دانشگاه روی پرده سینما
غزل محمدی
کار را برای ما راحت کردهاند. از وقتی که به دنیا میآییم، کار برای ما راحت شده است و لقمههای آماده فریزشدهای موجود است تا به وقتش به خوردمان بدهند. ما درباره خیلی چیزها به خودمان زحمت فکر کردن نمیدهیم. چون از قبل آماده شده است و ما فقط باید مصرفکننده مودبی برایش باشیم. اما مسئله از جایی بغرنج و سوالبرانگیز میشود که یک جایی این وسط یک نفر از خودش میپرسد چقدر این تصویری که از بیرون و اطرافیان گرفتهام، درست و چقدر نامربوط به اصل واقعیت است.
اگر بخواهم از تصویر جاافتادهای که درباره فضای دانشگاه در ذهن عموم مردم جا افتاده است، بگویم، باید به فیلمهایی ارجاع بدهم که این تصویر ذهنی را به وجود میآورند و به آن دامن میزنند. وقتی لحظهای به رویاهای شیرین نوجوانانه و بحثهای درگوشی دخترهای دبیرستان فکر میکنم، دلم به حال خود و تمام دانشآموزانی که با تصور برخورد با یک مدینه فاضله رویاگونه وارد دانشگاه میشوند، میسوزد که پای فیلمهایی مینشینند که کارگردانانشان گویی تابهحال از دوکیلومتری دانشگاه رد نشدهاند.
البته بگذارید تند نرویم. هر تصویری که در این فیلمها از فضای دانشگاه ارائه میشود، بر اساس پیشینه تاریخی است که بر دانشگاه گذشته است. تاریخی که تمام شده است و تفالههایش هم باقی نمانده است.
اگر یادی از تاریخچه طلایی فعالیتها و شوراها و تاثیرگذاریهای دانشگاه کنیم، شاید کمی حق بدهیم به کارگردانانی که با فضای امروز دانشگاه بیگانهاند و هنوز فضای دانشگاه آن روزها را پابرجا میدانند. کسانی که فکر میکنند هنوز شاملوهایی هستند تا برای «ارانی»هایی بسرایند:
تو نمیدانی غریو یک عظمت
وقتی که در شکنجه یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاه بی مژه محکوم یک اطمینان
وقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست!
و نمیدانی ارانی کیست…
فیلمهای ایرانیای که تا حدودی دانشگاه در محوریت آنها قرار دارد و ستینگ اصلی ماجرا دانشگاه است، از ۲۰ تا تجاوز نمیکنند. در ادامه به تعدادی از آنها پرداختهایم.
دلشکسته؛ چنین دانشگاهی من ندیدهام
اگر قرار باشد با فیلم «دلشکسته» قضاوتی از فضای دانشگاه کنیم، نهتنها راهی به مقصد نخواهیم برد، بلکه توی چاله هم خواهیم افتاد. آن هم تصویری که از دانشکده علوم اجتماعی در این فیلم نشان داده شده است. دانشجویانی خالهزنک با سطحیترین تفکر ممکن. کلیشه تقابل طبقاتی و تقابل بسیجی و روشنفکر و درنهایت کلیشه مبتذل عشق بین یک بسیجی و روشنفکر که اتفاقا اختلاف طبقاتی هم دارند. دیالوگهایی که بین دانشجوها و استاد در کلاس ردوبدل میشود، کوچکترین شباهتی به علم و درس دانشگاه واقعی ندارد. دانشجوی ژیگول چند دیالوگ عام در باب شعارزدگی جهان سوم و عدم توانایی اجرا کردن این شعارها میپراند و این میشود تهِ توصیف و تصویری که فیلم از بحثهای دانشگاهی نشان میدهد. بقیه فیلم هم خلاصه میشود به رابطه دختر دانشجوی ژیگول و پسر بسیجی! اصلا من درباره عشقهای معمولی هم در دانشگاه چیزی نمیدانم! یعنی نمیبینم!
سکوت امروز دانشگاه به تار عنکبوت بستن اتاق تشکلها و بیدغدغگی دانشجویان در مسائل سیاسی و اجتماعی محدود نمیشود. دانشجو امروز حتی حال و حوصله عاشق شدن هم ندارد. ما که نمیدانیم از غذای کافوردار سلف است یا چه. اما میدانیم که کمتر دیده میشود در فضای دانشگاه دختر و پسرها حتی جواب سلام هم را بدهند. همین است که دیگر دغدغه و مسئلهای برای جدا کردن کلاس دخترها و پسرها وجود ندارد!
در فیلم «دلشکسته» استاد دانشجویانی را که با هم اختلاف عقیده دارند، برای ارائه کار پژوهشی در یک گروه دو نفره قرار میدهد تا مثلا بتوانند با عقاید مخالف هم کنار بیایند. اما دانشگاهی که فیلم به تصویر میکشد، بیشتر شبیه به بنگاه ازدواج است.
والا ما هم درس خواندیم و ندیدیم که استاد تمام دانشجویان را با اسم و فامیل بشناسد، چه برسد که عقاید تکتک آنها را بداند که بخواهد بر آن اساس گروهبندیشان کند. استاد میآید درسش را میدهد، حضور غیابش را میکند یا نمیکند و میرود. ما که ندیدهایم، اگر شما دیدید، حتما یک میسکال بیندازید ما هم خبردار شویم.
متولد ماه مهر؛ اعتراض دانشجویی چه شکلی است؟
متولد ماه مهر؛ اعتراض دانشجویی چه شکلی است؟
کاراکتر یک دانشجوی جامعهشناسی معترض که همه نظریههای قدیم و جدید را در ذهنش به کار میگیرد و برای رسیدن به مدینه فوق فاضله دستش را مشت میکند و اخم به ابرو میاندازد و شعار میدهد، از آن دست تیپهای محبوب کارگردانانی است که میخواهند فیلم دانشجویی بسازند. دانشجوهایی دغدغهمند که وقتی میبینند قوانین و شرایط حاکم بر دانشگاه وفق مرادشان نیست، درس را کنار میگذارند و شروع میکنند به مبارزه کردن. فیلم «متولد ماه مهر» در سال ۱۳۷۸ به کارگردانی احمدرضا درویش ساخته شده است. فیلم ماجرای دختر دانشجویی به نام مهتاب را روایت میکند که پدرش یکی از اعضای هیئت مدیره دانشگاهی که در آن تحصیل میکند، است. او در خانه از پدر مستبد خود حساب میبرد، اما ماجرا جایی جالب میشود که مهتاب خانمِ قصه تبدیل به یک سوپرگرل میشود و در دانشگاه میشود سردسته معترضان به جدا کردن کلاس دخترها و پسرها! در این میان یک اتفاق دیگر هم در جریان است و آن هم ماجرای علاقه و دوستی مهتاب با یک پسر بسیجی در دانشگاه است که طی این اتفاقات اختلاف فکرها بر هماهنگی قلبها میچربد و دچار اختلاف میشوند.
مبنای این فیلم بر اعتراض دانشجویی است. اما بگذارید اول ببینیم اصلا اعتراض دانشجویی چیست؟ در اولین نگاه اعتراض دانشجویی پیشینه دور و درازی را به ذهن متبادر میکند. عدهای دانشجوی با مطالعه که به نحله فکریای گراییدهاند و بر این اساس در انجمن یا نهاد مرتبط با گرایش خود فعالیت میکنند. فعالیت به این معنی که زمان زیادی از وقت خود را در آنجا میگذرانند، با آدمهای مختلف به بحث مینشینند و نشریه تولید میکنند و انتقاد میشنوند و جواب میدهند و اگر حرفشان بر کرسی ننشست، اعتراض میکنند و گاهی این اعتراضات به کوچه و خیابان هم کشیده میشود و در بستر گستردهتری به نام جامعه تاثیر خواهد گذاشت و غیره و غیره و غیره. این داستان برای هر کسی بشنود، شیرین است. میگوید بهبه عجب قشر باسواد و روشنفکری. نهتنها درس میخوانند، بلکه در سطح کلان هم تاثیرگذارند. اما از منِ دانشجوی دهه هفتادی اگر بشنوید، میگویم شبهای زیادی در غم مواجه شدن با محیطی که کوچکترین شباهتی به این فیلمها نداشت، گریه کردم. گریه کردم، چون هر روز خود را توخالیتر میپنداشتم. میدیدم باید تنها کاری که بکنم، این است که گلیم خود را از آب بیرون بکشم و بنشینم و درس بخوانم و روزی نبود که تف به گور هر رشته نظری نیندازم که آخر تهش چه؟ معلمی؟ که مثلا من با مطالعهام؟ اما خب که چه؟ من تا آخر عمرم بنشینم کتاب بخوانم. فردا بچه من از من پرسید مادر جان شغل تو چیست؟ به آسمان نگاه کنم و سوت بزنم که یعنی هیچ؟ پس فکر میکنم جواب واضحی به این سوال که آیا فضای دانشگاههای امروز شباهتی به فضایی که فیلمهای دهه ۷۰ از دانشگاهِ آن روزها میدهند دارد یا نه، داده باشم. مطلقا نه. بله، اعتراض و جیغ و دادهای هیجانی و پوچ و توخالی که بیش از نیمی از تجمعکنندگانشان اصلا نمیدانند برای چه تجمع کردهاند، وجود دارد. اما به مسخره کردن خود میماند.
فیلم «متولد ماه مهر» فضای دانشگاهِ بعد از جنگ را تصویر میکند. فضای روزهایی که دانشجوها دلهای پرامیدی برای جنگیدن و مطالبه و پایمردی داشتند. در فیلم دانشگاه میدان جنگ نشان داده میشود و در فرایند قصه خیلی مستقیم دو دانشجو که طرز فکرهای متفاوتی دارند، بر حسب یک تصادف از میدان مین سر درمیآورند و آنجاست که دو قهرمان فیلم، دو دانشجو حالا دو سربازند از یک جبهه. فیلم حرف بزرگی دارد. شعارهای قشنگی هم دارد. اما شعار اسمش شعار است و امروز نه آن جو باقی مانده است، نه فضایی برای آشنایی دانشجو با گرههای سیاسی مختلف وجود دارد که حق گزینش به او بدهد و نه انگیزهای باقی مانده است. این را با یک حساب سرانگشتی بعد از صحبت کردن با دانشجوهایی که همه در پی آموختن زبان سوم و چهارماند تا بروند و آنور آب درس بخوانند، میتوان فهمید.
اعتراض؛ کلیشه عشق پسر فقیر و دختر پولدار
شاید «اعتراض» فضای دلنشینتری از دانشگاه را نشان میدهد. چون کمی از شعارها و کلیشههای ذهنی عبور میکند و بدون نشان دادن فضای ساختمان دانشگاه، از آنچه در ذهن دانشجوها میگذرد، از روابطی که با هم دارند و از بحثهای سیاسیشان در دل یک رستوران میگوید. این فیلم همچنان در صدر فیلمهای پرشعار است، اما از آنجایی که درونیتر شده است و مخاطب را به شخصیت دانشجوها و زندگی خصوصیشان، اینکه هر کدام از چه خانواده و بستری بلند شدهاند و دارند حرف مشترک میزنند، نزدیکتر شده است، فاصله را تا حدودی با فضای واقعی بین دانشجوها کمتر کرده است. اما همچنان کلیشه عشق پسر فقیر و دختر پولدار برقرار است.
خانه دختر؛ جنایت
اگر بخواهیم از روی آثار کسی به دغدغههای اجتماعیاش پی ببریم، باید مطمئن باشیم که پرویز شهبازی دغدغه دانشگاه و دانشجو دارد. اینبار او فیلمی را تهیهکنندگی کرده است که به ماجرای قتل یک دانشجو، شب قبل از عروسیاش و پیگیری دو دوست و همکلاسیاش برای فهمیدن علت کشته شدن او میگذرد. فارغ از اشکالاتی که به قصه و فیلم میتوان وارد کرد، اینبار هم تصویری که در فیلم از خوابگاه دانشجویی نشان داده شده است، نسبتا باورپذیر است. ارتباط دانشجو با نگهبان خوابگاه که اینبار مردی مهربان است و به خاطر اندکی تاخیر دانشجو را اذیت نمیکند و با او راه میآید، حیاط خوابگاه در شبی که دخترهای خوابگاه میشنوند یکی از دخترهای همدانشگاهیشان مرده است، فضای دانشجویی کمتر دیدهشدهای را به تصویر میکشد.
نفس عمیق؛ همین
شاید «نفس عمیق» را بتوان نفس عمیق سینمای ایران برای یک فیلم بینظیر از ارائه زندگی خصوصی دو جوان دانشجو و یک غیردانشجو دانست. فیلمی بدون ادعا و شعار که با تصاویری هرچند کم، تصویر دقیق و درستی را از خوابگاه دانشجویی، نوع رفتار یک دختر دانشجوی شهرستانی که حالا از بند خانواده رسته است، جزئیاتی مثل موسیقیهایی که گوش میدهد که ۸۰ درصد در شخصیتپردازی او تاثیرگذار است، نشان میدهد. در این فیلم اعتراض دانشجویی نمیبینیم. حنجرهها فریاد نمیزنند و در پی تغییر جهان نیستند، اما به درون زندگی و جهان کوچکتری از دغدغهها و مشکلات یک جوان دانشجو میرویم که تا آخرین ثانیههایی که حق دارد بیرون از خوابگاه باشد، در شهر قدم میزند.
دربند؛ دقیقا دانشجویی
اگر بخواهم به عنوان دانشجوی شاهد و زندهای که در دانشگاه مشغول به تحصیل هستم، شهادت بدهم، باید بگویم فیلمی بهتر و دقیقتر و تمیزتر و شگفتآورتر از فیلم «دربند» ندیدهام که اینقدر به فضای دانشگاه و دانشجو نزدیک باشد. سالها قبلتر پرویز شهبازی گام بزرگی برای مستند نشان دادن حالوهوا و روحیه دانشجویان و جوانان در فیلم «نفس عمیق» برداشته بود. اینبار اما تیر درست به وسط خال برخورد کرد. دانشجوی شهرستانیای که به خاطر تنها ۱۰ کیلومتر نمیتواند از دانشگاه خوابگاه بگیرد. پس ناگزیر به دنبال خانهای برای اجاره میگردد تا هر روز مجبور نباشد مسیر بسیار طولانیای را از خانه تا دانشگاه و از دانشگاه تا خانه طی کند. دانشجوی رتبه ۱۵ که در دانشگاه علوم پزشکی تهران درس میخواند و ترم یک است. در واقع تمام غربتها و سختیها و تنهاییهای دختر دانشجوی ترم یکی میشود ماجرای این داستان. اینبار پرویز شهبازی شعار نمیدهد، دانشجوی فیلمش داد نمیزند، اما در مبارزه بزرگتری است. بهتنهایی دنبال همخانه میافتد. با دختری همخانه میشود که دانشجو نیست و دنیایشان کیلومترها فاصله دارد. همخانهاش هر شب با پسرها جشن و مهمانی در خانه برگزار میکند. حالا دانشجوی ۱۸ ساله با دنیای عجیبی که غریب و دور هم هست، مواجه شده است. باید تصمیم بگیرد. باید عکسالعمل درست را انتخاب کند. هیچیک از شخصیتهای فیلم مجرم نیستند، هیچکدام مقصر نیستند، هر کدام یکجور گرفتارند. بیمعرفتاند، سر هم کلاه میگذارند، پشت هم را خالی میکنند، اما بیگناهاند. دانشجوی ۱۸ ساله شرایط مناسبی برای درس خواندن ندارد، اما چیزهای جدید میبیند. هشت سال درس خواندن در پیش رو دارد، میخواهد پزشک شود، میخواهد درمان کند، میخواهد یاد بگیرد. درست است که سحر، همخانهاش، با او دعوا میکند و او را میزند و میگوید هر کاری دلش بخواهد در خانه مشترکشان انجام میدهد و او را زور میکند که در جمعهایشان شرکت کند، اما نازنین پشت سحر را در مشکلاتی که برایش پیش میآید، خالی نمیکند. او پزشک است. یعنی قرار است پزشک شود و دست خودش نیست درمان کردن. او را سحر کمک میکند. دانشگاه نمیرود که او را از زندان بیرون بیاورد. به خاطر او سفته امضا میکند. سحر او را قال میگذارد و فرار میکند به انگلستان. و این همه اتفاق برای یک دختر دانشجوی ۱۸ ساله شهرستانی که دیگر پدر و مادری در کنارش نیست، میافتد. نازنینی که فرصت نکرده است درسهای سنگین و سختش را طی این مشکلات بخواند، اما به اندازه عمری یاد گرفته است. به اندازه عمری بزرگ شده است. و پیش خودش اطمینان دارد که لحظهای اخلاق را در این شهر درندشتی که در آن درس میخواند، زیر پا نگذاشته است. نازنینی که در خانهها تدریس خصوصی میکند تا پدرش که آشپز بیمارستان است، زیر بار هزینههای کتابها و اجاره خانه او نرود. نازنینِ «دربند» بیشتر از هر دانشجویی که فریاد میزند و صدایش به جایی نمیرسد، مبارز است. بیمشکل نیست، اما هر کار کوچکی که در راستای خدمت به کسی از دستش بربیآید، انجام میدهد. بیمسئولیت نیست، اما داد هم نمیزند و درحالیکه سکوت کرده است، از کنار تجمع دانشجویی رد میشود. بدون اینکه کسی او را ببیند.
آناهیتا؛ فقط اسم دانشجو
«آناهیتا» فیلم سرگرمکنندهای است. سرگرمکننده به این معنا که وارد دنیای ذهن یک دانشجوی شیمی شده است که رشتهاش زندگی اوست و ماجرای داستان با کشفیات او درباره واکنش مولکولهای آب به تصاویر و افکار و اصوات پیش میرود. آناهیتا رشتهاش را زندگی میکند و با استفاده از آزمایشهایی که روی آب انجام میدهد، به دنبال قاتل دوستش میگردد. شاید به این وجه از زندگی یک دانشجو که به رشتهاش فراتر از درسی که میخواند نگاه میکند و به آن عشق میورزد، کمتر پرداخته شده باشد. اما «آناهیتا» به معنای واقعی کلمه فیلم است. یعنی وقتی در حال نگاه کردنش هم هستی، در حد فیلم آن را میپذیری و اطمینان داری زندگی واقعی آنقدرها هم خالهبازی نیست و منطقی بر ماجراهایی که اتفاق میافتد، حاکم نیست. سکونت دو دختر دانشجو در خانهای قدیمی و پر از موش و سوسک توی ساختمانی که پاتوق آدمهای خلافکار است، ستینگ بسیار جذاب و پرقصهای میتواند تحویل بیننده بدهد، اما این ستینگ فقط در تخیل نویسنده داستان باقی میماند و به آسیبها و مشکلات دانشجویی از جمله مشکلات اقتصادی، احساس ناامنیِ دو دختری که در آن ساختمان تنها زندگی میکنند و ماجراهای عاطفیای که برایشان پیش میآید، نمیپردازد و بدون پرداختن به جزئیات زندگی دانشجویی، دو دختر دانشجو را در حدی که فقط اسم دانشجو را حمل میکنند، نشان میدهد. شاید گیراترین بخش داستان این فیلم عشق دانشجو به رشتهاش و گذراندن لحظههایش با آزمایشهایی است که میکند.
اما فیلم به معضل اجتماعی دیگری هم میپردازد. رقیب عشقی در دانشگاه! پسری که به خاطر دختر محبوبش از مزایای رتبهای که آورده است، انصراف میدهد تا آن دختر بتواند جایگزین او شود. در ادامه وقتی آن دختر به او میگوید که دیگری را دوست دارد و او را نمیخواهد، پسر در صدد گرفتن انتقام سختی برمیآید و درنهایت دختر را میکشد و به زندان میرود. این موضوع یعنی عاشق شدن در دانشگاه و رقیب داشتن پرتکرار است و پس موضوعی است که میتوان به آن پرداخت، اما این فیلم به سطحیترین شکل ممکن در حد روایت داستان از کنار این موضوع گذشته است. گاهی فکر میکنم برای ساختن فیلم دانشجویی هیچ بازسازیای جواب نمیدهد و فقط فیلم مستند میتواند آنچه را واقع هست، نشان دهد.
پری؛ لطفا سری هم به دانشکده ادبیات بزنید
اگر دانشآموز دبیرستانیای باشید که میخواهد در دانشگاه ادبیات بخواند، یا یک انسان محترم علاقهمند به ادبیات باشید، احتمالا با دیدن فیلم «پری» تصور خواهید کرد ادبیاتیهای دانشگاه یک مشت شاعرمسلکاند که دغدغه عرفان دارند و سر موضوع اولویت ادبی با خیام است یا مولوی با استاد بحث و جدل میکنند و آنقدر مستغرق در متون عرفانیاند که پارسا پیروزفر در قالب یک سالک روبهرویشان ظاهر میشود و زیر لب ورد میخواند. اما متاسف میشوم که بگویم ما اصلا در دانشگاه شاعری را که شما فکر میکنید، نداریم. بله، مقلد خاقانی و مسعود سعد و ناصرخسرو داریم، دیگر خیلی بخواهیم مدرن فکر کنیم، مقلد حافظ هم داریم، اما خواهش میکنم بیش از این پیش نروید که دیگر نداریم. تقریبا شاعران موفق دهه ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ هم با دانشکده ادبیات میانهای نداشتهاند. دیگر بیایید از داستاننویسها کلا صحبت نکنیم که سنگینتر است. به قول دانشگاهیان، دانشگاه جای این جنگولکبازیهای ادبی نیست و کار ما بررسی متون کهن و ارائه بهترین تصحیح و انتخاب بهترین نسخ متون است. این تصور که ادبیاتیها خیلی احساساتی و شاعرند، نمیدانم دقیقا از کجا سر درآورده است. من که فکر میکنم توی دانشکده فنی آدمها خوشمشربتر و ادبیاتیترند. یعنی اگر یک شعر بخوانند، لذت بیشتری از یک ادبیاتیِ غرقشده در پیچیدگیهای زبان میبرند. یک خواهش دارم؛ لطفا بعد از دیدن فیلم «پری» یا «شهرزاد» سری هم به دانشکده ادبیات بزنید تا حساب کار دستتان بیاید. البته اینگونه ناامید حرف زدن را اصلا دوست ندارم. باید گفت که این شخصیت هر آدم است که وقتی دانشجوی هر رشتهای میشود، تعیین میکند چه نگاهی به آن رشته داشته باشد. مثلا یک ادبیاتی میتواند در دانشکده ادبیات درس بخواند و مهربان باقی بماند و تمام روزنههای روحش را ببندد تا جلوی ورود «نمیشود»ها و «نمیتوانی»ها و «این دانشکده جای این کارها نیست»ها را بگیرد و با خزانه غنیای که از تحصیل در دانشکده عایدش میشود، بنویسد و بسراید و اگر دوست داشت، مصحح خوبی هم بشود! یا حتی سیر و سلوک کند و برای خودش شیخی پیدا کند که بیدریغ راه را نشانش دهد تا اینقدر مثل پری سردرگم نشود.
ماهی و گربه؛ دانشجوی ژانر وحشت
و اما موضوع شیرین اردوی دانشجویی، آن هم در ژانر وحشت. شاید «ماهی و گربه» تنها فیلمی باشد که دیالوگها و احساسات دانشجوها را در یک سفر علمی به درستترین شکل ممکن به تصویر کشیده است. هیچکس ادای دانشجو بودن درنمیآورد و هیچکس دیالوگ قلمبه سلمبه نمیپراند، اما ماجرای زنده شدن عشقی از ترمهای گذشته، رقابت علمیِ پرواز اوجگیرنده بادبادکها، گم شدن دانشجویی در جنگل، گیر دادنهای پدر پسری دانشجو که جدا از بچهها با ماشین پدرش به اردو پیوسته است و نمیتواند پدرش را دستبهسر کند که برود و به دوستانش ملحق شود، همه و همه یک فضای صمیمی درست از فضای بین دانشجوها ساخته است.
البته اینها که میگویم، در صورتی است که اصلا اردویی در کار باشد. دانشگاه که هیچگاه اردویی برگزار نمیکند که دخترها و پسرها بتوانند با هم بروند، درنتیجه ما از همین موضع اعلام میکنیم که فیلم تخیل خوبی داشته است. حسن فیلم در نفس اردو نیست، بلکه واقعی به تصویر کشیده شدن روابط است که فیلم را جدای از هیجان وحشت جذاب و دیدنی میکند.