محمدرضا ایدرم
بخش اول: وقتی فضاییها حشره شدند
از همان زمان طلوع داستانهای ژانری حشرهها همیشه سوژه بودند، گویی که از اول دشمن ایدهآل ما باشند. از ابتدای قرن بیستم داستانهایی نوشتیم که حشرات به ما حمله میکردند پیدایش ژانر میلیتاریسایفای کاملا مدیون حشرههاست. و بعد در دهه پنجاه و شصت حاصل آن داستانها بدل به بیموویهایی مثل فیلم معروف THEM شدند تا دهه هفتاد که فیلم بیگانه Alien ظهور کرد و نهایتا به ما ثابت شد که تا چه حد حشرهوارهای فضایی، وحشتناک ولی در عین حال طبیعی و درست هستند.
من میخواستم [بیگانه قصه] یک چیز حشرهطوری باشه. چون وقتی شما یه مورچه رو زیر میکروسکوپ میذاری، یه جورایی زیباس. و من میخواستم اون خیلی زیبا باشه و خیلی خطرناک.
ریدلی اسکات – مصاحبه ارشیوی درباره فیلم بیگانه سال ۱۹۹۱.
یک سوال مهم این است که چرا تصویر فضاییهای حشرهطور در ادبیات و سینما ایناندازه مقبول افتاده؟ چه شده که فیلمی همچون بیگانه که در نگاه اول یک فیلم متوسط و ناامیدکننده تلقی میشده پس از گذر سالها به یک فیلم مدرن کلاسیک بدل گشته است؟
ما همین الان هم در واقعیت با حشرات میجنگیم و سالانه دهها میلیارد دلار خرج تسلیحات شیمیایی میکنیم تا نسل این موجودات موذی را براندازیم. جنگ شیمیاییای که حداقل از چهارهزار سال پیش برقرار بوده و به نظر هم قرار نیست به این زودیها تمام بشود. جنگ با موجوداتی که با ما بیگانهاند، جنگ با دشمنی سراسر متفاوت که هرگز دلمان برایش نخواهد سوخت، انگار که هرگز با ما ریشه مشترکی نداشتهاند. شاید بتوانیم دعوتنشدگان صدایشان کنیم، چراکه آنطور که از انجیل برمیآید، هیچ حشرهای به کشتی نوح دعوت نشده بود [۱]. چون نوح فقط آنها را دعوت کرد که گوشت و خون داشتند و حشرات خون ندارند. موجوداتی با اسکلتهای بیرونی و غیرمعمول که بیشترمان ترجیح میدهیم، اصلا وجود نداشته باشند. Xenorphهای فیلمهای بیگانه و Archnoidهای استارشیپ تروپرز و Buggerهای اندرزگیم همگی شاهد این ترس و تنفر مایند. حشرهوارهایی بیروح که میشود ردشان را در بعضی از شاخصترین نمونههای آثار تخیلی گرفت. از استارترک و بتلاستارگلکتیکا و وارهمر ۴۰ هزار و استارکرفت وهاف لایف و مسافکت تا حتی ناوسیکا از دره باد اثر آقای میازاکی.
اینکه تمام فیلمها و بازیها و کتابهایی که حشرهها نقش اولمنفیشان بودند را فهرست کنیم، قطعا تفریح جذابی خواهد بود، ولی چیزی که شاید جالبتر باشد فکر کردن به این نکته است که چرا حشرات تا این حد با ما بیگانهاند. به نظر میرسد این بار تلاش نویسندگان و فیلمسازان دنباله طبیعی فکر ما بوده، چون ما بهعنوان گونه مسلط زمین، حتی بهطور عام حاضر به خوردن حشرات هم نیستیم و در بیشتر مناطق دنیا هنوز حشرهخوری یک تابو به حساب میآید شاید این بزرگترین توهین ما به یک رسته از موجودات زنده باشد.
مومنین به دینی همچون زرتشتیت که به آیینهای طهارت بسیار حساس بودند کفاره بعضی از گناهان را را کشتن دهها هزار مورچه دانهکش و مگس و عقرب و ساس و رتیل میدانستند و برای نابودی لانه حشرات پاداش میگذاشتند. رد این نجسنگری حشرات و وسواس حشرهزدایی را میتوان در تمام کسانی که فوبیای حشره دارند نیز دید. فوبیایی که با کوچ کردن از روستا به شهر و کمرنگ شدن تجربه دست اول برخورد با حشرات مضاعف شده. ترس از حشرات ترسیست از جنس ترس از نجاست و فرد هراسیده معمولا حس مورد تجاوز واقع شدن دارد یا حس آلودگی به نجاستی پاک نشدنی. و از همین رو معمولا احساس نیاز به آیینهای طهارت میکند. شاید به همین خاطر است که تا این حد با ریپلی در فیلم بیگانه سمپات هستیم و ورود بیگانه حشرهوار را به سفینهاش مصداق تجاوز میبینیم. به نظر میرسد اینجاست که فیلمی همچون بیگانه با پلاتی ساده و تکراری همچون تمام تریلرهایی که درباره یک خانههانتشده اند استعارههایی مقبول از وحشت نجاست و حشرات به کار میگیرد و ناخودآگاهِ جمعی را لمس میکند و به مرور زمان یک اثر کلاسیک میشود.
سُوُری [۳] ترس از حشرات را ناشی از حرکات معمولا سریع ایشان دانسته که ترجمانی به شکل سقوط در مغزمان دارد. اما بعضیها ممکن است از نیش زنبورها حرف بزنند یا از چندشناکی سوسکها یا کراهت ملخها. از پاهای عنکبوتها و از زهر عقربها و از حرص مورچهها یا حتی پرز تن بعضی کرمها. حشراتی چون تانکرهای متحرک سموم و هلیکوپترهای گزنده ارگانیک که با هزارانهزار چشم مستقلشان در حال فتح زمیناند. حشراتی که شکارهای قبلیشان را روی دوش حمل میکنند و حشراتی که ماسکی از مردگان میپوشند. حشراتی که تصاویر متناقضی از مرگند چون هر جنازهای که بشکافیم مملوست از همین موجودات که خودشان به عمر کوتاه مشهورند.
با اینهمه حشرههراسیای که جامعه امروزی درگیرش شده چیزی فراتر از این مقیاسهای معمول است. دهشتی ریشهکرده در وحشتهای مذهبی با ملغمهای از وحشتهای فرازمینی. شاید چون ترس ما از حشرات نه فقط یک ترس فیزیکی، که یک جنگ عمیق فرهنگی است. باید دید که استارشیپ تروپرز کههاین لاین نوشت انعکاس چه پژواک درونیای بوده؟ چرا استعاره ملت دشمن = ملت حشره اینقدر کارگر است مثلکاریکاتور نشریه آمریکایی کلمبوس دیسپچ که مردم ایران را به شکل سوسک نشان میداد که در فاضلاب ایران غوطهورند.
حشرات بدون نیاز به هوشی برجسته، از پس ساماندهی زندگیهایشان برمیآیند و سلاحها و زهرهایی که در تخیل ما نمیگنجد میسازند، تلههایی که تصور هم نمیکنیم میگذارند، و به روشهای غیرقابل باوری شکارشان را مغلوب میکنند.
پیروزی حشرات از پیشروی در صفتهای بشری به دست نمیآید و این موضوعیست که عمیقا ناراحتمان میکند.
بدون اینکه به فرهنگ نیاز داشته باشند زندگی اجتماعی دارند و میتوانند لشکرکشی میلیونی راه بیندازند و اجتماعاتی با سلسله مراتب پیچیده را بگردانند.
بدون اینکه به هنرو معماری نیاز داشته باشند ابرسازههایی پیچیده میسازند.
بدون داشتن زبانی متکامل به شکل دستهجمعی میاندیشند و ارتباطات بزرگ را ساماندهی میکنند.
نهتنها برای فتح زمین به ادبیات نیاز ندارند که حتی از حافظه هم بیبهرهاند شاید تمدنسازی بدون تکیه به حافظه جنایت باشد چون داشتن حافظه اساس تمدن بشری بود.
دنیایشان دنیایی است که در آن اخلاقیات وجود ندارد، دنیایی که هر لحظه عده زیادی با خشنترین روشهای ممکن کشته میشوند و همیشه همه در حال دزدیاند.
در دنیای حشرات هیچ نهضتی علیه بردگی اتفاق نمیافتد. فردیت لگدکوب است و گاهی تمام امیدها و ارزشها در یک ملکه که وحشیانه زاد و ولد میکند خلاصه شده.
حشرات درگیر مفهوم خانواده نیستند و حتی تولد و زوجیتشان هم بیهیچ معاشقه رومانتیکی اتفاق میافتد. که تصویر نطفه انداختن حشرهها در همدیگر، فقط تصویر متکرر تجاوزی پیوسته است و هستند حشراتی که زادهشدنشان به نابودی کامل والدشان گره خورده.
بخش دوم: درباره هیولاها
یک حکایت قدیمی گیلکی [۴] هست که اصلیترین راهنمای من برای شناخت هیولاها بوده:
مردی از کنار گورستان میگذشته که ناگهان صدایی میشوند که میگوید من تا ۴۰ نفر را نکشم زیر خاک نمیروم. مرد دنبال منشا صدا میگردد و به سری بیتن میرسد. سر را هربار خاک میکند تا سرانجام به ناچار سر را به خانه میبرد و میکوبد و میساید و درون شیشهای دربسته میریزد و در گوشهای از خانه پنهان میکند. مدتی بعد مرد به سفر میرود و در نبود او دخترش به سراغ شیشه میرود و از سر کنجکاوی قدری میچشد و از همان چشیدن باردار میشود و طفلی جادویی به دنیا میآید و بزرگ میشود.
از آن سو اتفاقاتی شگرف در دربار میافتد و ماهیانی که شاه برای همسرش فرستاده بوده یکدفعه قهقهه میزنند تا شاه وزیرش را برای کشف راز این ماجرا گسیل کند. وزیر اتفاقی در قهوهخانهای به همان پسرجادویی برخورد میکند و پسر قول میدهد که در حضور شاه پرده از راز ماجرا بردارد. پس پسر شاه و سربازانش را به گوشهای از قصر میبرد و فرشی را کنار میزند و اتاقی سری نشان میدهد که ۴۰ معشوق مخفی شهبانو در آن پنهان بودند و درست زمانی که سربازان آن ۴۰ مرد را میکشند، پسر هم بر زمین میافتد و میمیرد.
من این حکایت را روایتی از آرکیتایپ هیولا میدانم. اولا چنانکه معمول است وجود هیولا به یک ترومای بنیادین پیوند خورده است. دوما هیولا با وعده جنایت، نظم اولیه را به هم میریزد و تعلیق میسازد و در مخاطب روایت سوال ایجاد میکند. سوما و از همه مهمتر این که هیولا همواره تجسم بازگشت یک امر سرکوبشده است، چنانکه فروید میگفت که قتلِ اصلیِ هیولا افشاگری مهاجمانه وجود گناه و شکستن قفلهای جعبه پاندورا است. چون هیولا در پی شکستن فانتزیهاست.
پس تحقیق درباره هیولاها در واقع تحقیق درباره امور پوشانیده و سرکوبشده است. گناههایی پنهان در ضمیر ناخودآگاه اجتماع. بر این اساس باید گفت شاید علت ترس روزافزون ما از حشرات و علاقه به هیولاهایی فرا زمینی حشرهنما یکنوع اعتراف است. اعتراف به گناه حشرهشدن. چون با پیشرفت زندگی شهری از همیشه بیشتر حشره شدهایم و در واقع حشرات تصویر واقعنمای خود ما شدهاند. ما مجدانه علاقه داریم خودمان را در مصاف با این موجودات نشان بدهیم تا مرزهای روشن فرهنگی بسازیم و به این وسیله خودمان را تطهیر کنیم. در واقع حشرات علت اصلی ایجاد این وحشت نیستند که علت اصلی تصویریست که ما از خودمان در حشرهها میبینیم و با مکانیسم دفاعی خاصی میخواهیم دوباره خودمان را متمایز کنیم.
• ما دیگر از آشیانههای پستانداریمان بیرون آمدهایم و همچون حشرات ابرسازههای کند و طور زیرزمینی و روزمینی میسازیم.
• ما فردیت را بیشتر از همیشه زیر سوال بردهایم و طبقهای کارگر خواستهایم که با نهایت ایثار در خدمت جامعه است.
• ما به اصل هنری و ادبیاتی تمدن شک کردهایم و عمران را بیشتر از همیشه حشرهای دیدهایم.
• ما از همیشه نظامیتر شدهایم و حتی جنگهایمان را از هیئت قهرمانهای انفرادی به برخوردهای حشرهطور کلنیهای عظیم تبدیل کردهایم.
طبیعت آلودهای که میخواستیم انکارش کنیم، پا به کابوسهایمان گذاشته. به همین خاطر است که در فیلمها و داستانهای حشرهای، همیشه تلاش میکنیم که از حیثیت خودمان دفاع کنیم. همیشه جمعیت انبوه ولی غیرخلاق حشرات را نشان دادهایم که تسلیم عده قلیل، ولی خلاق انسانها شدهاند. چون این ترس فقط ترس از انگلهای ریزی نیست که میخواهند به حریم ما نفوذ کنند که شاید نشانه است از آگاهی ما به خطر این فرگشت حشرهگانه.
پس حشرات با آن چرخههای تناسخشان و زندگیهای عجیبشان و ظواهر پلیدشان، باز همچنان به همان اندازه مسائلی انسانیاند که ایتی و موجودات خاکستری و بقیه.
وقتی که یه بیگانه از وسط سینه بازیگر فیلم میزنه بیرون… درواقع خود طبیعته که داره میزنه بیرون، و این ما رو میترسونه.
کارل زیمر
توضیح: در فرهنگ UFO و افسانههایی که از مردم عادی راجع به فضاییان میشنویم، کم پیش آمده که ما روایت و شایعهای شنیده باشیم که به حشرههایی که سوار بشقاب پرنده شده بودند مربوط باشد. شاید علت این ماجرا این باشد که باور نمیکنیم حشرهوارها صاحب تکنولوژیهای پیشرفته بشوند و فضاپیما بسازند. کما اینکه در سری بیگانه هم هیولاهای حشرهوار به شکل یک پارازیت به سفینه منتقل میشوند.
شماره ۷۱۲
واقعا مقاله کامل و زیبایی بود . از جهت واشکافی دیدگاه های بشر نسبت به هیولا ها
از نویسنده این اثر کمال تشکر رو دارم .موفق باشید