نگاهی به فیلم «شعلهور»
شکیب شیخی
اتفاق شگفتی در سینمای ایران رخ داده است. البته نه اینکه بار اول باشد، نه، اما برای همین دفعات کمشمار هم باید از باعث و بانی آن تشکر کرد. آن اتفاق میمون و فرخنده، تغییر در نسخه اکران عمومی یک فیلم –نسبت به جشنواره- است و باعث و بانیاش هم حمید نعمتالله و دیگر عوامل تولیدی «شعلهور». همه اینها نشان میدهد که هنوز برای بسیاری از کارگردانان ایران، جشنواره فجر صرفا یک «دور همی» نیست.
علیرغم این تشکر از حمید نعمتالله حالا باید پرسید که وضعیت این نسخه از «شعلهور» چطور است؟ آیا ایرادات نسخه جشنوارهای برطرف شده؟ پاسخِ پرسش دوم «خیر» است، زیرا ایرادات نسخه جشنوارهای به حدی ریشهای بودند که با یک تدوین دوباره رفع نشدند. با هم این ایرادات ریشهای را مرور میکنیم.
گریز از مرکز
«شعلهور» مانند یک وسیله در شهربازی است که همه دورتادورش در حال چرخیدنند. این وسیله شهربازی یک مرکز دارد که نقشش را امین حیایی در فیلم بازی میکند. حالا تصور کند بابت چرخیدن این نقطه مرکزی، تمام آن افرادی که دورش نشستهاند به دوردستها پرتاب شوند. «شعلهور» با شخصیتهای فرعیاش چنین میکند. آنها را به برهوت پرتاب میکند.
البته از حق نباید گذشت. وسیله شهربازی یک منطقی دارد و «شعلهور» حتی همین منطق را هم رعایت نمیکند. تمام چیزهایی را که به دوردستها پرتاب کرده بود، هر وقت اراده میکند مجددا به نزدیک خود میآورد. آن خانمی که در زابل دکه داشت دقیقا همینطور بود. فیلمساز هر زمانی که به حضور او نیاز داشت، وارد کادرش میکرد و هر وقت کارش با او تمام شده بود به گوشهای پرتابش میکرد. بدترین این مشکلات در مورد شخصیت پسر اتفاق افتاد. شخصیتی که از ابتدا تا انتهای فیلم در بسیاری از سکانسها حضور داشت، اما در یک بلاتکلیفی بیانتها به سر میبرد و حتی ما نمیتوانستیم بفهمیم دقیقا چندساله است. مشکلاتی مانند «نبودن پدر بالای سر» هم عمدتا در دیالوگها میآمدند و میرفتند.
انفعالی که حمید نعمتالله در برخورد با شخصیتهای فرعی داستان از خود به خرج داد تنها به همین نکته محدود نماند. «شعلهور» حتی فضا را هم فدای شخصیت کانونی کرد. یک نما از مسجدی معروف در زاهدان و بازاری شلوغ، یک بیابان، یک دریا. «شعلهور» حتی در تهیه کارتپستال از این اماکن هم ناموفق بود. تنها یک آسایشگاه عجیب وجود داشت که حسی از یک فضای دراماتیک را به ما میرساند و باقی فضاهای فیلم تا حد ممکن سطحی بودند.
بنابر تمام آنچه گفته شد با فیلمی روبهرو بودیم که هرآنچه داشت را در یک سینی گذاشت و دو دستی تقدیم به شخصیت کانونیاش کرد. پس شاید بهتر باشد برای مشخص شدن تکلیفمان با کلیت فیلم به سراغ شخصیت اصلی آن برویم.
نقطه ارشمیدسی
ارشمیدس میگفت یک نقطه به من بدهید تا با آن جهان را جابهجا کنم. این نقطه باید خارج از این جهان باشد. همانطور که ما نمیتوانیم دستمان را سر کمرمان بزنیم و خودمان را از زمین بلند کنیم، یک جهان هم نمیتواند با تکیه به خودش، خودش را جابهجا کند. این نکته مهمی بود که حمید نعمتالله باید در این فیلم به ذهن خود میسپرد. حرکت و سیر یک شخصیت، به خودی خود توسط آن شخصیت ممکن نیست و نیاز به عنصری مجزا دارد. همینجاهاست که نعمتالله به سراغ «صدای ذهنی» معروف خود میرود.
این صدای ذهنی برای اینکه بتواند حرکت را برای ما معنادار کند باید دو ویژگی بسیار باریک و بحرانی داشته باشد: با خود شخصیت یکی نشود، و بیربط به خود شخصیت نباشد. «رگ خواب» به خاطر نداشتن ویژگی دوم به مشکل برخورد و «شعلهور» به خاطر رعایت نکردن شرط اول. در «رگ خواب» صدای ذهنی کاملا بیربط به شخصیت زن –با بازی لیلا حاتمی- بود و در «شعلهور» صدای ذهنی کاملا بر رفتار مرد منطبق میشد.
برگردیم به همان مثال ساده فیزیکی. گفتیم که شما نمیتوانید با زدن دستها به سر کمرتان خود را از زمین بلند کنید و نیازمند یک نقطه بیرونی هستید. حال فرض کنید یک نفر، یک کولهپشتی را به دوش خود بیاندازد و بگوید «خب این هم یک نقطه بیرونی، کولهپشتی که با من یکی نیست» و سعی کند خود را از زمین بلند کند، باز هم ناموفق خواهد بود. دلیل این عدم موفقیت یکی شدنِ آن نقطه بیرونی با بدن است. به همین خاطر است که گفتیم «صدای ذهنی باید با خود شخصیت یکی نشود.»
جدای از بیمنطقی بسیار زیادی که در صدای ذهنی «شعلهور» وجود داشت، این صدا در بسیاری از موارد صرفا «بلندبلند فکر کردن» و «اعلام تصمیم» از سوی شخصیت بود. در سینمای کلاسیک اگر تصویری هراسان از یک چهره را نشان میدادیم و آنگاه یک قاب از یک چاقوی روی میز میگرفتیم، بیننده حدس میزد و حس میکرد که الان آن شخصیت، چاقو را برمیدارد و مثلا از خود دفاع میکند. صدای ذهنی «شعلهور» هم کموبیش کار کرد همان «قاب چاقو» را داشت، منتها از باقی منطقهای سینمای کلاسیک تهی بود.
با بیل در فیلم سکانس ریخته بود
متشکریم از نظرتون
و حتما به نویسنده منتقلش میکنیم