مریم عربی
دلم موهای یکدست جوگندمی میخواهد و پیراهن راحتی گل و گشاد. دوست دارم صبح به صبح جلوی آینه غصه عمیق شدن خط بین ابروهایم را نخورم و تار موهای سفید روی سرم را نشمارم. دلم میخواهد بیخیال، دست بیندازم توی موهای جوگندمیام و جوری لبخند بزنم که تصویر چروکهای دور لبم عمیقتر از همیشه بیفتد روی آینه. یک ربع طول بکشد تا خودم را از رختخواب بکشانم سمت پنجره هال و دختر جوان همسایه طبقه بالا را دید بزنم که کله سحر بین خواب و بیداری خودش را کشانکشان از خانه به خیابان میاندازد تا به زور قهوه اول صبح، یک روز کوفتی دیگر را شروع کند.
دلم میخواهد عین خیالم نباشد چربیهای دور شکمم بیشتر شده و صبح به صبح زورکی با چشمهای خوابآلود روی تخت دراز و نشست نروم. دلم میخواهد فکر و خیال فردا دیوانهام نکند. مثل پیرزن طبقه پایین پیراهن راحتی تنم کنم و با موهای شلخته، بیخیال پشت پنجره بایستم و عابرها را دید بزنم. به دختر جوان طبقه بالایی که اضافه وزن آورده، چپچپ نگاه کنم و به خودم بگویم دوره و زمانه عوض شده؛ ما توی سن و سال اینها مثل نی قلیان بودیم و اینطوری گوشت از این طرف و آن طرف بدنمان آویزان نبود.
دلم میخواهد میز ناهارخوری را بیاورم کنار پنجره. صبحها پشت میز رو به خیابان بنشینم و به جای خوردن قهوه تلخ سرپایی توی لیوان یکبارمصرف، توی استکان کمرباریک چای تازهدم بخورم؛ سر فرصت و بدون فکر و خیالِ ساعت زدن و کسری حقوق آخر ماه. دلم میخواهد هر چه شلوار جین و لباس تنگ و کفش کتانی دارم، دور بریزم و صبح تا شب با پای برهنه توی پیراهن راحتی به تنم استراحت بدهم. تا ظهر آشپزخانه را جمعوجور کنم و با گل و گیاهها ور بروم. بعد ولو بشوم جلوی تلویزیون و به مغزم فشار بیاورم تا جواب سوالهای مسابقه تلفنی را زودتر از شرکتکننده گیجی حدس بزنم که صدایش انگار از ته چاه میآید و با وجود تذکرهای مجری، حاضر نیست صدای تلویزیون یا به قول آقای مجری، گیرندهاش را قطع کند.
صبح شده. باز باید زورکی روی تخت دراز و نشست بروم و کشانکشان زیر نگاه سنگین پیرزن طبقه پایینی، خودم را بیندازم توی کوچه. از سر خیابان توی لیوان کاغذی یکبارمصرف قهوه بخرم تا چشمهایم باز شود و مغزم به کار بیفتد. بعد با عجله خودم را به نزدیکترین ایستگاه مترو برسانم و از لای جمعیت خودم را بچپانم توی واگن اولین قطاری که جلوی پای مسافرهای خوابآلود میایستد. از این قطار جا بمانم، آخر ماه کسر از حقوق میخورم.