تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۸/۰۱ - ۱۰:۴۳ | کد خبر : 6891

بی‌ادعا وبه‌ دردبخور

مختصری در مدح و ذم هتاکی این دو واژه را با هم مقایسه کنید: -بنداز -گوساله بیشتر مردم از شنیدن اولی احساس بدی پیدا نمی‌کنند، اما دومی را توهین و دشنامی جدی تلقی می‌کنند. شاید برایتان جالب باشد که کلمه اولی وقتی از دهان آیزنهاور بیرون آمد، باعث کشتار هولناک هیروشیما شد و دومی در […]

مختصری در مدح و ذم هتاکی

این دو واژه را با هم مقایسه کنید:
-بنداز
-گوساله
بیشتر مردم از شنیدن اولی احساس بدی پیدا نمی‌کنند، اما دومی را توهین و دشنامی جدی تلقی می‌کنند. شاید برایتان جالب باشد که کلمه اولی وقتی از دهان آیزنهاور بیرون آمد، باعث کشتار هولناک هیروشیما شد و دومی در طول تاریخ هیچ‌کس را نکشته است. منطق حکم می‌کند اولی منحوس‌تر از دومی باشد، اما این‌طور نیست. فحش‌ها با همه بی‌آزاری‌شان هنوز هم چندان محبوب نیستند. برای ما فارسی‌زبان‌ها که به قول صادق هدایت انبان پری از فحش‌های آبدار داریم، البته مقاومت در برابر به کار گرفتن این گنج آن‌قدرها ساده نیست. اثرش را می‌شود از فضای مجازی گرفته تا عتاب فلان روشن‌فکر به هم‌صنفش دید. اما فحش‌ها واقعا لایق این همه خفت هستند؟ قدر مسلم این‌که آن‌ها موذی‌ترین واژگان زبان نیستند. دیکتاتوری که با محترمانه‌ترین کلمات دستش را به گلوی مردمش فشار می‌دهد، زبان را در محترمانه‌ترین کاربردش به کار گرفته، اما این چیزی به اعتبارش اضافه نمی‌کند. روزنامه‌نگاری که با پروپاگاندا صدای مخالفی را خاموش می‌کند هم. عالم رخت عارفی به تن کرده‌ای که با رطب و یابس ساختن از حافظ و سعدی به حقیقت گرد می‌پاشد هم. بااین‌حال این فحش‌ها هستند که همیشه سینه‌سپر کرده خفت زبان را عهده گرفته‌اند.
حالا که گرد حاشیه‌ای که روزنامه سازندگی بر سر سخنان یک استاد دانشگاه به راه انداخت فرونشسته است، گمان کردیم وقت مناسبی است برای گفتن از این بدنامان فروتن. این شما و این هم نامه‌ای برای فحش‌ها.

دشنام همی دهی به سعدی

طیف‌سنجیِ فحاشی سیاسی

شکیب شیخی

شاید بهانه بررسی «فحش» در فضاهای عمومی یک فایل صوتی باشد که اخیرا در فضای دیجیتال منتشر شد و در آن یک استاد دانشگاه به یک شاعر و یک خواننده فحش داده بود، اما عمق این مسئله آن‌قدر بیشتر از این حرف‌هاست که تقریبا می‌توان در هر لحظه‌ای از تاریخ، کاملا بی‌بهانه به آن فکر کرد. یکی از میدان‌های اصلی که فحش در آن استفاده می‌شود، میدان سیاست است، اما فحش‌های سیاسی فرقی بسیار زیاد با فحاشی روزمره دارند. فحش در فضای سیاست عمدتا خود را به شکل یک برچسب نشان می‌دهد و اگر هم قرار باشد که ظاهر برچسبی پیدا نکند، در ایران معاصر حتما باید لای چنبره زیبایی‌های نثر قدما به نوعی «ماست‌مالی» شود تا قابلیت هضم و بلع پیدا کند. از این‌جا به بعد سراغ فحش‌هایی در فضای سیاسی می-رویم که فحش نیستند و با این‌که فحش نیستند، اما به شکل فحش به کار می‌روند.

برچسب‌هایی چون فحش در ایران معاصر
هم در تاریخ ایران و هم در همه‌ جای جهان دائما از فحش‌هایی سیاسی استفاده می‌شده که البته شکل یک برچسب به خود گرفته‌ بودند. سازوکار وارد شدن این فحش‌ها تقریبا خیلی ساده است؛ بدون آن‌که نیاز باشد یک ویژگی را درباره شخصی اثبات کنیم، به او برچسبی می‌زنیم که در افکار عمومی مخاطبان حرف‌های خودمان برچسبی منفی باشد. مثال بسیار ساده‌ای برای این مسئله که گواهی در تاریخ هم دارد، گروه‌های چپ‌گرایی بودند که در اوایل انقلاب به هر کسی که دوست نداشتند، برچسب «پادوی امپریالیسم» می‌زدند. امپریالیسم که در باور عمومی مردم آن زمان تنها به آمریکا گفته می‌شد، صفتی بود که نه‌تنها افرادی با گرایشات چپ مکروه می‌دانستند، بلکه از آن‌جایی که نامش به آمریکا گره خورده بود، بین عموم مردمی که باورهای حتی چپ هم نداشتند، به‌خوبی میخ خود را کوبیده و حس منفی نسبت به فردی که این برچسب را دریافت می‌کرد، ایجاد می‌کرد.
از این دست نمونه‌ها کم نیستند. مذهبی‌هایی که گرایش اصول‌گرایانه دارند، مخالفان خود را «لیبرال» صدا می‌زنند، که البته این برچسب هم در گرایش چپ موجود بوده و لیبرال‌هایی که گرایش‌های اصلاح‌طلب دارند، شاید مخالف خود را «ارتجاعی» بنامند. هم اصلاح‌طلب‌های لیبرال و هم اصول‌گراها، هم این روزها و هم سال‌های دورتر، سعی می‌کردند مخالفان چپ‌گرای خود را با برچسب «کمونیست» از مسیر بیرون کنند و حالا شاید به سر و ته آن صفتی اضافه مثل «جوجه» هم می‌چسباندند.
یک ادعا در موافقت با این نوع برچسب زدن وجود دارد؛ زمانی که قرار است مرزها و صف‌های مختلف سیاسی مشخص شوند، شاید فرصت کافی برای توضیح این‌که مثلا «کمونیسم» چیست و چرا فلانی «کمونیست است» وجود نداشته باشد و به همین دلیل هم با برقراری یک اتصال کوتاه می‌توانیم منظورمان را سریع‌تر به مخاطب برسانیم. البته همه افرادی که از برچسب‌ها استفاده می‌کنند، نمی‌توانند از این منطق پیروی کنند، زیرا همه آن‌ها دارای آن سطح از اهمیت سیاسی نیستند که اساسا بخواهند نقشی تعیین‌کننده در «تعیین مرزها و صفوف» بازی کنند و این برچسب‌ها تنها حکم یک فحش برایشان دارد. نکته اصلی این‌جاست که سرچشمه این افراد «کم‌اهمیت» از همان افراد «مهم» آب می‌خورد. برای مثال یک فرد معمولی که گرایشات اصول‌گرایانه دارد، چشمش به دهان افراد برجسته این جریان دوخته شده و به محض این‌که آن فرد برچسبی را به کسی می‌زند، این فرد معمولی هم به کوچه و خیابان می‌رود و دائما آن را تکرار می‌کند و در واقع حتی اگر فرصت و زمان کافی هم داشته باشد، به عمق این ماجرا نفوذ نمی‌کند. پس دسته اول و دسته دوم را نمی‌توان از هم تفکیک کرد.
مخالفت با این نوع برخورد سیاسی هم کار دشواری نیست. فرض کنید بنده یک برچسب به کسی بزنم و یک جمعیت برایم هورا بکشند. این جمعیت چه کسانی هستند؟ کسانی که با من هم‌عقیده‌اند. پس در واقع این کار من نمونه بارز «خود گویی و خود خندی» بوده و گرهی از مشکلات باز نکرده است. اگر این روند ادامه پیدا کند، حلقه اطرافیان من دائما تنگ‌تر و محکم‌تر خواهد شد و همین مسئله باعث می‌شود یک جریان سیاسی به محفلی تبدیل شود که دور هم نشسته‌اند و «خود می‌گویند و خود می‌خندند». نوع تفکری محفلی از آن رو که در مکالمه را می‌بندد، بیشترین ضربه را به سیاست می‌زند. البته باید گفت که این «مکالمه» می‌تواند یک درگیری خیابانی هم باشد و لزوما به این معنا نیست که عده‌ای با ظاهر شسته‌رفته دو سوی یک میز بنشینند و با هم گفت‌وگو کنند. تفکر محفلی از آن رو که نمی‌تواند ارتباط معناداری با گروه‌ها و تفکرها و افراد دیگر برقرار کند، حتی از یک «درگیری خیابانی» هم بازمی‌ماند.
این بحث با نمونه آخر برچسب‌های ایران امروز به پایان می‌رسد؛ رانتی! امروز تقریبا همه به هر چیزی که از آن بدشان می‌آید، صفت «رانتی» می‌دهند. البته این صفت معمولا با آهنگی بیان می‌شود که می‌تواند با جمله «با این نوناشون» خاتمه پیدا کند و در نگاه اول شاید نباید آن را جدی گرفت، اما داستان پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. «اقتصاد رانتی»، «صنعت رانتی»، «سینمای رانتی»، «مطبوعات رانتی» و… همه و همه ترکیب‌هایی هستند که سعی می‌کنند فشار ذهنی ما از یک سیستم مدیریتی ناکارآمد را نشان دهند. افرادی که از این صفت استفاده می‌کنند، به‌ندرت از کلمه «رانت» در اقتصاد سیاسیِ دیوید ریکاردو اطلاع دارند و حتی نمی‌توانند مزایا و معایب اقتصادی را که دولت بر آن حاکم باشد یا نباشد، فهرست کنند. این افراد حتی به خود زحمت این را نمی‌دهند که پس ذهنشان این سوال را بپرسند که «آیا اقتصاد استرالیا هم که بر معادن عمدتا سنگ‌آهن خود استوار است، مانند اقتصاد نفتی ما رانتی است یا خیر؟» تنها مسئله مهم این است که هم دولت و هم بخش گسترده‌ای از مطبوعات تبدیل به «سخن‌گوی بخش خصوصی» شدند و تمام شعارهایشان درباره «آزادی در رقابت» و «مبارزه با فساد و ویژه‌خوری» به یک دشمن خاص اشاره داشتند. این دشمن خاص هم تمام هیبت و ویژگی‌های خود را در کلمه «رانت» جمع کرد و از آن به بعد همه به مبارزه با این دشمن برخاستند. قطعا مشخص کردن تکلیف کلمه «رانت» و «رانتی» یکی از وظایفی است که امروز می‌تواند روشن‌گری بسیاری درباره شالوده اقتصاد سیاسی در ایران ایجاد کند.

فحاشی ادبی

معلوم نیست از کار روزگار بود یا اتفاقی در سیاست ایران افتاد که نوشته‌های روشن‌فکرانی که در عرصه سیاست فعالیتی داشتند، از نثر روشن و صریح طالبوف و صور اسرافیل به نثر افرادی چون دکتر عبدالکریم سروش رسید. در هر دوی جنس این نوشته‌ها گزندگی وجود دارد، منتها تفاوت در این است که روشن‌فکران مشروطه حرف‌ها را لای پرده‌های ادبی و سطور مسجع نمی‌گنجاندند، اما روشن‌فکران ایران امروز علاقه دیوانه‌واری به این مسئله دارند.
نمونه این داستان درگیری مختصری است که ۱۰ سال پیش و در کوران دهمین انتخابات ریاست جمهوری بین محمود دولت‌آبادی و عبدالکریم سروش رخ داد. دولت‌آبادی در یک سخنرانی‌اش سروش‌ را در انقلاب فرهنگی «مضحک» و «سخیف» نامیده بود، و سروش هم در پاسخی به او سویه بسیار واضحی از «فحاشی ادبی» را پیش روی ما قرار داد.
«به جست‌وجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولت‌آباد کیست. خبر آوردند خفته‌ای است در غاری نزدیک دولت‌آباد که پس از ۳۰ سال ناگهان بی‌خواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را «شیخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است. و این همه عقده‌گشایی و ناخجستگی در مجلسی…»
دکتر سروش این جملات را ادامه می‌دهد و انواع و اقسام کلمات توهین‌آمیز را در لفافه نثر مسجعی که این-جا و آن‌جایش «دغل» و «جدل» هم‌آهنگ شده‌اند، قطار می‌کند. نوع حرف‌های او را با امثال دهخدا مقایسه کنید که درباره به توپ بستن مجلس می‌گفت: «مردی‌که یک من ریش توی روش است ببین دیروز به من چه می‌گوید، می‌گوید دولت می‌خواهد این قشون را جمع کند مجلس را توپ بندد. خدا یک عقلی به تو بدهد یک پول زیاد به من. آدم برای یک عمارت پی و پاچین دررفته از پشت دروازه تهران تا آن سر دنیا اردو می‌زند؟ آدم برای خراب‌کردن یک خانه پوسیده عهد سپهسالاری آن‌قدر علی بلنده، علی نیزه، لبویی، جگرکی، مشتی، فعله، حمال و… خبر می‌کند؟»
مسئله اصلی در این نوع از ادبیات، شخص دکتر سروش نیست، بلکه ایجاد نوعی روان «پَسیو اگرسیو» است که با دست پیش می‌کشد و با پا پس می‌زند. البته «با دست پیش کشیدنش» به مولانا می‌ماند و «با پا پس زدنش» به کسی که زنجیر به دست سر گذر را بسته.
روزنامه کیهان و سازندگی دو رسانه‌ای هستند که نماد دوگونه از این رویکردند. کیهان تقریبا با هر شخص و ایده و مرکزی که مخالف باشد، آن را وابسته به ضدانقلاب و فتنه‌گر می‌خواند و سازندگی نیز مخالفانش را چپ‌زده و رادیکال و… می‌خواند

۷۶۷

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟