گپی با احمد زیدآبادی که برخلاف موج ناامیدی اجتماعی شنا میکند
حسامالدین اسلاملو
«امیدسوزی» کلیدواژهای است که سالیانی است زندگی و زیستن در این مرز و بوم را بدون چشمانداز نشان داده است. حتی نمینویسم چشمانداز روشن.
امیدسوزی موجب پدید آمدن موجهای مهاجرت شده، آمار افسردگی و حتی خودکشی را بالا برده و عرصه زیستن را برای نسل جوان تنگ گرفته است. تا اینجای بحث را کمتر اختلاف نظری در میان است. اما اختلاف از آنجا آغاز میشود که انگشت اتهام ایجاد این ناامیدی گسترده نسبت به زندگی را کدام عامل یا عاملان به وجود آوردهاند؟
شکست هرگونه امید به اصلاح سیاستها، مشکلات اقتصادی و تحریمها، باز نشدن فضاهای فرهنگی و هنری و اجتماعی یا نادیده گرفتن عامدانه کامیابیهای حتی کوچک؟ کدام؟
این میان آیا تلاش برای هرگونه امیدسازی نوعی امیدتراشی است؟ آیا تداوم موج ناامیدی اجتماعی ایرانیان مفید به حال آیندهشان است، یا به زیانشان؟ چرا نسل جوان در عین ناامیدی، هرگونه امیدواری را مشکوک میبیند و آن را تخطئه میکند؟ آیا از دل یأس و دلمردگی انفعال بیرون میزند، یا تلاش برای بهبود اوضاع؟
هشتگ توییتری #رستوران_میریم واکنشی منفی در فضای مجازی نسبت به تلاش یکی از فعالان سیاسی بود که انگیزه رسانههای آن سوی مرز را در تولید انبوه محتوای مأیوسکننده، به پرسش گرفت؟
احمد زیدآبادی این روزها فحشخورش ملس شده و مورد غضب چپ و راست و مخالف و موافق شرایط کنونی است. چلچراغ به همین بهانه با این فعال سیاسی نامآشنا به گفتوگو نشست.
مواضع اخیرتان چندان به مذاقها خوش نیامده. اگر فکر میکنید سوءبرداشتی شده، موضوع را بیشتر باز کنید.
تنها گلایهمندی تند من از نحوه عملکرد دوستان به مهاجرت رفته و سیاست اطلاعرسانی برخی شبکههای فارسیزبان خارج از کشور بود که از نگاه من گرچه به انگیزه مقابله با نظام حاکم در ایران صورت میگیرد، اما عمدتا شاید ناخواسته و نادانسته سبب ترویج نوعی فرهنگ غلط و توهمزا در بین توده مردم میشود که اساسا حکمرانی خوب را هم در آینده با مشکل مواجه میکند و در ذات خود بیثباتی دائمی تولید میکند.
یعنی شما فکر میکنید رسانههای آن سوی مرز به اسم انتقاد از حاکمیت در ایران، بر سر شاخه نشستهاند و بن ایران را میبرند؟ و آیا این بنبُری را آگاهانه و عامدانه میدانید که یک سیاستی پشت آن قرار دارد، یا احتمال دارد که رفتاری ندانمگرایانه و ناخواسته باشد؟
این وضعیت نتیجه همان تلاش برای دوقطبیسازی مطلقِ فضای سیاسی است که بر اساس آن تمام فعالان حوزههای مختلف به دو قطب موافق یا مخالف نظام تقسیم میشوند. در این فضای دوقطبی هر فردی بخواهد جانب انصاف را بگیرد، یا نسبت به اغراقها و گزافهگوییها هشدار دهد، یا در تحلیل خود، ذاتِ تراژیک برخی تصمیمات را در نظر بگیرد، بلافاصله با انگ وادادگی یا سرسپردگی روبهرو میشود. طبعا در پشت این جریان عدهای آگاهانه این پروژه را طراحی کرده و پیش میبرند، اما بسیاری از دوستان قدیم ما در خارج از کشور عمدتا ناخواسته در دام آن گرفتار شدهاند.
با نگاهی به برخی کامنتها و واکنشهای احساسی نسبت به نوشتههای شما در فضای مجازی میتوان متوجه این سوءبرداشت شد که دستکم نیمی از مخاطبان این تفاوت مدنظری را که شما از آن حرف میزنید، یا متوجه نمیشوند، یا بد میفهمند. حتی از سال پیش از گرفتن عنوان شرف آل قلم از شما سخن گفتند، یا حتی یکی از وبسایتهای آنسوی آب به فحاشی به شما روآورد!
فضای حاکم بر رسانههای مجازی اصولا مسموم است و هیچ حرف و سخنی در نقطه درست خود درک نمیشود. درضمن در چنین فضای مسمومی استقلال رأی بسیار هزینهزاست و کمتر کسی حاضر میشود هزینه آن را که تحمل اهانت و اتهام است، تقبل کند. پس راه راحتتر همرنگ شدن با جماعت است. در مورد عنوان «شرف اهل قلم» هم من قبلا توضیح دادهام که نه علاقهای به آن دارم و نه کیسهای برای آن دوختهام! پیش از آنها خودم از آن اعلام برائت کردهام! عنوانی که گریبانگیر آدم و مانع استقلال رأی شود، همانا چون غل و زنجیری است که باید از دست و پا بازش کرد.
در سالهای اخیر کلمه «مهاجرت» بارها در موتور جستوجوی گوگل از سوی ایرانیان سرچ شده است. آیا این موج ناامیدی در جامعه و حتی در میان مردم عادی را صرفا نتیجه تلاش رسانههای آن سوی آب برای مایوسسازی میدانید، یا بحران اقتصادی و شکست احتمال هرگونه بهبود و اصلاح سیاسی فرهنگی و اجتماعی را دلیل آن قلمداد میکنید؟ یا هر دو؟ و در این صورت چرا دست گذاشتن روی هر کدام از این علتهای متضاد، مساوی با کتمان علت دیگر پنداشته میشود؟!
مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور بدون تردید منشأ داخلی دارد، چون با کمال تاسف، یک جوان ایرانی بهخصوص احساس میکند که فرصت شغلی مناسب و آیندهای مطمئن در انتظارش نیست و اگر نگران اینگونه امور هم نباشد، در کشورش احساس احترام و قدرشناسی نمیکند، یا از فضای بسته سیاسی و فرهنگی که سبب برخوردهای تند و بعضا خشونتآمیز با هموطنانش میشود، نگران و نومید و خسته میشود.
برخی رسانههای برونمرزی تنها به این وضعیت دامن میزنند و طبعا مقصر اصلی به شمار نمیروند.
پس در این صورت مثال از رستوران رفتن به عنوان یک نمونه از اینکه بگوییم اینجا با همه مشکلات و سختیها، زندگی در جریان است و اینکه از رسانههای خارجنشین بخواهیم امید به زندگی را در ایران نشانه نروند، چه محلی از اعراب دارد؟
در فهم یک انسان از وضعیتی خاص دو عامل عینی و ذهنی دخالت دارد. واقعیت این است که وضعیت عینی کشور ما مناسب نیست، اما نه به آن درجهای که برخی رسانهها نشان میدهند و ذهنیت فرد را در این مورد میسازند.
چرا به جای تسلی دادن و سخن گفتن از احتمال کم «حکمرانی خوب» واقعیت تلخ را به نسل جوان نگوییم و در کنار آن افکار عمومی را متوجه کنیم که همه این مشکلات هست، اما برای ساختن ایرانی بهتر باید ماند و هزینه داد، همانطور که کشورهایی که امروز قبله این جوانان مشتاق به مهاجرت شدهاند، روزگاری مردمانشان هزینهها دادهاند. اصلا چرا نسل جوان ما دوست دارد سر سفره آماده بنشیند؟ تازه به فرض اینکه در کشور مقصد سفره آمادهای هم برایش پهن شده باشد، حال آنکه گمان نمیکنم از این خبرها باشد.
مشکلی که متوجه این دسته از رسانههاست، این است که اصولا تصوری از زمامداری خوب میسازند که اصولا وجود خارجی ندارد. بر اساس این تصویرسازی برخی جوانان ما فکر میکنند که مثلا در اروپا یا آمریکای شمالی یا کانادا و استرالیا و غیره، زندگی از هر جهت امن و آرام و عالیترین سطح رفاه و لذت در دسترس است و برای همین به هر وسیلهای چنگ میزنند تا به آنجا مهاجرت کنند. وقتی به آنجا مهاجرت میکنند، تازه با واقعیت آنجا روبهرو میشوند و پی میبرند که برای گذران زندگی باید سخت کار کرد. معمولا مشغول آن دسته از کارهای عادی برای امرار معاش میشوند که در ایران آن را عار میدانند. اما باز هم گمان میکنند که هر چه باشد، از ایران بهتر است، چراکه حداقل آرامش روانی دارند!
از آنجا که فکر میکنم چراغ شما هم مثل چراغ شاملو در این خانه میسوزد و به همین دلیل اهل رفتن از وطن نیستید، سوال من این است که چرا چراغ نسل جوان ما در این خانه نمیسوزد؟ مقصر کیست؟ حکمرانیِ بد؟ ایدههای جهانوطنی و انترناسیونال روشنفکری چپ؟ از بین رفتن امکان تبلیغ ملیگرایی در نیم قرن اخیر؟ بدتر از بد نشان دادن اوضاع ایران در رسانهها؟ چه شده که اکثرا به این نتیجه رسیدهاند: «نتوان مُرد به خواری که من اینجا زادم» این فقط لطیفه و شوخی با فردوسی و اثر ملیاش نیست. حرف دل بعضی از جوانهای نسل امروز است. چرا؟
درواقع بحث اصلی همین آرامش روانی است. واقعیت این است که نوع برخورد با مسائلی مثل بدحجابی، یا برگزاری پارتیهای خصوصی و غیره، آرامش روانی را از بخشی از جوانان سلب کرده است. با اینکه این جوانان به نظر من در کشور خودشان از سطح امکانات و رفاه بیشتری نسبت به موقعیت همتایان مهاجر خود برخوردارند، اما به لحاظ ذهنی هیچ لذتی از زندگی خود نمیبرند و دائم در حسرت دنیایی دیگر به سر میبرند.
رسانهها هم به این وضعیت مرتب دامن میزنند. یعنی به لحاظ ذهنی شرایط ایران را جهنم جلوه میدهند و طبیعی است که این تصویری اغراقآمیز است.
این اغراق که میفرمایید، ملموس است. مثل وقتی که شبکههای ماهوارهای گره زدن پارچه به یک درخت در ایران را زشت و خرافی نشان میدهند، اما زدن قفل به پل و انداختن کلیدش در رودخانه از سوی عشاق اروپا را زیبا و قشنگ! درحالیکه خوب یا بد، ماهیت هر دو یکی است. پس بحث شما بر سر همین تلقین حس بدبختی در مردم ایران از سوی رسانههای آن سوی مرز است؟!
شما اگر ظهر یا شب جمعه به رستورانهای تهران در هر نقطهاش یا مسیر لواسان- فشم تا شمشک و از آن طرف جاده چالوس سری بزنید، با وجود این همه گرانی و تورم و تحریم، باز هم بسیاری از آنها شلوغ است و برخی حتی برای چند ساعت بعد نوبت میدهند. یا پارکها تا نیمهشب مملو از جمعیت است. بااینحال، افراد اینها را تفریح نمیدانند و احساس غم و اندوه میکنند، چون تصورشان این است که نسبت به هر جای دیگر دنیا افرادی بدبخت هستند و تفریح لازم را ندارند!
آدمها هم طبعا دنبال خوشبختیاند و معمولا عده کمی هستند که خوشبختی را در توکل یا رعایت اخلاقیات یا تعهد به این آرمان خاص مثل وطندوستی میبینند. خلاصه اینکه رسانهها در بیاعتبار کردن هر چه مربوط به ایران است، بیتقصیر نیستند، اما تقصیر اصلی از جایی است که عدهای در داخل آرامش روانی جامعه را به هم میزنند و با بگیر و ببندهای بیمعنی و بیحاصل و اظهارات تهدیدآمیز، ذهنیت منفی در جوانان ایجاد میکنند.
دوستی میگفت بیننده شبکههای ماهوارهای بودم تا اینکه چند تا جوان سانتیمانتال و مرفه خارجنشین توی یکی از همین شبکههای خارجی دورهمی داشتند و با هم میخندیدند و میگفتند: «اَه ایران. این کویر برهوت هم جایی بوده که اجداد ما رفتن ساکن شدن.» از اونجا بود که به خودم آمدم و فهمیدم مشکل اینها نظام حاکم بر ایران نیست. اینها اساسا آنقدر در همه چیز غرب حل شدهاند که حتی آبوهوا را هم مسخره میکنند و این سوال را در ذهن مخاطب تیزهوش ایجاد میکنند که اگر این کشور چهار فصل و متنوع از لحاظ اقلیمی جایی نیست، چرا زحمت ساخت برنامه و هزینه پخش آن را برای مخاطب نشسته در ایران باید بدهید؟
گاهی امری در جامعه مد میشود و جمعی هم که فردیت رشدیافته و تشخص متکی به خود ندارند، از بیم تنها ماندن با آن همرنگ میشوند، چراکه در این همرنگی احساس امنیت روانی میکنند.
اینکه کسی یا کسانی شیفته همه چیز آن طرف شوند و خواهان رفتن و ماندن در آنجا باشند و حل شدن در همه چیز آنجا، از زبان معیار با لهجه آنجا گرفته تا… فرع قضیه است. اصل قضیه این است که چرا تبدیل به موج میشود و این تیپ آدمها در رسانه الگو میشوند و در کنار این الگو بودن ژست مبارز هم میگیرند؟! اینکه از دور بنشینند و از مردم داخل بخواهند تا پای جان سر مطالباتشان بایستند؟! درحالیکه خودشان حاضر نشدهاند در کشور خودشان بمانند و برای مطالباتشان کوچکترین سختیای تحمل کنند. همین رفتار انکاری و برچسبی با شما یا با اصغر فرهادی را نمیتوان در چنین قالب تیپیکال پز روشنفکری سطحیِ مدشده تفسیر کرد؟
اینکه چرا تحقیر کشور مد شده است، البته به شیوه زمامداری در کشور مربوط است، اما بخشی از آن هم به فقدان محیطی باز برای نظریهپردازیهای ملی و روشنگری در اینباره مربوط میشود. در شرایط حاضر فقط حکومت و مخالفان برانداز آن تریبونهای تصویری ۲۴ ساعته دارند و روشنفکران آشنا به عمق مشکلات و دلسوز برای کشور فقط توانستهاند در فضای مجازی تریبونهای محدودی برای خود دستوپا کنند و دائما هم از هر دو سو تحت ضرب قرار دارند.
در این زمینه، وضع همین است که میبینیم و عصای موسایی برای به هم زدن و خنثیسازی آن هم در دست نیست.
ضمن اینکه در دورههای بحرانی بسیاری از اصطلاحا نخبگان هم قدرت تفکر را از دست میدهند، یا آن را به نفع خود نمیبینند و به سوار شدن بر موجهای تودهوار و جلب نظر افراد با اظهارات بیمبنا و عوامفریبانه دل خوش میکنند. اینها معمولا یادشان میرود که از پس امروز فردایی هم هست. یعنی وقتی که نتیجه کارشان برای مردم برملا شود. برخی هم البته اینقدر اعتمادبهنفس دارند که مرتب رنگ عوض کنند و دائم از موجی به موج دیگر نقل مکان کنند!
مد شدن نوعی از مخالفت و ضدیت به خاطر نفس خود مخالفت از مقوله هنر برای هنر نیز یکی از مباحثی است که بهتازگی مطرح و از آن به عنوان بنیانسوز برای ایران یاد کردهاید. نمیشود هم گفت این نوع ضدکاری، جدید است. این نوع رفتار حتی پیش از انقلاب هم خیلی دیده شده و نمونه دارد. چرا چنین چیزی مد شد و زمامداری در ایران را دچار اغماض کرد؟
فرهنگِ آنچه «مبارزه سیاسی» در ایران معاصر نام گرفته است، اصولا مبتنی بر مخالفتِ مطلق، ضدیت و نفی کامل طرف مقابل است و به گمانم این فرهنگ نشئتگرفته از نوعی لنینیسم روسی است که عمدتا از سوی حزب توده ایران ترویج و از سوی دیگر گروهها جذب شده است. این نگاه مبتنی بر ضرورت انقلاب با هر ابزار و از هر طریق ممکن است. برای اینکه شرایط ذهنی انقلاب در بین توده مردم فراهم شود، باید آنها را متقاعد کرد که هیچ نقطه سفیدی در زندگیشان وجود ندارد. هر چه هست، فاجعه محض است و اگر هم بعضا گشایشی در زندگیشان ایجاد میشود، کاری از سرِ فریب برای اغفال آنان از دیدن عمق بدبختی و تیرهروزی خود است. پس چیز ارزشمندی وجود ندارد که لازم باشد برایش ملاحظهکاری یا محافظهکاری کرد. باید هر چه سریعتر دست به انقلاب زد تا با تغییر رژیم همه چیز ناگهان به گل و بلبل تبدیل شود. این فرهنگ تا اعماق ذهن «اهل مبارزه» رسوخ و نفوذ کرده است و بر پایه آن هرکه بیشتر به نفی و ضدیت نسبت به هر چیزِ وضع موجود مبادرت کند، مبارزتر شناخته میشود. طبعا در چنین فضایی، مخالفتخوانی در همه ابعادش به صورت ارزش درمیآید و اصطلاحا مد میشود و مورد تحسین و تشویق قرار میگیرد. افراد هم طبعا از تحسین و تشویق لذت میبرند و از قضا میدان برای عرض اندام افراد ماجراجو و سطحی و جنجالی فراهم میشود.
از نگاه من این فرهنگ اصطلاحا مبارزه در ایران معاصر در پسرفت و انحطاط و بیثبات کردن دورهای کشور بینهایت موثر است و خنثیسازی آن به شجاعت اخلاقی نیاز دارد، زیرا حرکت در جهت خنثیسازی آن بسیار هزینهمند است، چراکه آبرو و حیثیت و اعتبار شخص هدف حمله قرار میگیرد. اما برای غلبه بر عوامل عقبماندگی کشور چارهای جز نقد مبنایی و عمیق آن نیست.
چلچراغ۸۴۱
میذاشتید دو کلمه هم احمدآقا حرف بزنه