زایش زندگی و لذت حفظ خاطرات در برابر امر «هراسآور»: چگونه میتوان دو دستور کهن اخلاقی شامل «به یاد مرگ باش» و «به تمامی در امروز و لحظهات زندگی کن» را با هم ترکیب کرد؟ چیزی از جنس نیستی همواره تمامی لذتهای انسانی را لکهدار کرده است. به یاد مرگ بودن به شکل همزمان منجر به نابودی احساس لذت و در لحظه زندگی کردن است. در مدرنیته دستوپاشکسته و عقیم ایرانی، و با تولد سوژههایی بیگذشته و ریشه، لذتپرست، نابودگران خاطرات و مردمانی گیج و آلزایمروار، با وضعیتی پارادوکسیکال مواجه میشویم که لذت بردن و درد را همزمان به نمایش میگذارد. حرکت در مسیر لذتهای سریع و فست فودی، تلاش برای ترکیب همزمان ارضای امیال و تراوش نگاه آلوده به جهان، مثل گونهای تراوش زندگی و حیات از پوستهها و سطوح مرده، یا به شکلی دیالکتیکی و وارونه، نمایش چسبناکی و نفوذ درد و نیستی به بدنه ارگانیسم انسان است. وقتی زندگی و مرگ روی یک سطح قرار میگیرند، تصویری کامل از «ژوییسانس» انسانی و تقدیر آدمی و امیال بیسامانش شکل میگیرد. نشانههایی که یادآور مرگ هستند و بیننده را دچار اضطراب و تشویش میکنند، یادگارهایی که کمی ناهمگون هستند، دردناک هستند و مرگ را به یاد میآورند. زمانی که یادمان میرود که پس از همه جنگهای تاریخ دوباره آدمی بر بستر جنازهها و کشتارها به زندگیاش ادامه داده است. که تا چه اندازه آدمها در برابر جنگها کوچکاند و ساده، که چقدر دیدن و تشخیص انسانها و میل به زندگی در وضعیت جنگی سخت است. حافظه انسان همواره پر از زخمهاست و درنهایت این زخمها هستند که رویشان قدم میزنیم.
یونس یونسیان
در سپیده غریب جاده و تصادف با «خانهای عجیب» در بزرگراه گمشده تاریخ: گاهی، همه یک زندگی، در صفحه تصویر یک تلویزیون خاموش، منعکس میشود، کافه نوستال، شما را به «سورپرایزهای عاشقانه، سیاسی و هنری» دعوت میکند، فریادی برای آن یادگارها و خانههای ازدسترفته. سال ۱۳۵۳ خورشیدی، خانهای در تهران، تلویزیونهای کمدی شاب لورنس، کاناپههای مخملی، فرش دستباف ابریشمی، عروسکهای بلوند با چشمهای باز و بسته شونده، دفتر نقاشی فیلی، ته قلیانهای قجری، باید به سیاسیترین شکل ممکن، سوی «خانه» برگشت، همان خانه که یونانیان «نوستوس» مینامند، جایی که هر جامعهای با «معصومیتها و بکارتهای ازدسترفتهاش» مواجه میشود. چیزی در جامعه ما، دارد مقدمات «نابودی و تخریب آینده» را فراهم میکند، و ما، اینجا تاریخ را ورق نمیزنیم، عرق تاریخ را به پیشانیاش میآوریم، روزشماری نمیکنیم، ما، به جستوجوی «نور چشمهای بوف کور» هستیم، خروش بیداری و شیپور صبحگاه مردمانی که از هر خاطرهای، درنهایت «چیزی شبیه لالایی» میسازند. و ملتها که با «ناله»هایشان شناخته میشوند، با تلاش برای «اتصال و شدن»، با شکست خوردن در نبرد با تاریخ خودشان. در میان تصاویر مبهم گذشته و یادگارهای از خاطر محوشده، همواره تصویر «یک خانه گرم و آرام با سکوت ساکنانش» در ما وجود دارد، صحنهای که در آن هر کس در سکوت خودش، با خودش مشغول است، و این خانه، همان «درد بازگشت به ریشه و غم یار و دیار» است و ما، کاشفان فروتن شوکران تلخ خاطرات هستیم، مردمانی که به فرازمینیترین شکل ممکن، «برخورد نزدیک از نوع سوم» را با خانه مادربزرگهایشان، تجربه کردهاند.
منظره خیابانی در تهران و ایستگاه اتوبوسهای دو طبقه سبزرنگ از پشت شیشه جلوی ماشین در حال حرکت در سال ۱۳۵۴ خورشیدی: شماره اتوبوس من «سی و پنج صدو پانزده» بود، اتوبوس خاور، فکر کنم ساخت لهستان بود با موتوری از کارخانه لیلاند، که با آن به خط راهآهن ولیعهد یا ولیعصر فعلی منتقل شدم. همیشه چیزی در انسان وجود دارد، که او را از خواب بیدار میکند، حتی سنگینترین خوابهای انسان نیز، محکوم به بیداری هستند. یکباره صدایی، صاعقهای، ترانهای، کابوسی، وحشتی یا حتی صدای آرام همستر یا گریه دردناک کودکی، انسان را بیدار خواهد کرد، و بیداری، شاید «بی دار» ترین وضعیت انسان باشد، برخاستن از خواب و کابوسهایی که مثل «چوبه دار» در انتظار انسان هستند. شاید، انسان بودن، همین اجبار عجیب برخاستن از همه خوابها باشد، شاید، جهان و کهکشانها نیز، حاصل پریدن یکباره جهان از یک «خواب خمار سنگین نیمروز» باشد، انسان که با چشمهای پُفآلود و صورت آلوده به خواب، در «روز ششم» خلق شد. و از «پشت شیشههای کدر و تاریک» به خیابان و اتوبوسهای دوطبقهاش نگاه کرد، و بیدار شدن و بیدار ماندن، تا رسیدن دوباره خواب، وضعیت اضطراری انسان است و درنهایت تنها انسان است که با همه بیداریهایش، یکباره به نجیبترین، باشکوهترین و حیرتآورترین شکل ممکن، به «خواب ابدی» خواهد رفت، وداع با خیابان و همه شکستنهای بیصدای ما در میان خالیهای رویاهایمان.
دیوارنوشتهها، گرافیتیها و اعلامیههای روزهای آغازین انقلاب در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ خورشیدی: دو دختر دانشجو با حجاب اسلامی در برابر اعلامیههای گروهها و انشعابات سیاسی ایران ایستادهاند، روزهای بازار داغ دیوارها، حزبها و دار و دستهها، از نهضت آزادی، فداییان خلق، مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، کمونیستها، چپهای اسلامی، ملی مذهبیها، حزب توده، و مردم گیج و گمشده. همه خود را برحق میدانند و از انقلاب و جنبش ملت، سهم میخواهند، مثل قربانی شدن گاو نخستین در آیینهای میترایی و مهر، و جمع شدن همه جانداران برای نشستن سر سفره بدن بزرگ گاو، مثل جوانه زدن سه شاخه گندم از جای دشنه و خنجر میترا بر پهلوی گاو. روزهای واژههای انقلابی، ناب و انتزاعی، شهیدان راه آزادی، چریکها، اندیشه ناب اسلام، حزبالله، مبارزه مسلحانه و نظریههای متفاوت و متکثر. به دیوار نزدیک میشویم، دو دختر در حال خواندن اعلامیهها، و زیر لب نظر دادن، برفهای لگدمالشده در پای دیوار، بخار بیرونآمده از دهان دختران، صدای وزش باد سرد و تکان خوردن کاغذهای اعلامیه در باد، بوی چسب تازه از زیر اعلامیههای نو، سطح سرد دیوار، شکافی در ساختار، فرو رفتن و لمس سنگ و آجر و سیمان.
مردان «نیوزویک» و «تایم»، تَرک موتور هوندا، زمستان برفی و بارانی سال ۱۳۵۷ خورشیدی در خیابانهای تهران با موتورسوارانی در فشردهترین شکل ممکن: درختهای زمستانزده، هوای سرد و بارانی، ماشینهای منجمد و مردمانی در حال «انقلاب»، الیویه ریبوت در وسط و دیوید برنت در عقب موتور، خبرنگاران و عکاسان مجلههای «نیوزویک» و «تایم» در حوالی خیابان انقلاب و میدان فردوسی و عازم چهارراه کالج، روی موتوری نشستهاند تا از میان حادثه و انقلاب، عکسها و فیلمهایشان را به فرودگاه برسانند. عکسها را از میان تظاهرات و شلوغیها گرفتهاند و به سریعترین شکل ممکن، از میان ازدحام مردم انقلابی، خروش ژیانها و پیکانها، مرسدس بنزها، شورلتها و آریاها، و از کنار ساختمانها و معماریهای دیوانهوار خیابانها به خبرگزاریها و مجلههایشان در آن سوی دنیا برسانند. و من، مثل کودکی با شال و کلاه و پالتوی زمستانی، در صندلی عقب بنز آبی متالیک، نشسته بودم و به ازدحام عجیب خیابانها فکر میکردم، راهی آیندهای که صدای فریادی در خیابان بود.
نمایی از ضلع شمالی و غربی میدان فردوسی و ساختمان هُتل ریتز در اواخر دهه ۳۰ و آغاز دهه ۴۰ خورشیدی: یوهان اشتوکلین، زمینشناس سوییسی در خاطراتش مینویسد، با یک هواپیمای داکوتای دو موتوره مَلخی به تهران رسیدیم، ابتدا در هتل ریتز در گوشه شمال غربی میدان فردوسی ساکن شدیم و سپس به اتفاق یک کارشناس سوییسی دیگر که مهندس برق بود، خانهای را در خیابان تخت جمشید اجاره کردیم، خیابانی که آنموقع خاکی بود. این هتل در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی در شمال غربی میدان فردوسی ساخته شد، از وقایع مهم و رُخدادهایش میتوان به محل سکونت چرچیل، روزولت و استالین برای کنفرانس تهران در سال ۱۳۲۲ خورشیدی اشاره کرد. این هتل متاسفانه تخریب شد و در محل آن فروشگاه مربوط به انواع حوله برق لامع دایر است.
شماره ۶۹۸