایی داشتند، با این شاهکار جیلو پونتهکوروو ارتباط نزدیکی دارند. این فیلم نشاندهنده وقایعی است که در سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ در الجزایر رخ دادند و طی آنها نیروهای الجزایری تلاش میکردند از استعمار نیروهای فرانسوی خلاص شوند. این فیلم توان بسیار زیادی در برانگیختن احساس آزادیخواهی مردم داشت و همین مسئله باعث شد حتی فرانسهای که ادعای آزادی در سطح جهان را دارد، اجازه نداد این فیلم به مدت پنج سال در این کشور پخش شود. دهه ۶۰ میلادی دهه رهایی بسیاری از کشورهای جهان از قید استعمار بود. از بین فیلمهایی که به این مسئله اشاره داشتند، شاید «نبرد الجزیره» بهترین نمونهای باشد که هنوز هم موضوعیت بسیار زیادی در جهانِ حتی پسااستعماری دارد. آهنگساز این فیلم هم انیو موریکونه مشهور ایتالیایی است که در سالهایی دهه ۶۰ میلادی گامهای اولیه خود را برمیداشت که خود را در ذهن مردم ثبت کند. اگر «نبرد الجزیره» را که عمدتا به درگیریهای پایتخت الجزایر یعنی الجزیره اشاره دارد، ندیدهاید، حتما دو ساعت از زمان خود را برای این فیلم کنار بگذارید.
در سال خوک (۱۹۶۸)
در اینجا با یک فیلم-مقاله روبهرو هستیم که بیشتر به ذائقه روشنفکری خوش میآید، اما این مسئله مانع از این نمیشود که مخاطب عام سینما نتواند از دیدن آن بهره ببرد. امیل دی آنتونیو در این فیلم خود وارد مسائلی میشود که منجر به جنگ ویتنام شدند. این فیلم نسخهای متفاوت از این حوادث به دست داده و از زاویه دید ویتنامیها داستان را روایت میکند. البته استعمارگران فرانسوی و مسئولین امور خارجه ایالات متحده هم از این فیلم بیرون نیستند. دی آنتونیو به دنبال روایتی است که به مخاطب کمک کند جنس این درگیری را بهخوبی درک کند. دوستی دی آنتونیو با هنرمندانی چون اندی وارهول باعث شد جنس تصویری این فیلم پررنگ و تقریبا انتزاعی باشد و با استفاده از تکنیک جامپ کاتی که ژان لوک گدار چند سال پیشتر به سینما معرفی کرده بود، دهههای طولانی از پیچیدگیهای سیاسی و تاریخی را بهسادگی و بهسرعت به مخاطب برساند. این فیلم سرشار از قطعات موسیقی میهنپرستانه و تصاویر شجاعانهای از رهبر ویتکنگها، هوشی مینه، است. دی آنتونیو به کمک این فیلم توانست جایگاه خود را در اعتراضات به جنگ مشخص کند و جنگ را به عنوان عملی احمقانه و به حد نهایت خشن، مورد انتقاد قرار دهد.
وی به دنبال انتقام (۲۰۰۵)
در کل این فهرست قطعا هیچ فیلمی به اندازه «وی فور وندتا» عموم تماشاچیهای ایرانی را به خود جذب نکرده و هیچ شمایلی به اندازه «وی» امروزه در فضای مجازی به عنوان یک مبارز استفاده نمیشود. جالبترین نکته این فیلم برای ما شاید ترجمه عنوان آن باشد، زیرا در زبان انگلیسی این عنوان ایهامی با دو معنا دارد: «وی به دنبال انتقام» و «وی مثل وندتا». داستان این فیلم فضایی از یک مدینه فاسده را تصویر میکند که در آن یک دولت زورگو و توتالیتر تمام شئون زندگی مردم را بلعیده است. نکته جالب این فیلم زمینههایی است که این دولت توانسته از طریق آنها بر مردم سوار شود؛ مسائلی چون جنگ و امنیت و بیماریهای همهگیر و کشنده. در این فیلم با قهرمانی روبهرو میشویم که یکتنه مقابل یک نظام میایستد و پیام خود را به گونهای به مردمی مرعوب منتقل میکند که آنها هم در کنار او به صف مبارزه میپیوندند. نکته برجسته دیگر این فیلم که باعث محبوبیت آن بین تماشاچیهای عام شده، جملاتی بسیار شعاری و خوشنواخت است که میتوانند پیامهایی طولانی را به صورتی موجز بیان کنند.
گروه بادر ماینهوف (۲۰۰۸)
این فیلم که فضایی کاملا چریکی دارد و مبارزات چریکی در محیطی شهری را به تصویر میکشد، بر اساس «فراکسیون ارتش سرخ» ساخته شده است. رهبران اصلی این فراکسیون مسلح و چریکی دو نفر با نامهای اولریکه ماینهوف و آندرس بادر بودند و شدت تاثیر آنها در گروه به حدی بود که بسیاری از افراد گروه را با نام بادر- ماینهوف میشناسند. داستان اصلی مربوط به آلمان در سالهایی است که بلوک غرب و شرق درگیر جنگ سرد خود بودهاند. در آن سالها اتفاقاتی بسیار جنجالبرانگیز در آلمان غربی رخ داد که برای مثال میتوان به این نکته اشاره کرد که فردی که در گذشته نزدیکی بسیار زیادی به نازیها داشت، به بالاترین سطوح دولتی دست پیدا کرد. افراد زیادی نسبت به عملکرد حکومت آلمان اعتراض داشتند و از دل این اعتراضات یک گروه مسلح بیرون آمد که قصد داشت با بر هم زدن نظم نمادین دولت آلمان، فضای تنفس و مبارزه را برای مردم عادی باز کند. داستان این فیلم زندگی این دو مبارز مشهور آلمانی را تعریف میکند و این مسئله به شکلی پیش میرود که بهخوبی میفهمیم چرا امروز بسیاری از افراد به آنها به چشم یک قهرمان نگاه میکنند و بسیاری هم به چشم یک تروریست. درنهایت با مرگ دو قهرمان اصلی داستان، شوک نهایی به تماشاچی وارد میشود و همین مسئله باعث میشود فیلمی دیدنی داشته باشیم.
اینجانب، دنیل بلیک (۲۰۱۶)
کن لوچ، کارگردان سالخورده انگلستانی، سه سال پیش با این فیلم توانست نخل طلای کن را برای دومین بار از آن خود کند. داستان کارگری را میبینیم که در اوج انسانیت به دلیل بیماری قلبی قادر به ادامه شغل خود نیست و حالا باید با سیستمی کر و کور و زباننفهم سروکله بزند تا بتواند مزایای بیکاری خود را دریافت کند. تلاشهای این مرد میانسال در اوج آرامش و متانت درنهایت به مبارزهای با کل سیستم بدل میشود که بدون شلیک هیچ گلولهای و بستن هیچ خیابانی حیثیت یک سیستم فاسد را میبرد. کن لوچ با ساختن این چهره مبارز انسانی این گزاره را تایید میکند که «مبارزه امری انسانی است». تنها کافی است با دیدن فیلم، لحظهای را ببینید که شخصیت دنیل بلیک روی یک دیوار نامه خود را با کلمات «اینجانب، دنیل بلیک» آغاز میکند تا قلم و زبان تمام افرادی باشد که در برابر یک نظم فاسد به حاشیهها رانده شده و درنهایت حذف میشوند. «اینجانب، دنیل بلیک» یکی از پراحساسترین فیلمهایی است که میتواند دل هر کسی را در گروی خود نگه دارد.
من کاکاسیاه تو نیستم (۲۰۱۶)
زمانی جیمز بالدوین فیلمنامهای ناتمام تحت عنوان «این خانه را به خاطر بسپار» نوشت و همین متن دستمایه رائول پِک شد تا مستندی تحت عنوان «من کاکاسیاه تو نیستم» را بسازد و به مردم جهان نشان دهد که نهتنها تکنیکها و فرمهای مستندسازی چقدر میتوانند جذاب باشند، بلکه بسیاری از اسطورههای مبارزههای مدنی سیاهپوستان آمریکا، شاید دقیقا آن چیزی نباشند که به نظر میرسند و شاید کل داستان را اشتباه فهمیده باشند. صدای ساموئل جکسون در طول مدت یک ساعت و نیمه این فیلم شنیده میشود و متنی که میخواند، یادداشتها و نوشتههایی است که بالدوین در اواسط دهه ۷۰ میلادی نوشته است. بالدوین در این نوشتهها درباره دوستان بسیار مهمش صحبت میکند که همگی در دهه ۶۰ میلادی به قتل رسیده بودند؛ مارتین لوتر کینگ، مالکوم ایکس و مدگار اورس. نوع مواجهه این روایت با وقایع مبارزههای مدنی نهتنها شما را با حکایت اصلی آشنا میکند، بلکه با ارائه کردن فضایی جدید و خط روایتی نو به فهمیدن مشکلات امروز هم کمک کرده و میتواند دستمایه آگاهیبخش بسیاری از معترضانی باشد که امروز در جوامعی نظیر آمریکا با مشکلاتی «نژادی» روبهرو هستند.