یادمان نرود که کار اصلی قانون باز کردن گرههای اجتماعی است و هدف نهایی تصویب هر قانون چیزی جز رفع موانع و برآورد احتیاجات مردم نیست. قانون مدنی در سال ۱۳۰۷ نوشته و مسئله تابعیت در آن از غرب گرفته شد و تمام مواد آن منطبق با شرایط آن روزگار و زمانه بود. در آن قانون بود که عناوین تابعیت خاک و تابعیت خون مطرح شد. تابعیت خاک یعنی اینکه هر کس وارد خاک ما شد، تبعه ماست. درست مثل آمریکا. نگاه کنید باراک اوباما را که پدرش خارج از کشور به دنیا آمد، اما چون او در آمریکا به دنیا آمده، پس یک آمریکایی است. تابعیت خون هم که از اسمش معلوم است؛ برای ما مهم نیست که در کجا زندگی میکند و کجا روزگار میگذراند، اگر از یک اهلِ کشور ما هستی، پس اهل کشور ما هستی.
در ایران اما از انتقال توارث میگویند. مبحث انتقال توارث به این میپردازد که اسم و رسم و حقوق فرد از پدرش به او منتقل شود یا از مادرش. ما میگوییم هر مرد ایرانی با تبعهای از هر کشور که ازدواج کند، فرزندش ایرانی است و دارای هویت. اما عکس این حالت را در نظر نگرفتهایم که اگر یک زن ایرانی با مردی خارجی ازدواج کند، آیا انتقال توارث رخ میدهد یا نه. همین بهتنهایی ابهامات و سردرگمیهای فراوانی را به وجود آورده است. این انحصار توارث به طرفِ پدر مربوط به زمانی بود که سخت میشد سفر کرد و ارتباطات معنا نداشتند و مفهوم دهکده جهانی معنا نداشت، اما حالا چندین هزار وصلت میان زن ایرانی و مرد خارجی داریم که نتیجهشان فرزندی است بدون شناسنامه، فرزندی بدون هویت.
در دهه ۵۰ صدام حسین خیلی از ساکنان عراق را به جرم اینکه ایرانی هستند و رگ و ریشه و نسب ایرانی دارند، از محل زندگیشان اخراج کرد و فرستاد به ایران. رویشان نام «معاودین» گذاشت، به معنای بازگرداندهشدگان. اکثر معاودین عراقی به این دلیل که صدام حسین برایشان اصالتی قائل نشد، در ایران هم فاقد هویتاند. من خودم تا حالا به شخصه دهها پرونده درباره معاودین داشتهام. درباره کسانی که والدینشان معاود هستند، اما خودشان اینجا متولد شدهاند و با این وجود شناسنامه و حقِ داشتن شناسنامه ندارند.
یادم هست پروندهای داشتم مربوط به یک جوان ۲۷، ۲۸ ساله که اوستا کارِ فنی هم بود، اما چون پدر و مادرش افغان بودند، حتی با اینکه خودش اینجا به دنیا آمده و پسر باهوشی هم بود، حق مدرسه رفتن نداشت و به این خاطر بود که کارگری را برگزید. به او توصیه کردم که وقتی سرِ کار بود و آقایان آمدند، ترکی صحبت کند تا نفهمند افغان است. اما یکی از کارگرهای دیگر که همکارش بود، حواسش پرت شد و با او افغانی صحبت کرد. آقایان، یا همان مامورها، پروندهاش را رد کردند و فرستادندش افغانستان.
انگار ایرانی نبودنِ پدر و مادرشان یک جرم است و متولد شدنِ خودشان در ایران هم برای پاک کردنِ این جرم کافی نبوده. میپرسند ما چه باید بکنیم؟ مگر ملیت و قومیت برای اسلام مطرح بود؟ من بهعنوان یک حقوقدان که در این زمینه هم تجربه کار دارم، باید صادقانه بگویم که هنوز نمیدانم چرا قانونگذاران یک فکر اساسی برای جمع و جور کردن این قضیه نمیکنند. چرا قانونگذاران ما هنوز با این حقیقت کنار نمیآیند که قانون برای رفاه مردم است و نه اینکه مردم برای رفاه قانون.
مراجع پیش من میآید و میگوید که نه به مدرسه رفته، نه میتواند حتی یک سیمکارت داشته باشد و همیشه هم مجبور است دستکم دویست هزار تومان همراهش باشد تا اگر به ماموری برخورد، بتواند با پرداخت یک پول زیاد – هرچند به شکل رشوه – از سد آن بگذرد. غمانگیزترین محنتی که یک مهاجرِ بیهویت در ایران بر دوش دارد، این است که همیشه باید کوتاه بیاید. اینکه هیچوقت دستش برنده نیست و هیچوقت نمیتواند به چیزی اعتراض کند. این درنهایت میتواند به شکلگیری عقدهها و مشکلات فراوان منجر شود. مراجع به من میگوید آیا من از مادرم که ایرانی است، هیچ هویتی به ارث نمیبرم؟ من یک وکیل هستم و باخبرم از قانون، اما هیچ جوابی ندارم تا به این سوال بدهم.
دقت داشته باشیم که مهاجرانِ بیهویت در ایران تقریبا هیچکدامشان توقعِ تابعیت ندارند و به اقامت راضیاند. حق اقامت کمترین چیزی است که باید به آنها داد.
.
نعمت احمدی، حقوقدان