گزارشی از اکران خصوصیِ فیلم «صفر تا سکو»
سیدحسین متولیان
تیترهای درشت دخترانه
فرقی نمی کند بین ِ تیترهای ریز ِ و درشت ِ دکه ای روزنامه فروشی بچرخی ، یا تیترهای دنیای مجازی نگاهت را بدزدد… مهم این است که هر طرف سر میچرخانی به آدمهایی می رسی که از درون مشغول پوک شدن هستند… آدمهایی که با یک اخم از خانه فراری می شوند ؛ آدمهایی که برای رسیدن به فضیلتی خالی به اسم “نهنگ ِ آبی” خود را به مرگ می سپارند. حالا وقتی این آدمها دختران ِ جامعه ات باشد قصه کمی فرق هم می کند… ! خواهرت گلایه مند است ، مادرت غمگین است ؛ دوستت در خودش فرو رفته و حوصله ی هیچ کس را ندارد… کم کم به خودت می آیی و میبینی اطرافت را روبات هایی گرفته اند که گمشده شان انگیره و انرژی و امید است . حالا فکرش را بکن وسط این همه نا امیدی، از سوی “شیوا آبا”ی مهربان دعوت می شوی به دیدن فیلمی درباره ی سه دختر در همین جامعه…
همراه شو رفیق
آدمی مثل من فیلم را دوست دارد با رفیقهایش ببیند… کسانی که او را بفهمند یا دست کم بعد از فیلم بتوانند چهار کلمه با هم درباره ی فیلم حرف بزنند . “مهدی ِ مُدق” اولین کسی ست که همراه می شود. او نوازنده ی زبردست تار و شاگرد حسین علیزاده است ؛ وقتی به پردیس چارسو می رسی متوجه می شوی از میان رفقایت “روح الله نور موسوی” شاعر ، دستیار تهیه سینما و البته پدر ِ ساره نور موسوی هم آمده. (ساره نور موسوی همان دخترک زیبای نقش اول ِ فیلم سینماییِ نفس است که قرار است با نرگس آبیار به اسکار برود.) حالا دیگر خیالت راحت است که در میان جمعیتی که همه آمده اند فیلم ِ “صفرتا سکو” را ببینند دو رفیق کنارت می نشینند و تنها نمی مانی…
باید قلبم بلرزد…
همه آمده اند ؛ از چهره های سینمایی تا قهرمانان ورزشی ، از رییس فدراسیون ووشو تا عکاسان و خبرنگاران رسانه های مختلف ؛ هر چند لحظه یکبار کسی کنارِخواهران منصوریان (که تصویرشان را از برنامه ی ماه عسل و احسان علیخانی بیشتر به یاد داریم تا مدالهایی که برای ایران آورده اند) قرار میگیرد و برای دوربین ها لبخند می زنند… مهتاب کرامتی و طهورا ابوالقاسمی که با هم تهیه کنندگی فیلم را بعهده دارند از میهمانان استقبال میکنند تا فضا گرمتر شود. سحرمصیبی هم که با کارگردانی این فیلم برنده ی جایزه ی بهترین فیلم از جشنواره ی سینما حقیقت شده است، با خبرنگاران رسانه های مختلف گفت و گو می کند. پیش از اکران فیلم عوامل و دست اندرکاران روی صحنه می روند و کرامتی وعده میدهد که بخشی از فروش روزهای نخستین ِ اکران به زلزله زدگان عزیز کرمانشاه اهدا شود. حالا نوبت منیژه حکمت است که بعنوان پخش کننده ی بین الملل فیلم سخن بگوید . او با همان انرژی و شوق همیشگی که توقعش را دارم میکروفون را در دست میگیرد و از مواجهه با اثری سخن می گوید که لبریز است از امید و انرژی و نشاط… سرشار است از پویایی و حرکت و آینده ؛ و من فکر میکنم حکمت کسی نیست که بیهوده از چیزی تعریف کند… کم کم ضربان قلبم تند تر می شود برای دیدن فیلمی که باید دلم را تکان بدهد…
دختران انتظار یا دختران توقع؟
میان انتظار و توقع فاصله ی بسیار است… انتظار پویاست همراه است با حرکت و تلاش… در حالیکه توقع همراه است با نشستن و رخوت و خمودگی… و دختران ِ با شکوه ِ “صفر تا سکو” لبریزند از حرکت و تلاش… از همان ابتدای فیلم وقتی از پای ننشستن ِ سه خواهر را تماشا میکنی متوجه می شوی خمیره ی وجودی ِ آنها با خیلی از آدمها متفاوت است… آنها آمده اند تا برنده باشند و دنیا با همه ی لشکر بی مهری هایش اگر مقابل آنها بایستد چیزی درمسیرعزم و اراده شان تغییرنمی کند ! انگار آنها محکومند به برنده بودن… محکومند به قهرمان بودن و پیروزی! و چقدر خوب است که آدم حتی زمانی که روی نقطه ی صفر وجودی ِ خودش ایستاده است محکوم به پیروزی و قهرمان بودن باشد…! درست است که ساختار فیلم چیزی جلوتر از یک اثر ارزشمند تلویزیونی و کمی پایینتر از یک اثر سینمایی ست ، اما لحظه ای خسته ات نمی کند، ثانیه ای پشیمان نمی شوی از اینکه آمده ای تا این فیلم را تماشا کنی . بخصوص اگر تیترهای درشت دخترانه ی دنیای پیرامونت را به خاطر داشته باشی لذت میبری از دیدن دخترانی که قهر بلد نیستند! شکست را نمی شناسند! با باختن غریبه اند و مهمتر از همه چیز آنکه بی توقع اند ؛ آنقدر که فکر میکنی دیدن این فیلم برای همه ی دختران زمین لازم است. اشتباه نکنید! فمینیسم مبتذل در این فیلم راه ندارد! شما برشی از یک افتخارِ در جریان را خواهید دید… فیلمی باشکوه لبریز از غرور، عزت ، تلاش ، امید و سربلندی… آنقدر که وقتی از سینما خارج میشوید اگر مثل من صداها وسوسه تان کند ، توی گوشهایتان صدای احمد شاملو تکرار می شود آنجا که میگوید : دختران ِ انتظار ، دختران ِ شب بیداری ، روز بیداری…
نت های “می رِ سی”
فیلم تمام شده است و هر کدام با ابرهایی از جنس تحسین و اعجاب بالای سرمان از سالن بیرون میاییم… هر کسی که بیرون می آید با خواهران منصوریان طوری احواپرسی میکند که گویا این سه دختر عضوی از خانواده ی همه ی ما شده اند… انگار همه میخواهند بگویند چقدر شما خوبید! چقدر دوستتان داریم… چقدر غرورتان ستودنی ست. “مهدی مُدق” مرا از هیاهوی جمعیت به کناری می کشد و توی گوشم میگوید : نگاهشان کن! اگر بخواهم برای این سه خواهر آهنگی بسازم فقط کافی ست سه نُت را پشت هم بگذارم : “می رِ سی…” او که این جمله را میگوید حس میکنم تمام حرف فیلم در همین رسیدن است و مطمئنم این سه قهرمان بارها توی آینه به خودشان گفته اند : “می رسی… تو باید برسی… تو با آنها که کال از درخت می افتند فرق داری …تو برای رسیدن آفریده شده ای” و با مرور این جملات خوشحالتر می شوم که این فیلم را تنها ندیده ام…
درخت می شود…!
روح الله نورموسوی از من میخواهد تا با مهتاب کرامتی هماهنگی کنم که در یکی از همین اکرانهای ابتدای آذر ماه دخترش “ساره” را به دیدن فیلم بیاورد. او هم مثل من معتقد است همه ی دختران ایران باید این فیلم را ببینند و دوست دارد دختر زیبایش قبل از اینکه با نرگس آبیار برای فیلم نفس به مراسم اسکار برود روایت ِ سحر مصیبی از خواهران منصوریان و مسیر ِ روشن ِ “صفر تا سکو” را تماشا کند… تا یادش بماند که بادها میتوانند درختان ریشه دار را نوازش کنند اما نمیتوانند ایستادن را از آنها بگیرند… از روح الله و مهدی جدا می شوم و با ابری که میان سَرم دارم به سمت خانه راه می افتم دیگر به تیترهای درشت دخترانه فکر نمیکنم! حتی شاملو هم در سرم دختران انتظار نمی خواند … تنها کلماتی که توی سرم رژه می روند همین یکی دو جمله ی با شکوه اند : حروف ِ دختر را بهم بریز… درخت می شود…!
شماره ۷۲۳