یا تیپ بهتر است یا مغز؟
جلال امانت
معروف است که در میان کارگردانان کلاسیک سینما، اتو پرهمینجر سینما را برای سرگرم ساختن خودش انتخاب کرده بود. پرهمینجر در عین حال که علاقه زیادی به پروژههای جاهطلبانه داشت، اما اهل ریسکهای عجیب و غریب نبود و تنها به ریسکهایی تن میداد که او را به مخاطره نیندازند. یکی از ریسکهای کلاسیک او استفاده از بازیگرانی بود که با نقشهایشان تطابق فیزیکی نداشتند و عادت مخاطب را به چالش میکشیدند. معروف است که در سالهای آخر عمر تهیهکنندهای که برای او کار میکرد برای یکی از نقشهای فیلمهایش جوانی را انتخاب کرده بود که پرهمینجر علاقهای به استفاده از او نداشت. تهیهکننده به پرهمینجر گفته بود «به چهرهاش نگاه کن! او کری گرانت آینده سینما خواهد بود.» پرهمینجر بلافاصله جواب داده بود «به حرفهایش گوش کن! او رونالد ریگان آینده سینما خواهد بود» (پرهمینجر تا پایان عمر معتقد بود ریگان ابلهترین بازیگر آمریکایی است و خروج او از سینما را نعمتی برای سینما و فاجعهای برای سیاست میدانست).
به میان کشیدن پای بزرگانی مانند پرهمینجر و چند نفری که در ادامه خواهند آمد برای اثبات کودکانه بودن اظهاراتی که بهانه این نوشتهاند، کم و بیش غیرمنصفانه است. بعید است کسی اظهارات فردی را جدی بگیرد که معتقد است بازیگر سینما باید خوشتیپ باشد وگرنه گند زده است. از آن بعیدتر اینکه کسی حرفهایی را جدی بگیرد که در آن گوینده به سبک کسانی که برای اولین بار به تماشای سینمای برادران لومیر نشستند، نمیتواند تمایزی جدی میان نقش بازیگر و شخصیت او بگذارد. با این حال این نوشته را میشود با این توجیه خواند که هر بهانهای برای به یاد آوردن نقشهای بهیادماندنی تاریخ سینما قابل اعتنا است؛ حتی اگر به بیپایگی حرفهای حمید گودرزی در برنامه دورهمی باشد.
مارلون براندو در «تراموایی به نام هوس»
اینکه یک نفر از ابتدا تا انتهای فیلم با زیرپوش داد و فریاد کند به جز بازی نوید محمدزاده در فیلم «ابد و یک روز» – که خوشبختانه با توجه به اظهارات بعدی حمید گودرزی میشود مطمئن بود مدنظر او نبوده است- بازی درخشان مارلون براندو در درام الیا کازان را هم به خاطر میآورد. نمایشنامه نفسگیر تنسی ویلیامز مسلما نیاز به بازیگری داشت که بتواند نقش تمام مدت استنلی کوالسکی را بدون آنکه به ورطه تصنع بیفتد، ایفا کند. رابطه میان استنلی و بلانش، خواهر همسرش از همان ابتدا بسیار پرتنش آغاز میشود و جلوتر رفتن درام هم این اختلاف طبقاتی، روانی را تشدید میکند. لباس برانکو نمادی از خاستگاه طبقاتی او است. رفتار تند او خشم فروخورده او است در قبال تحقیری که از طرف خواهر همسرش تحمل میکند. بعید است کسی بتواند با کت و شلوار و کراوات و با رفتاری شبیه جنتلمنهای انگلیسی نقش استنلی را درست ایفا کند. بعید است وقتی کسی در باشگاه مشتزنی فعالیت میکند، بتواند با کت و شلوار و کروات از آن بیرون بیاید. و… بعید است کسی معتقد باشد، بهتر بود «تراموایی به نام هوس» ساخته نمیشد.
جنا رولندز در «زن تحت تاثیر»
سینما نسبت به ستارگان زنش همیشه تعصب بیشتری داشته است. علاوه بر آن خود زنان هم معمولا تمایلی به عدول از استانداردهای زیباییشناسی عوام ندارند. یکی از بهترین نمونههای این در هم شکستن حصار را جنا رولندز در فیلم «زن تحت تاثیر» کاساوتیس به نمایش گذاشته است. فیلمی که در سراسر آن رولند از یک بیماری روحی رنج میبرد و تمام رفتارها و گفتوگوهای او در آن به شکل شگفتانگیزی در خدمت هدف کارگردان درآمدهاند. رولندز در آن لحظه احتمالا «خوشتیپ بودنش» را فدای چیزی کرده است که وجودش حتی برای همان «ستارگان خوشتیپ» هم الزامی است. رولندز سینما را جایی بالاتر از خود میدید. کاری که برخلاف ظاهرش آنقدرها هم راحت نیست.
سر الک گینس در «الیور تویست»
در تمام عالم بعید است بشود آدمهایی محافظهکارتر از انگلیسیها پیدا کرد. آنها معمولا اجازه نمیدهند که چیزی به پرسوناژ مبادی آدابشان آسیب برساند. در میان کارگردانان سینمای انگلستان احتمالا محافظهکارترینشان دیوید لین است و در میان بازیگرانشان احتمالا محافظهکارترین سر الک گینس. با این حال حتی دیوید لین و الک گینس هم میدانند که برای درست درآوردن شخصیت فاگین در «الیور تویست» نمیشود از یک چهره اتوکشیده و تمیز استفاده کرد. چهره الک گینس در این فیلم آنقدر با چهره حقیقی او متفاوت بود که بسیاری از طرفدارانش (گینس در انگلستان بسیار محبوب بود) حتی نتوانستند او را در فیلم پیدا کنند. امروز در بیشتر نظرسنجیها، الک گینس محبوبترین فاگین تاریخ سینما است، و قدر مسلم این عنوان را با لباسهای زیبایش به دست نیاورده است.
اورسون ولز در «نشانی از شر»
اورسون ولز اساسا تمایلی به ارائه تصویر استانداردی از خودش در سینما نداشت. او دائما دوست داشت تصویری اگزجره از ویژگیهای جسمیاش بسازد و اجازه ندهد در یک سیمای ثابت کلیشه شود. برای ولز، این سیمای منحرف و شکسته یک انتخاب ضروری نبود بلکه انتخابی زیباشناسانه بود که اساس فیلمهایش را بر آن میگذاشت. اغراقشدهترین نمونه این رویکرد او در «نشانی از شر» بود. فیلمی که در آن به کمک دوربین و طراحی صحنه خود را حتی بسیار بیشتر از مقداری که چاق و حجیم بود نشان داد. البته ممکن است کسی بتواند ادعا کند زیباییشناسی ولز را نمیپسندد، اما برای چنین کسی حرف زدن از «کجای جهان سینمایشان» کمی کودکانه است.
شماره ۷۰۱