پراکندههایی از خیابانی که قرار بود رویا باشد
خوابهای شرقی
«دوباره قبله عالم خوابهای تازه دیدهاند…»
لابد آن قصه معروف درباره مسافرت تقریبا همزمان امپراتور ژاپن و ناصرالدینشاه قاجار به فرنگ را شنیدهاید. همان قصه که در آن امپراتور ژاپن نظام آموزشی و قوای نظامی و فن و تکنیک را از اروپاییها یاد میگیرد و شاه قاجار لباس رقص باله و سرسره را! روشن است که قضیه به این سادگیها هم نیست. امروز دیگر همه ما میدانیم که نمیشود فن و ابزار مدرن و تفکر مدرن را مثل زرده و سفیده تخممرغ از هم سوا کرد و فقط یکی را برداشت. برای فهمیدنش یکی از راههای خوب رفتن سراغ خیابان لالهزار است.
خیابان لالهزار را ناصرالدینشاه در برگشت از فرنگ به قصد بنا کردن یک شانزهلیزه بومی وسط تهران از باغ لالهزار کنار گذاشت. باغ را تکه تکه کرد و فروخت و از بغلش یک شانزهلیزه نقلی کنار گذاشت که اسم باغ را به ارث برد. برایش چراغ گاز کشیدند که به سبک فرنگ شبها هم روشن باشد. ریل واگن اسبی در آن کار کردند بدون آنکه حجم رفتوآمد در آن به اندازهای باشد که نیازی به این قبیل تمهیدها باشد. لابد حاصل همه اینها قرار بود خیابانی باشد که شاه غروبها در آن قدم بزند و خاطرات پاریس را مرور کند. اما قضیه خیلی زودتر از چیزی که او گمان میکرد، عوض شد. خواب قبله عالم آنطور که فکرش را کرده بود، تعبیر نشد. وقتی چیزی شبیه شانزهلیزه وسط تهران میسازی، خیلی زود فکری شبیه جمهوری هم در خیابان پا میگیرد. درست است که گلوله میرزا رضا کرمانی نگذاشت خود ناصرالدینشاه این را بفهمد، اما مظفرالدین، پسرش، خیلی زود این را فهمید. درست همان وقتی که فرمان مشروطه را امضا کرد. درست همان وقتی که فهمید لالهزار فقط یک خیابان نیست!
خیابان عشاق، خیابان تئاتر
«آحاد مملکت در اعمال و رفتار خود تا آنجا که به حقوق دیگران تجاوز نداشته باشند، آزاد میباشند.»
اینکه اصحاب مشروطه زمانی که داشتند سعی میکردند دوروبر دستگاه سلطان قاجار را خلوتتر کنند و دست و پایش را کمی از امور مملکتی جمعتر، به خیابان لالهزار هم فکر میکردند یا نه، اصلا مهم نیست. این هم که جوانانی که وجه تسمیه خیابان لالهزار به نام عوامانهاش، خیابان عشاق، شدند، به مصوبات مجلس مشروطه فکر میکردند یا نه، مهم نیست. مهم این است که همان چیزی که داشت روال حکومت ایران را برای همیشه تغییر میداد، در کار تغییر دادن چهره خیابان لالهزار هم بود؛ روح آزادی! مردم، همان مردمی که شاه را وادار به امضای فرمان مشروطه کردند، روح لالهزار را هم عوض کردند. در مدت کوتاهی لالهزار از شمایل یک تفرجگاه درباری تبدیل شد به خیابانی برای رفتوآمد عامه مردمی که خواهان تغییر بودند. خیابانی برای همه چیزهای مدرن؛ زنهایی که دیگر حاضر نبودند در چهارچوب خانه محبوس بمانند، چاپخانههایی که پیامآور تغییر رنگ و بوی جهان بودند و البته تئاتر و سینما…
تئاتر یکی از آن اسم رمزهایی بود که برای تغییر جهان استبدادزده شرقی به جهان مدرن به کار میرفت. بیدلیل نبود که یکی از اولین روزنامههای رسمی چاپ داخل در آن ایام مطبوعه تئاتر بود. بیدلیل نبود که چاپخانه فاروس خیابان لالهزار خیلی پیشتر از آنکه چاپ داستان و رمان باب روز شود، نمایشنامههای آموزشی چاپ میکرد و البته بیدلیل نبود که حیدرخان عمواوغلی، یکی از رادیکالترین مشروطهخواهان، یکی از اولین سالنهای عمومی سینما را در لالهزار، در طبقه دوم همین چاپخانه فاروس به راه انداخت تا پدر بیشمار سالنهای تئاتر و سینمایی باشد که بعدتر در لالهزار به دنیا آمدند، بالیدند و زیر غبار تاریخ گم شدند: از سینماهای کوچه ملی، سینما رکس (بعدتر لاله)، رویال (بعدتر نادر)، متروپل (بعدتر رودکی)،، ونوس (بعدتر سارا)، مترو (بعدتر سحر) گرفته تا البرز و فردوسی و خورشید نو و مایاک و مرجان و کریستال. از تئاتر نصر و تئاتر پارس گرفته تا تماشاخانه تهران و گیتی و تفکری.
سرکنگیبین رویای ناصری تا آنجا که توانسته بود، برای دربار مظفری سرکه میفزود. لالهزار دیگر فقط از آن مردم بود.
سیاهه اولینها
احتمالا شما هم به اندازه من به همه «اولین»های عالم مشکوک هستید. رسم پیدا کردن یک «اولین» از آن رسمهای قدیمی است که دیگر حالت افسانه پیدا کرده و به این راحتیها نمیشود باورش کرد. اما یک سیاهه پر و پیمان از اولینها هست که همه حول و حوش لالهزار میگردند. تئاتر روسیخان و سینما فاروس روسیخان و حیدرخان عمو اوغلی، با اندکی اغماض و زیرسبیلی رد کردن نمایش فیلمهای موقتی اولین محلهای ثابت نمایش فیلم و تئاتر در تهران بودهاند. از آنجا که سفارتخانههای بسیاری از کشورهای فرنگی در همین حوالی بود و خود لالهزار هم آبرومندترین خیابان شهر به حساب میآمد، اولین هتل مجلل تهران، گراند هتل، در لالهزار بنا شد تا میزبان مهمانان خارجی سفارتخانهها باشد. احتمالا خود ناصرالدینشاه خبر نداشت، اما حتی اولین باغوحش تهران را هم او در لالهزار افتتاح کرد؛ یعنی وقتی اجازه داد مردم ساعات معینی در روز وارد باغ لالهزار شوند و فیلها و کرگدنهای مرحمتی به قبله عالم را برای ساعاتی تماشا کنند.
بااینحال بامزهترین داستان اولین لالهزار، نصب اولین مجسمه دولتی در خیابان بود. رئیس نظمیه که گمان میکرد نصب مجسمه ناصرالدینشاه منتهای ارادت و ادب او را به شاه نشان میدهد، بیآنکه به او اطلاع دهد، شمایل همایونی را در خیابان نصب کرد. شاه که تابهحال چنین چیزی ندیده بود، به کامرانمیرزا فرمان داد تا مجسمه را بردارند: «کار خوبی نیست! صورت ما در کوچه و جای تردد مردم و بچهها. آخرش یک چیزی بروز میکند که باعث ندامت و حرف میشود.»
حدس اینکه شاه قاجار نگران بود چی بروز کند، دیگر با شما!
کمدی اشتباهات
خیلی از ما لالهزار را با «هزاردستان» علی حاتمی شناختهایم. در تصویر آمیخته به رویای علی حاتمی از روزگار اشغال متفقین لالهزار و گراندهتل محور اساسی بودند. خان مظفر ساکن گراندهتل بود و از طریق اتاق ۱۱۳ آنجا امور مملکت را به دستان زیر و رو میکرد. بااینحال بد نیست بدانید که در نگاه مرحوم حاتمی به تاریخ، وفاداری آنقدرها هم مهم نبود. مرحوم حاتمی تاریخ مستند را بازگویی نمیکرد، بلکه تاریخ را برای روایت داستانش به کار میگرفت. مثلا به قول خودش گراندهتل در دوران رضاشاه و عهد اشغال تهران، یک هتل نیمهمخروبه و کاملا درجه دو بود که کمترین ربطی به گراندهتل سریال «هزاردستان» نداشت. از آن مهمتر اینکه پهلوی اول کف خیابان لالهزار را آسفالت کرده بود و دیگر در آن نه اثری از سنگفرش بود و نه ریل واگن اسبی یا تراموا! درحقیقت مرحوم حاتمی ریل لالهزار را بیشتر بهخاطر آن ساخته بود که بتواند دوربین فیلمبرداریاش را در طول خیابان حرکت دهد.
خواستم بگویم اگر لالهزار ذهنتان لالهزار شهرک سینمایی غزالی است، دارید به یک لالهزار رویاپردازیشده فکر میکنید، نه یک لالهزار حقیقی.
برخیز ققنوس!
لالهزار را به رویا آمیختهاند. به رویای پادشاهی در اندیشه فرنگ. رویای مردمی در آرزوی آزادی. رویای هنرمندانی در جستوجوی زیبایی. رویای گذشته خوب. رویای آینده زیبا. میان هیاهوی رنگی لوستر و چلچراغفروشان امروز لالهزار نشانی از آن آرزوها هست؟ کسی چه میداند. هر چه باشد، آرزو کردنش لابد محال نیست…
برخیز ققنوس. از میان این ویرانه رنگی بلند شو. بیدار شو آرزو!