زمستان را باید چیزی بیش از یک فصل و قطعهای از یک سال دانست، نگاهی به فصلها، نه بهعنوان بخشی از یک تقویم اجباری، که بهار را به تابستان، پاییز و زمستان میچسباند و دوباره بهاری دیگر. زمستان و هر فصلی را میتوان بخشی از اقلیم وجودی انسان دانست. زمستان، چیزی در درون انسان است، یک فصل یخزده و برفپوش که یکباره در جغرافیای درونی انسان، پدیدار میشود. زمستان را میتوان سردی دستها دانست، ناجوانمردی هوا، ماندن دستها در بغل، یخزدگی و شب یلدای بیپایان جهان ماتم و ماخولیای عشقهای ناکام، اما شادی و هیجان عجیبی نیز در بارش برف وجود دارد، لذت شاعرانه نوشیدن چای و بوییدن فنجان قهوه از پشت پنجره برفپوش، و تکیه به صندلی کنار شومینه هیزمی، و امید به رسیدن به بخاری نفتی یا حرارت عاشقانه خانه. پس یکباره میتوان دریافت که انگار بارش برف و سرمای زمستان، چیزی از جنس رسیدن به خانه را در انسان بیدار میکند، میل بازگشت به گرمای مادرانه خانه و حرارت حضور پدرانه، و مگر نوستالژی را «درد و غم حاصل از فراق و هجران خانه» نمیدانیم، و چرا زمستان را «شروع زایش احساس نوستالژیک» ندانیم.
یونس یونسیان
هتل رامسر در زمستان سال ۱۳۵۰ خورشیدی زیر بارش برف: هتل قدیم رامسر در حوالی سال ۱۳۱۲ خورشیدی افتتاح شد. ورودی اصلی این هتل در سمت شمال است و پلکان سراسری آن، با مجسمههای دختران مشعل به دست، رستم و سهراب، شیرهای غرّان و گلدانهای تزیینی آراسته شده است. در دو سمت نمای بالای هتل، دو نقش برجسته نبرد انسان با شیر و گاو به چشم میخورد. ورودی هر طبقه با ستونهای تزیینی گچی و طاقهای هلالی تزیین شده و نردههای پلکان داخلی از چوبهای خراطیشده و طرحهای گلدانیشکل است.
میدان تجریش در زمستان ۱۳۴۳ خورشیدی و سینما بهار در آن گوشه برفی: در اواخر سالهای دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ خورشیدی، میدان سر پل تجریش تکمیل شد و عملیات عمرانی محوطه وسط میدان تکمیل و نمای میدان ساخته شد. سینما بهار که یک سینمای تابستانی بدون سقف و روباز بود، در ضلع شمالی میدان افتتاح شد و سالن نمایش به نام تئاتر دهقان در خیابان سعدآباد افتتاح شد و سر پل رونق گرفت و کمکم محل تفریح تهرانیها در جمعهها شد. خیابان همجوار رودخانه در شمال میدان محلی برای بازی بچهها با انواع چرخ و فلک بود.
تصادف و لیز خوردن ماشینها در یک روز سرد و یخبندان در یکی از بزرگ راههای شهر تهران در اوایل دهه ۵۰ خورشیدی: زمستان و یخبندان، همیشه در رانندگی و راندن، جلوهای دیگر دارد، لذت نشستن برف روی شیشه جلوی اتومبیل، صدای برف پاککنها در امتداد تاریخ خیابان، روشن کردن بخاری ماشین و بخار گرفتن شیشههای داخل ماشین، یخ زدن آب رادیاتور و زنجیر چرخ بستن، و درنهایت تجربه ترمز کردن و لیز خوردن ماشین. ماشینهای قدیمی و نوستالژیک بسیاری را میتوان در این خیابان دید، ماشینهایی که روزی از یک زمستان سرد و یخبندانهایش، گذشتند و صاحبانشان را تا خانه همراهی کردند.
آدم برفی مدل ۱۳۴۰ خورشیدی: برف و سرمای زمستان همواره یادآور یک نوستالژی و خاطره ویژه است، جان گرفتن و دمیده شدن روح و گرما در بدن آدم برفیها، شروع فصل سرد و ایمان آوردن به گلولههای برفی و شاخههای یخزده درختان، چیزی در مناظر برفی وجود دارد که همیشه روح و جان من را به شکل بنیادینی تکان میدهد، نوعی یخزدگی و لرزیدن در دل طبیعت، چیزی شبیه میل به جاودانگی و برخاستن، انگار همه سرما و بارش دانههای برف از آسمان، نوعی حرکت آرام و عارفانه از طرف آسمان است، در بارش برف، همیشه لبه دیوارهای آجری، لیز خوردنها، گلولههای برفی پرتاب کردن، زنجیر چرخ ماشینها، شیشههای یخزده، آدم برفیها، پاروهای پلاستیکی و رفتن به پشت بام برای برفتکانی، شن و ماسه و نمک در خیابانها ریختن و کلاه و شال و بافتنیهای گرم مادربزرگ، انگار به سیارهای دیگر وارد شدهای، مثل لذت تنها شدن و لمس سکوت برفی و صدای فشرده شدن عجیب برف زیر کفشهای پدر روی پشتبام خانه، و گرمای لوله بخاری روی پشتبام.
برف و یخبندان در شیراز در حوالی دهه ۴۰ خورشیدی و پوستر فیلم سینمایی «معما» با نقشآفرینی کری گرانت و ادری هپبورن در کنار درختان و زیر بارش برف: هپبورن در طول فعالیتهای هنری خود با هنرپیشگان صاحبنامی همکاری داشت، از جمله با کری گرانت در فیلم «معما». این فیلم در سال ۱۳۴۲ خورشیدی به پرده سینماها در جهان راه یافت و کارگردانی آن را استنلی دانن برعهده داشت. نکته جالب اینجاست که فیلم «معماب هم درون مایه و داستانی زمستانی دارد، ادری هپبورن که از تعطیلات زمستانی به آپارتمانش در پاریس آمده، یکباره با خانهای سرد و خالی و بدون هیچ وسیلهای روبرو میشود. یکی از آهنگهای این فیلم «بارش برف لاتین» نام دارد.
شبح کریسمس در حال کشیدن یک سیگار برگ بزرگ در انیمیشن «کریسمس کارول میکی» یا «رویای نیمهشب کریسمس» در سال ۱۳۶۲ خورشیدی: در صحنهای از این انیمیشن تکاندهنده، روح کریسمس سال آینده به سراغ اسکروچ میرود، این شبح در حالی به سراغ اسکروچ میرود که او قادر نیست دست از خساستهایش بردارد، و روح وحشتناک با چشمهایی برقآسا و هولناک، درحالیکه کامهای عمیق و دیوانهواری از سیگار برگش میگیرد، اسکروچ را به قبرستانی میبرد و گودال قبرش را نشانش میدهد، و با او از سال آیندهای میگوید که اسکروچ ندارد، و ما در میان غبار و هوای مهآلود جهان، در یک پهنه زمستانی و پوشیده از برف و بوران، چونان اسکروچ، در برابر گودالی ایستادهایم، و به انتهای سرخ و آتشین سیگار برگی نگاه میکنیم که شبیه زندگی ما بوده است.
روایت افسانهوار برف و بوران ایران در اواسط بهمن ماه سال ١٣۵٠ خورشیدی: بخش وسیعی از ایران در این بوران به گونهای در برف و یخبندان فرو رفت که منجر به مرگ بیشاز ۴۰۰۰ نفر شد. این حادثه شاید یکی از مصیبتبارترین بورانها در تاریخ بوده است. دورهای از سرمای شدید و یخبندان گسترده که از چهاردهم بهمن سال ۱۳۵۰ آغاز شد و تا بیستم همان ماه ادامه یافت. بارش غیرعادی برف به میزان بیش از سه متر در سرتاسر مناطق روستایی واقع در شمال غرب، شمال، مرکز و بارش بسیار شدید برف در استانهای جنوبی ایران، موجب شد که ارتفاع برف در این نواحی به هشت متر برسد. هزاران نفر از روستاییان که راهی برای گریز از این وضعیت نداشتند، زیر حجم عظیم برف مدفون شدند. بنا بر گزارشهای روزنامه اطلاعات در همان روزها، شهر اردکان و روستاهای اطراف آن ازجمله مناطقی بودند که بیشترین تأثیر را بر اثر بوران متحمل شدند. همچنین در روستاهای کاکان و کمهر در نزدیکی یاسوج هیچ فرد زندهای باقی نماند. در شمال غرب نیز، در نزدیکی مرز ایران و ترکیه، روستای شکلاب بههمراه ۱۰۰ نفری که در آن ساکن بودند، زیر انبوه برف دفن شد.
پوتین پدر و ترانه زمستانی یک کوچه تا ابد کاهگلی: عکس تکی پدر در آستانه کوچه کاهگلی خانه پدربزرگ در یک روز زمستانی سال ۱۳۵۶ خورشیدی. عکسهای تکی شباهت زیادی به «تنهایی» دارند، عکسهایی که مثل یک خاطره تکنفره هستند، مثل یک خلوت خودمانی. در عکسهای تکی همیشه یک ترانه غمگین حضور دارد، ترانهای که باید زمان بگذرد تا شنیده شود، موسیقی غمگین یک «سولو»، یک اجرای تک نفره، تنهایی و زمستان عکس برای خودش دارد مینوازد، دانههای برف در میان زمین و آسمان میرقصند. بوی نم و عطر کاهگل بیشتر شده است، وارد عکس میشوم و به سمت «سبیلهای پدرم» میروم، سبیلهای پدرانه و مهربانی که تنها تابلوی راهنمایی و رانندگی نسل ما بودند.
شماره ۶۹۱