تولدت مبارک متولد دهم ماه مهر
سهیلا عابدینی
داستان اولش از جایی شروع شد که بسیاری از بزرگان و هنرمندان در پاسخ به سوالات تخصصی یا اتفاقات عمومی یا صحبت درباره دیگری و مسئلهای دیگر خیلی راحت کنار نمیآمدند. ولی وقتی پای خاطراتشان نشستیم، خیلی صریح و راحت گفتوگو میکردند، بهویژه خاطرات دوران مدرسه. چراغ اول را سیفالله صمدیان روشن کرد و دیگران هم در این چراغانی سهیم شدند. به حمید جبلی رسیده بودیم، یعنی اولش به او رسیده بودیم. صمدیان دعوتش کرده بود که بیاید بنشیند پشت نیمکتهای مدرسه و از خاطراتش بگوید. وقتی برایشان پیغام گذاشتم، چند روز بعدش دستنویس خاطراتش از دبستان اقدسیه را برایمان فرستاد. خاطرات را که خواندیم، فکر کردیم حالا که اینطور شده و مدیر مدرسه به خاطر متولد دهم ماه مهر بودن ایشان را یک سال از آرزوی کودکی دور کرده، ما برنامهای بچینیم و در تاریخ ۳۰، ۳۱ شهریور یعنی ۱۰ روز قبل از تولد واقعیشان، تولد بگیریم. بعد از چند بار پیغام گذاشتن ایشان جواب دادند: «سلام بر دوستان عزیز. امیدوارم خوب باشید. ممنون از لطف شما. از به دنیا آمدن چندان خوشحال نیستم که برایش جشن بگیریم… آرزوی موفقیت برای همه شما. مخلص شما جبلی. منتظر نشریه هستم.» ما هم به نظر و حوصله ایشان احترام گذاشتیم و آرزو کردیم حال و بالشان زودتر خوب شود. و این شد که گفتند: «حتما در شرایط دیگر قرار میگذاریم.» و ما بیش از این اصرار نکردیم. هرچند حمید جبلی به این راحتیها تمام نمیشود. وقتی صفحهبندی مطلب را برایشان فرستادیم، گفتند: «اگر آقای خلیلی عکسی از دوران کودکی دارند، خوشحال میشوم ببینم. با تشکر جبلی.» ما هم به آقای خلیلی عینا پیغام را منتقل کردیم که تِم تولد عکس کودکی است. آقای خلیلی هم از ساعت ۶ بامداد در آلبومهای خانوادگی دنبال عکس میگشتند. قبلتر عکس تکی از آقای جبلی خواسته بودیم تا صفحهبندی درست شود. ایشان گفته بودند: «در مورد عکس تا الان موفق نشدم پیدا کنم. آرزوی موفقیت برای همه شما.» از آنجایی که شمعهای تولد در حال روشن شدن بودند، از آقای صمدیان که همیشه دوربینشان روشن است، خواستیم عکسی از کودکی حمید جبلی در آن آرشیو تاریخیشان بگردند و بیابند و بدهند که انجام شد. دوستان دیگری از جمع دوستان حمید جبلی و همکارانی از کارهای متفاوت ایشان و حتی افراد تیم مجموعه ماندگار کلاه قرمزی، به دعوت ما برای تولد کاغذی، یادداشت نوشتن، پاسخ مثبت دادند. کسانی که حاضر بودند مطالبشان رسید و شد پروندهای که پیشروست. مجموعه عکسها و عکاسی حمید جبلی، صدای مخصوص او روی شخصیتهای عروسکی که خاطرهساز بودند، فیلمهایی که بازی کرده و فیلمهایی که ساخته، نقاشیهایی که خلق کرده، نکاتی که سرکلاس به دانشجویانش گفته، یا کتاب داستانی که از خاطراتش دارد مینویسد و… همگی شخصیتی از او میسازد که دوستداشتنیترش میکند و درعینحال درباره او گفتن را دشوارتر. ضمنا ۱۹ مهرماه نمایشگاه نقاشی برگزار میکنند.
حساسیتهای عکاسانه حمید جبلی
سیفاله صمدیان
درست ۳۰ سال پیش، در یک عصر سرد زمستانی، وارد روستای منحصربهفرد ماسوله شدم و یکراست رفتم اتاق مشترک محمود کلاری و حمید جبلی که بیش از شش ماه زندانی لاجرمِ فیلم «ای ایران» ساخته ناصر تقوایی، عزیز همیشه سینمای ایران، بودند.
وارد اتاق که شدم، حمید و محمود- خود در پتو پیچیده – ولی با رویی باز از من استقبال کردند در اتاق سردی که بهزورِ کم شدن و سوختن یک در میانِ ردیف چوبهای تختخوابهایشان در داخل یک استامبولی در وسط اتاق، شب را به روز میکردند. البته ناگفته نماند که سرمای آن شب با شیرینکاریها و لطیفهگوییهای بیبدیل اکبر عبدی در اتاق بغلی که اکثر گروه فیلمبرداری را دور خود جمع میکرد، به گرمایی ماندگار تبدیل شد.
این مقدمه، گوشهای از شرایط ویژه اقامت گروه تولید فیلم «ای ایران» در مدتی قریب به یک سال بود که در روستای ماسوله اقامت ناگزیر داشتند، بهطوریکه اهالی روستا کاملا به حضورشان عادت کرده و یکیک آنها را به چشم یک ماسولهای میدیدند!
… و در این میان، تنها یک نفر، فارغ از تمامی هستونیستها و بگیرونگیرهای مربوط به تولید فیلم، کار ثابت روزانهای برای خودش داشت. آن یک نفر حمید جبلی بود و آن کار، عکاسی از زندگی روزمره در روستا و انسانهایی که گویی دوربین حمید را جزو لوازم ثابت زندگی خودشان پذیرفته بودند، همچون هوا و طبیعت پیرامونشان!
نتیجه این پذیرش، تصاویری است که از فرط واقعگرایی و همجنس زندگی روزمره بودن، ویژگی رشکانگیزی پیدا کردهاند و تفاوت آشکاری با عکسهای اکثرا توریستی دیدهشده از ماسوله دارند. عکاس این عکسها، ۴۸ سال پیش، نوجوان لاغر و تکیدهای بود که به همراه ایرج طهماسب در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره ۹ تهران در سال ۱۳۵۰، کار هنری خود را شروع کرد و بعدها فاطمه معتمدآریا به گروه آنها پیوست. در سال ۱۳۵۳، جبلی با ساخت و نمایش فیلم کوتاه دو دقیقهای خود در جشنواره «ای بی یو» شیراز، نوید یک فیلمساز جوانی را داد که به زبان طنز خاصی در داستانگویی سینمایی رسیده است. او در طول شش سال آموزش در کانون پرورش فکری کودکان، در کلاسهای مختلف فیلمسازی، عکاسی، مجسمهسازی، نقاشی، بازیگری و… شرکت کرد و نتیجه همه آن شاخههای متنوع هنری، در کالبد مستعد و خلاق او، به چنان مجموعهای بدل شد که حمید جبلی ۱۳۹۸، ترکیب زیبا و تحسینبرانگیزی از بازیگری، کارگردانی، نویسندگی، عکاسی، نقاشی و مجسمهسازی است. و از همین چشمه خلاق هنری است که با نگاه به عکسهای «ماسوله ۶۷» بهراحتی میتوان به ظرافت، دقت و حساسیت نگاه او به انسان و طبیعت و هر آنچه با آنهاست، پی برد؛ نگاه خاصی که از مسیر هنرمندانهای از جامعهشناسی، مردمنگاری، فرم گرافیکی و محتوای انسانی عبور کرده است. عکسهای این مجموعه، علاوه بر ویژگیهای انکارناپذیر تصویری و حساسیتهای عکاسانه جبلی، مجموعه ماندگار مستندی است از روستایی که امروز به جز ساختار معماری خاص که حیاط هر کسی، پشتبام دیگری است، هیچ شباهتی به آن روستا، آن روزها و آن آدمها ندارد. در تمامی عکسهای جبلی نسلهایی از ماسولهنشینان را میبینیم که گویی فارغ از بایدها و نبایدها و داشتنها و نداشتنها، در آرامشی رویایی زندگی میکردند.
… و من امروز، پس از گذشت سه دهه که اکثر آن آدمها و آن آرامش جادویی جای خود را به آدمهایی دیگر- با طبیعتهای انسانی دیگرگونه- دادهاند، ولی هنوز در تکتک عکسهای این مجموعه به حیات خود ادامه میدهند، از سر مهر و سپاس، بر چشم و لنز حمید جبلی بوسه میزنم
تهران- مهرماه ۱۳۹۸
آقاى جبلى، هنرمند محترم. آقاى جبلى، انسان شریف. آقاى جبلى، همکار ارزشمند. آقاى جبلى، دوست کودکى و امروز من. تولدت مبارک. خوشبخت ما و زمانه ما، که از ذوق و قریحه تو بهرهمند شد.
دوستدارت ایرج طهماسب
لبخندی تازه در میان رفقا
خسرو احمدی
با اینکه تقریبا همسن هستیم، اما حمید جبلی برای من همیشه مثل یک استاد بوده، هست و خواهد بود. کار کردن، تفریح کردن و آموختن کنار یک آدم مهربان و دوستداشتنی و هنرمند لذت خودش را دارد.
در هر کاری که کنار حمید جبلی بودم، هم تفریح کردم و هم چیزهای زیادی یاد گرفتم. جبلی آدمی خوشمشرب و خوشروست، در عین حال اینکه در کارش استاد است.
خاطرهها یکی دو تا نیست. نزدیک ۲۶، ۲۷ سال است که با حمید جبلی کار کردهام و از یادآوری هرکدام از این خاطرهها که با یکدیگر داشتیم و میگفتیم و میخندیدیم، لذت میبرم. یکی از این خاطرهها مربوط به روزهای فیلمبرداری «دختر شیرینیفروش» است.
من نقش یکی از دامادهای آقای جبلی را داشتم. یکی از سکانسها در آمبولانس بود. بعد از دو، سه برداشت، کار چیزی که میخواستیم، از آب درآمد و در این میان تجربیات مفیدی هم از آقای جبلی یاد گرفتم.
کار که تمام شد، قرار شد تا ادامه کار با همان آمبولانس به استراحتگاه برویم و در همان آمبولانس ناهار بخوریم تا بعد از استراحت کار را ادامه دهیم. آقای جبلی اما از قالب نقش خود در «دختر شیرینیفروش» حتی در زمان استراحت هم بیرون نیامدند و با اینکه کات شده بود و هیچ صدایی هم نبود، اما با همان خوشمزگی نقش آنقدر ما را خنداند که ما و بچههای صدا و تصویر وقتی به محل استراحتگاه رسیدیم، از فرط خنده دلدرد گرفته بودیم.
در مورد حمید جبلی باید بگویم بیشتر از اینکه دوستش داشته باشم، از او چیزهایی آموختم.
حمید خان جبلی عزیز، تولدت مبارک؛ خیلی خوشحالم که هستی. انشاءالله که همیشه لبت خندون و تنت سلامت باشد و همه مردم ایران از وجود نازنینت لذت ببرند.
خون تازه در رگ سینما
احسان کرمی
حمید جبلی همیشه برایم یک اسطوره بود. به قول آقای ایرج طهماسب ژنوم ژنوم حمید جبلی بازیگر است. من در عمرم خلاقتر از آقای حمید جبلی ندیدهام. آقای جبلی یک هنرمند کامل است و به هنرهای مختلفی مثل بازیگری، صداپیشگی، عروسکگردانی، مجسمهسازی و عکاسی آشناست. زمانی متوجه این موضوع میشوید که چند ساعتی کنار ایشان کار کنید.
ثانیه به ثانیه کار کردن در کنار آقای جبلی برای من شاگردی بود. در سکوت محض ناگهان کلمهای را فریاد میزد که آن کلمه تکه کلام همه بینندگان کلاهقرمزی میشد، مثل تکه کلام معروف خالی خالی. از این تکه کلامها آنقدر زیاد بود که گاهی اصلا یادشان میرفت که چنین تکه کلامی وجود داشته است.
کار کردن در کنار حمید جبلی برای من افتخاری بوده که همیشه کنار من باقی خواهد ماند.
میدانم که آقای جبلی خیلی از دست من حرص خوردند. من گاهی آقای جبلی را خیلی حرص دادم. مثلا گاهی سر صحنه با موبایلم کار میکردم؛ مسئلهای که آقای جبلی روی آن حساس هستند و خودشان هم هیچوقت موبایل نداشتند و ندارند و اینکه اوایل کار گاهی اوقات پیش میآمد که به خاطر کمتجربگی وسط حرف آقای جبلی بپرم. البته هیچوقت ایشان را عصبانی نکردم، نه به این دلیل که حدم را رعایت میکردم، بیشتر به این دلیل که عصبانی کردن آقای جبلی خود جزو هنرهاست.
برای آقای جبلی آرزوی بهترینها را دارم. امیدوارم هرچقدر آن سبیل نازنین و آن موها سفید میشوند، کودک درون آقای جبلی سرزندهتر شود که مطمئن هستم همینطور خواهد بود.
و یک آرزوی دور و دراز دیگر هم دارم؛ آن هم اینکه آقای حمید جبلی به سینما برگردند.
امثال آقای جبلی هستند که میتوانند خون تازهای در رگهای سینما جاری کنند و آرزو دارم بتوانم تنها یک بار دیگر کنار حمید جبلی و ایرج طهماسب کار کنم.
هیچوقت هیجان روزی را که بیتابانه منتظر بودم آقای جبلی نقش کلاهقرمزی را صحبت کند تا ببینم صورتش موقع اجرای صدای کلاهقرمزی چه شکلی میشود، از یاد نمیبرم. این خاطره هیچوقت از ذهن من پاک نخواهد شد.
برای من همین که آقای حمید جبلی حتی نام من را هم بدانند، افتخار است.
کودکی کردن در دل میانسالی
هوتن شکیبا
یک جملهای هست که جدیدا از آن در فضای مجازی استفاده میکنند و زیر عکس کسانی که دوستشان دارند یا سلبریتیها یا بازیگرانی که از روزهای جوانیشان میگذرد و حالا کمکم رو به پیری میروند، مینویسند؛ پیر نشو، یا پیر نشو لعنتی، چرا موهات داره سفید میشود…
ولی من فکر میکنم بیشتر از هرکسی باید این واژه را درباره آقای جبلی به کار برد. منظورم از پیر نشدن چروک پوست و سفید شدن مو نیست. منظورم اصلا ظاهر ماجرا نیست؛ منظورم آن کودک درون معروف آقای جبلی است که هر موقع ما با دغدغههای زندگیمان سر صحنه کلاهقرمزی میرفتیم، باعث میشد ما شیطنت کنیم و اصلا دغدغههایمان یادمان برود.
امیدوارم این کودک درون سرزنده آقای جبلی که گاهی من به جنین درون تعبیر میکنم، شاد باشد و مثل همیشه در پشت صحنه کلاهقرمزی با یک چوب در دست به شوخی به پهلوی بچه ها بزند.
خاکی بودن در عین شهرت
محمد لقمانیان
اسم حمید جبلی که میآید، خاطرات زیادی در ذهنم تداعی میشود، اما اگر بخواهم یکی از ویژگیهای حمید جبلی را بگویم که بیشتر از همه در خاطرم نقش بسته، این بیادعا بودن و خاکی بودن و صاف و ساده بودنش است. آقای جبلی هنرمند بسیار خاکی و بیادعایی هستند که همیشه هوای جوانان را داشتهاند؛ بهخصوص برای ما که از سالهای ۸۹، ۹۰ به تیم کلاهقرمزی پیوستیم.
آقای جبلی همیشه خاطرات شیرینی برای تعریف کردن داشتند. همیشه با ما گرم میگرفتند و میگفتند و میخندیدند. این صمیمیت حمید جبلی به قدری برای ما جذاب بود که در مجموعه کلاهقرمزی ما هیچوقت حس کمبود اعتمادبهنفس به خاطر تازهوارد بودن در جمع پیشکسوتان را نداشتیم. همیشه با این سادگی و خاکی بودنش باعث احساس آرامش ما شده است.
وقتی خبرهترین هنرمند یک مجموعه اینقدر ساده و صمیمی باشد، قاعدتا این ویژگیها روی بقیه هم تاثیر میگذارد و شما هم احساس راحتی میکنید و بهتر کار میکنید.
میخواهم این یادداشت را با یک خاطره به پایان برسانم.
یادم میآید اولین باری که وارد دفتر آقای جبلی شدم و قرار بود از من تست گرفته شود، از آبدارچی نخواستند که پذیرایی کند. خود آقای جبلی بلند شدند و برای من چای آوردند.
این خاطره خاکی بودن یک هنرمند پیشکسوت در مقابل یک جوان تازهکار چنان در ذهن من نقش بسته که همیشه یادم میماند که انسان هر چقدر هم به مدارج بالایی برسد، باید اینچنین فروتن باشد. این سادگی آقای جبلی باعث شد ما بتوانیم خودمان را باور کنیم و راحتتر بتوانیم کارهای خلاقانه انجام دهیم.
۷۶۶