گفتگو با کسی که هشت ماه چهل متر زیرزمین دنبال گنج بود
فرید دانشفر
برای کسی که بعد از فارغالتحصیلی دنبال شغل درست و حسابی میگردد اما به نتیجهای نمیرسد و پیش خودش خیال میکند دیگر تمام درها به رویش بسته است، رویای یک شبه ثروتمند شدن نهتنها چیز عجیبی نیست، که از آنچه با چشمهایش میبیند هم واقعیتر به نظر میرسد. وقتی بگویند جایی گنج وجود دارد، پیش از اینکه برای پیدا کردن گنج، دست به کار شود، به این باور رسیده که واقعا یک صندوقچه طلا انتظارش را میکشد. خیلیها هستند که یک دستگاه فلزیاب میخرند و میخواهند رویایشان را به واقعیت تبدیل کنند؛ خیلیهایی که قریب به اتفاقشان از مناطق جنوب یا اطراف شهر هستند و وضع مالی خیلی خوبی ندارند. با یکی از جستوجوگران و ماجراجوها که بهطور اتفاقی چنین ماجرایی برایش پیش آمده و دنبال گنج رفته، صحبت کردیم تا در جریان جزئیات بیشتر ماجرایش قرار بگیریم.
چطور شد که دنبال پیدا کردن گنج رفتید؟
خانه یکی از آشناها دچار مشکل عجیبی شده بود؛ دیوار خانه مدام طبله میکرد و میترکید. یعنی دیوار باد میکرد و گچ دیوار میریخت. چند سالی بود که این اتفاق میافتاد. صاحبخانه با ما این موضوع را در میان گذاشت و گفت که اول فکر میکردیم مشکل از لولههای آب است، ولی وقتی بررسی کردیم، فهمیدیم لولهها هیچ ایرادی ندارند. ما از دوستها و آشناهای خودمان پرسیدیم و گفتند این گاز گنج است و احتمال زیاد در آن خانه گنج وجود دارد. اینطور شد که با صاحبخانه حرف زدیم و او هم موافقت کرد که دنبالش برویم.
برای شروع کسی هم شما را راهنمایی میکرد؟ کار را از کجا شروع کردید؟
از طریق دوستان برادرم شخصی پیدا شد که ظاهرا با این ماجرای گنجیابی آشنا بود. با یک دستگاه فلزیاب توی خانه دنبال مکان گنج گشتیم و بعد هم زمین را کندیم. این آشنا به ما میگفت که پنج، شش متر پایینتر به گنج میرسیم. البته تاکید میکرد که احتمال خطا هم هست؛ یعنی احتمال دارد دقیقا بعد از پنج متر به گنج نرسیم، اما هرچقدر گنج پایینتر باشد، گنجش هم سنگینتر است.
درباره شکل و شمایل گنج هم حرفی میزد؟
نه، در این رابطه چیزی نگفته بود، فقط صحبت از احتمال میکرد. میگفت احتمالا یک اتاقکی آن پایین است که آنجا به احتمال زیاد سکه که معمولا باید باشد و باقی چیزها دیگر معلوم نیست چه شکلیاند. اما هر چیزی هست، مربوط به زمانهای خیلی دور است؛ مثلا زمان هخامنشیان و ساسانیان یا همچین چیزی.
بابت راهنمایی کردنش دستمزد میگرفت؟
بله، حدود ۱۰ میلیون تومان بهش دادیم. حرفهای زیادی میزد درباره گنج و نشانهها. مثلا به ما گفته بود زمین را که میکَنیم، به آب میرسیم. که البته حرفش درست درنیامد.
پس چرا کار را ادامه دادید؟
همان اول کار بعد از اینکه یک مقدار زمین را کندیم، یک کوزه توخالی درآوردیم. این باعث شد تا بیشتر انگیزه بگیریم و این کوزه را یک نشانه بدانیم. وقتی هم پرسیدیم این کوزه چی بود و چرا خالی است، جواب دادند که به این میگویند «سرمال»، یعنی یک نشانه است و اصل قضیه زیر آن است. این شد که بیشتر کندیم و رفتیم پایین. حدود ۱۶ متر زمین را کندیم، ولی هیچ خبری نشد.
ولی باز هم ناامید نشدید.
همان راهنما که به نظر سررشته داشت و ادعا میکرد بلد است، گفت باید تونل بزنیم. گفت که احتمالا گنج در راه مستقیم ما نیست و شاید یکی دو متر اینطرف و آنطرف باشد.
چطوری شما را هدایت میکرد و روی چه حسابی میگفت کجا را بکَنید؟
یک وسیلهای داشت به نام «شاقول». توی بنایی هم همچین چیزی داریم، ولی این فرق دارد. یک طرفش چیزی مثل زنجیر یا طناب است و طرف دیگرش چیزی به شکل و شمایل فشنگ، ولی در اندازه بزرگتر به آن وصل است که داخلش طلا میریزند؛ میگویند هرجا بچرخد و بایستد، یعنی آنجا طلاست. یک وسیله شبیه ردیاب. انگار که طلا طلا را جذب میکند. آن راهنما با این شاقول کار میکرد.
پس باز هم زمین را کندید.
تونلهای چند متری زدیم و رفتیم پایین. هی شاقول میچرخید و ما هم دنبالش. گفتم که، ۱۶ متر کندیم، بعد شش متر تونل زدیم، باز سه متر پایین رفتیم، دوباره چهار متر تونل و آخرش هم ۱۲ متر پایین رفتیم. البته مسیرمان مستقیم نبود و و پیچ واپیچ هم میرفتیم، ولی جمعا حدود ۴۰ متر کندیم.
چه اصراری بود و چه دلیلی داشت که تا این حد پایین رفتید؟
آن وقتها ما توی جَو پیدا کردن گنج بودیم. چون اطرافیان و همین به اصطلاح راهنمای ما خیلی درباره گنج حرف میزد. میگفت کسانی را میشناسد که گنج پیدا کردهاند، که فکر میکنم دروغ میگفت. ادعا میکرد که شمشیر طلا دیده، یا سکه هخامنشی را از نزدیک دیده و دست زده. ولی نمیگفت خودش چیزی پیدا کرده، چون در آن صورت باید میلیاردر میبود! در کل تحت تاثیر فضا و جو بودیم، و توی این موقعیت که باشی، هر چیز کوچکی که در زیر زمین پیدا کنی، آدم را هیجانزده میکند. مثلا ما یکی دو بار به خاک قرمز رسیدیم و خیال کردیم این یک نشانه است، اما جلوتر که میرفتیم، باز به خاک معمولی و ماسه میرسیدیم. یا یک بار سنگی مثلثی شکل پیدا کردیم که برایمان عجیب بود و فکر کردیم دارد جهت خاصی را نشان میدهد. دنبالش هم رفتیم، ولی هیچ چیزی پیدا نکردیم.
بعد که تا اینجا پیش رفتید، به این نتیجه نرسیدید که گنجی در کار نیست؟
تقریبا اواخر کار بود که ما گیر زدیم؛ یعنی به جایی نمیرسیدیم. یکی از دوستان که با ما در ارتباط بود و از این قضیه خبر داشت، شخصی را معرفی کرد و گفت که او بهاصطلاح چشم بصیرت دارد؛ یعنی توی زمین را میبیند، یا فکرها را میخواند.
شما هم حرفش را قبول کردید و اعتماد کردید؟
ما چارهای نداشتیم. چون آخرهای کار بود، یا باید تعطیلش میکردیم و میرفتیم، یا حرفش را قبول میکردیم. وقتی هم که این شخص آمد، یک حرفهایی هم زد که باور کنیم؛ مثلا خواب یکی از بچهها را تعبیر کرد. درباره یک نفر دیگر هم پیشبینی کرد بهزودی ماجرایی اتفاق میافتد و برایش بیآبرویی پیش میآید، که تقریبا درست از آب درآمد. ما هم قبولش کردیم؛ البته چاره هم نداشتیم.
ادعای دیگری هم داشت؟
من ازش پرسیدم جن وجود دارد، که گفت بله. بعد ادعا کرد خودش هم دیده و میتواند ببیند. ازش خواستم به من هم نشان بدهد، ولی هر بار بهم میگفت سر فرصت، آخرش هم هیچوقت این فرصت پیش نیامد. میگفت توی زمین را میبیند، اما این را عملی ثابت نکرد و چیزی به ما نشان نداد.
پس تشویق کرد کار را ادامه بدهید.
به خود من گفت که میبینم توی زمین همچین چیزی هست. بعد هم گفت اینجا طلسم دارد و اول باید این طلسم را برداریم. چند خطی روی یک کاغذ نوشت و گذاشت روی طاقچه که آن طلسم برطرف شود. بعد از اینکه مثلا طلسم برداشته شد، بنا به حرف راهنما، چند متر دیگر هم کندیم. یک حرف دیگری هم که میزد، این بود که آن گنج تله دارد و باید خیلی مواظب باشی. میگفت اگر بروید توی آن اتاقک برای درآوردن گنج، وارد که بشوی، ممکن است یکهو سنگی بیفتد و لهت کند، یا امکان دارد دست به چیزی بزنی و آوار بریزد روی سرت و گیر کنی.
این حرفها را که میزد، برای حل کردنش هم راهکار داشت؟!
میگفت بلدم چطوری تلهاش را بردارم. ولی باید نزدیکش شویم و ببینم شرایط چطور است و وضعیت را ببینم تا تشخیص بدهم چه نوع تلهای است و بعد بگویم راهحلش چیست.
به چیزی رسیدید؟
نه، گفتم که، آخرهای کار بود. خودمان هم دیگر خسته و کلافه شده بودیم. ولی آن راهنما گفت این دیگر مسیر آخر است، ما هم چون آنهمه وقت و انرژی گذاشته بودیم، گفتیم این یک تکه هم میرویم که ببینیم به کجا میرسیم، و باز هم چند متر کندیم و پایین رفتیم. دیگر فهمیده بودیم هیچ گنج و اتاقکی در کار نیست؛ تا آخرش رفته بودیم و کارمان تمام شده بود و میدانستیم هیچ خبری نیست. ما خاکها را میریختیم توی پارکینگ، ولی آن اواخر دیگر جایی نداشتیم و مجبور شدیم خاک را ببریم بیرون. خاور میآمد و خاکها را میبرد. این بود که همسایهها دیدند و گزارش دادند و آمدند ما را گرفتند.
از روزی که شروع کردید تا آخر کار چقدر طول کشید؟
حدود هشت ماه. از صبح کار را شروع میکردیم تا عصر. کل کار ما این مدت همین بود. حتی برادرم دیگر سر کار نمیرفت. تمام کار ما کندن زمین بود به امید اینکه چیزی آن پایین پیدا کنیم. البته اینطور نبود که هر روز کار کنیم، چون مسائل مختلفی پیش میآمد؛ مثلا عید نوروز کلا کار را تعطیل کردیم، یا اینکه گاهی یکی مریض میشد و نمیتوانستیم کار کنیم. ولی درکل وقتمان را گرفت این مدت. چند میلیون هم هزینه صرفش کردیم.
این مقدار خرج زیاد نبود برای شما؟
راستش بیکاری خیلی تاثیر گذاشت که دنبال همچین چیزی برویم. من که چیزی نداشتم و برادرم هم وضعش توپ نبود که خیالمان راحت باشد، یک مقدار پول داشتیم که بابت این کار خرج کردیم. شما وقتی کار پیدا نکنی، و بعد توی این وضعیت یکی پیدا شود که بگوید در فلانجا گنج هست، میزند به سرت که بروی و هر طور شده پیدایش کنی. هیچکس بدش نمیآید یک شبه میلیاردر شود. آدم وسوسه میشود.
ممنون که با ما صحبت کردی. حرف دیگری که نمانده؟
لطفا این را هم اضافه کن؛ من خیال میکردم فقط پیدا کردن چیزهای عتیقه یا دست بردن به جایی که متعلق به میراث فرهنگی است، جرم حساب میشود و نمیدانستم اگر در خانه خودت هم دنبالش بیفتی و زمین را حفر کنی، جرم است. خیلیها هستند که این چیزها را نمیدانند.
شماره ۷۲۳