گفتوگو با مهسا ملکمرزبان بهبهانه ترجمه کتاب «قلبی به این سپیدی»
فاضل ترکمن
یک کتاب کمنظیر از خابیر ماریاس «قلبی به این سپیدی». یک نویسنده اسپانیایی، یک روایت رمزآلود و جنایی در یک فضای تیره و تار که گاهی رنگ و بوی سوررئال پیدا میکند.کمی شبیه به داستان فیلمهای پدرو آلمادوار و بهطور خاص فیلم «بازگشت» (Volver). یک روایت تازه، یک فرم نو، بههمراه ترجمهای دقیق و روان از مهسا ملکمرزبان که شکارچی ماهری در ترجمه آثار بکر و نویسندگان خلاق است. درباره رمان «قلبی به این سپیدی» که توسط نشر «چشمه» منتشر شده و خیلی زود به «چاپ دوم» رسید، گفتوگویی داشتم با مترجم کتاب که حسابی از شکار آثار خابیر ماریاس لذت برده است.
چطور شد که سراغ خابیر ماریاس اسپانیایی رفتی؟ چه ویژگیهایی از رمان او تو را برای ترجمه اثرش جذب کرد؟
ماریاس را چند سال پیش با خواندن مجموعه داستانش شناختم و خوشم آمد. چندین بار هم خواندن ماریاس را به دوستانم پیشنهاد کردم، اما دنبالش نرفتم که اثری از او ترجمه کنم، تا اینکه چند سال بعد از آن، دوستی مصاحبهای از ماریاس را برایم آورد و طی صحبتی که با هم داشتیم، ترغیب شدم شاهکارش یعنی «قلبی به این سپیدی» را ترجمه کنم و کتابهایش را سفارش دادم. به ترتیب شروع به خواندن کردم. اول از همه قلبی به این سپیدی را خواندم و بسیار جذبش شدم. بهغیر از شیوه نگارش و جملهبندیها و انتخاب واژگان، ریتم متفاوت و سایر ویژگیهایی که به لحاظ سبک و روایت مرا جذب کرد، خود داستان برایم فوقالعاده دلنشین و هیجانانگیز بود. نمیتوانستم رهایش کنم. روزها با من بود، هرجا که میرفتم، خیلیها میدانستند که چقدر شیفته این کتاب و نویسنده نابغه آن شدهام. بخشهایی در کتاب را برایشان میخواندم و ترجمه میکردم و میدیدم چطور سر تکان میدهند و با من همراهی میکنند. ترجمه این کتاب را شروع کردم، بهخاطر اینکه بعد از سالها کتابی پیدا کرده بودم که سوالهای ذهنی من را مطرح کرده بود و هم جواب میداد و هم جواب میخواست. آینهای بود روبهرویم که از دیدن تصویر ذهنیام در آن به فکر فرو میرفتم، گاه مضطرب و گاه متاثر میشدم. ترجمه این کتاب به دلایل زیادی چالشبرانگیز بود. صرفا ترجمه رمان نبود، اسپانیاییبودنش مهم نبود، مهم این بود که نویسندهای در اسپانیا پیدا شده بود که دنیای ذهنیاش بسیار شبیه من بود و من ازاین کشف لذتها میبردم.
غیر از رمان «قلبی به این سپیدی» چه کتابهای دیگری از او خواندهای؟ بقیه آثار ماریاس هم همینقدر جذاب هستند و قصد ترجمه آنها را داری؟
من تعدادی از کتابهای ماریاس را که دوست داشتم، سفارش دادم. ازجمله رمانی بهنام «شیفتگیها» که مشغول ترجمهاش هستم. این رمان هم تاریکیها و تلخیها و تفاوتها و گوشههای نامرئی تقدیرش را بیرحمانه و بیپردهپوشی و با بهرهگیری از الفاظ و ایجاد حوادثی بهشدت تلخ به تصویر میکشد و مجبورت میکند آنها را بپذیرید. ضربههای ماریاس بیمحابا و غیرمنتظرهاند. بدون آمادگی قبلی، ضربههایی که تا مدتها گیج میمانی، اما او به حس تو اکتفا نمیکند. داستانش را ادامه میدهد و آن را در بستری کاملا عادی ادامه میدهد، ذوقزده اتفاقات پدیدآوردهاش نمیشود، داستانش را میگوید و میگذرد، مثل زندگی که با تمام تلخیها و شیرینیهایش لحظهای نمیایستد. مرگ و تولد برای ماریاس به یک اندازه اهمیت دارند، همانطور که شروع قلبی به این سپیدی با مرگ یکی از کاراکترها شروع میشود. مرگی تکاندهنده و مرگبار.
ارتباط عنوان کتاب با دیالوگ معروف نمایشنامه «مکبث» در چیست و به کدام یک از کاراکترها بازمیگردد؟
به نظر من کاراکتر اصلی کتاب، نه راوی که پدر راوی است. مردی با تمام ویژگیهای خاص زندگی و توانمندیهای متعدد که برای خیلی از زنها جذاب است. گذشته مرموز و ظاهری که چیزی کم از مدلهای معروف اسپانیایی ندارد. سرمایهای که به روشهای مختلف جمع کرده و شغلی که بسیار متنوع اشاره نمیشود یا راوی ترجیح میدهد قضاوت دوباره او را به خواننده واگذار کند، اما شباهت انکارناپذیری به مردهای دیگر داستان دارد، بهخصوص به گیرمر که در قالب شخصیتهای مختلف از او بسیار میشنویم و بیواهمه مورد قضاوتمان قرار گرفته است. مکبث بیشتر از همه خودش را قضاوت میکند. موقعیتی که نویسنده برای پدر راوی ساخته هم مشابه مکبث است، فقط زمان مرگش نرسیده که آن جملات را بر زبان بیاورد.
سبک رمان را چگونه ارزیابی میکنید؟ بهنظر من رمان بیشتر تحتتاثیر رمان نوی فرانسه است تا سنت اسپانیایی آمریکای جنوبی. بهطور مشخص تاثیر نویسندگانی مثل روب گری یه در ایجاد فضای معمایی و مارگارت دوراس در شکل خاص روابط عاشقانه در رمان دیده میشود. شما چه نظری دارید؟
ماریاس مترجم است و کتابهای زیادی را از زبانهای مختلف به اسپانیایی ترجمه کرده، هیچ بعید نیست که تحت تاثیر نویسندگان اروپایی قرار گرفته باشد، اما نه لزوما دوراس یا روب گری یه که من در هیچکدام از مصاحبههایش چنین اشارهای را ندیدم. به اعتقاد من ماریاس بیشتر از هر چیزی شیوه روایت منحصر به خودش را دارد؛ نوعی معمایی که به روانشناسی و رومنس آغشته است. فرهنگ مردمان اسپانیا و بهخصوص آمریکای لاتین انباشته از روایتهای رنگ و وارنگ و غریب از اتفاقاتی است که انگار فقط در همان جغرافیا مجال بروز دارد، ویژگی روایی ماریاس یا سبک خاص نویسندگی او در اکثریت اوقات متاثر از باورها، آداب و رسوم و شیوه زندگیکردن آن خطه خاص و حتی زبانشان است. تاکیدات زبانی در این زمان کم نیست. امکانی که زبان اسپانیایی برای توصیف یک زن آسیبدیده عاشق در اختیار او میگذارد، بیتاثیر از فرهنگی نیست که او در آن بزرگ شده و بار آمده است.
زمان در رمان ماریاس بهنوعی تکرار میشود. شاید حتی رنگوبوی سورئال میگیرد. مثلا گیلرمیو و میریام و روابطی که دارند و وعده قتل زن گیلرمیو کاملا شبیه به قضیه زن اول پدر راوی است. آیا این یکی از المانهای سبکی نویسنده است؟ نویسنده با این المان در فرم و محتوا قصد انتقال چه مفهومی را داشته است؟
نویسنده با ایجاد موقعیتهای مشابه سعی در القای قیاس بین شخصیتها و یافتن نقاط مشترک آنها با یکدیگر دارد، حتی در برخی موقعیتها به تشدید تردیدهای بهوجود آمده در ذهن خواننده دامن میزند، انگار به عمد و در عین حال کاملا غیرمستقیم قصد هدایت ذهن خواننده به سمت چیزی را دارد که از گفتن آن سر باز زده است. به همین دلیل است که رمان به میزان قابل توجهی ذهن را درگیر میکند و داستان به شکل شگفتانگیزی به زندگی خود در اذهان ادامه مییابد، اما این نوع روایت را در کتابهای دیگر او ندیدم. دستکم در سه، چهار اثر دیگری که از او خواندم، شباهتی را به این شیوه روایی ندیدم. گویی این سبک خاص رمان قلبی به این سپیدی است.
اگر شما بهعنوان مترجم بخواهید قصه رمان را در چند خط تعریف کنید چه میگویید؟
من برای معرفی داستان قلبی به این سپیدی همیشه این را گفتهام: داستان رازهایی از زندگی تو که نباید دانست و دانستن آن رازها تاثیرات جبرانناپذیری بر تقدیرمان میگذارد. بیآنکه بدانیم و بخواهیم افرادی شناس و ناشناس با اعمال دانسته و ندانستهشان در گذشته، مسیر زندگیمان را از چیزی که باید باشد، به مسیر دیگری بردهاند، برای همین گاه سرگشته و گنگ زندگی میکنیم یا برای رویدادهای زندگیمان جوابی نمییابیم.
داستان برتا و دوستیابیاش چه ارتباطی با کلیت داستان دارد؟ در قسمتی از رمان راوی شک میکند که دوست برتا همان گیلرمو است؟ درواقع مطرح کردن داستان برتا و گیلرمو تنها بابت ایجاد همان فضای وهمآلود قبل از برملا شدن قصه پدر است؟ یا اینکه صرفا نوعی بازی فرمی برای تکرار وقایع اولیه داستان؟
نظر من هم بیشتر به حدس دوم شما نزدیک است. نویسنده با ایجاد موقعیت مشابهی که قبلا هم به دلیل آن اشاره کردم، سعی دارد خواننده را به سمت فضای تردید و دودلی ببرد و به نتیجه مشابهی برساند که در مورد شخصیتهای قبلی رسیده بود.
راوی نسبت به رابطه زن و پدرش مشکوک است. آیا این بهخاطر شناخت او از پدرش هست یا اینکه واقعا رابطهای در کار است و در ممیزی ارشاد حذف شده؟
در ممیزی کتاب چیزی در این مورد حذف نشده است. داستان رابطه پدر راوی با همسرش همانقدر وهمآلود و مشکوک در ذهن خواننده پیش میرود که نویسنده خواسته. پس اگر چنین تاثیری گذاشته باشد، او به هدف خود رسیده است. گاه واقعیتها طور دیگری مینمایند، شمایلی از چیزی هستند که نمیخواهم باور کنیم، لایههای نهانی که چیزی در آنها نهفته نیست، اما به شدت تماشاگر را به آن مظنون و بدگمان میکند.
نوع ارتباط راوی با پدرش ادیپوار است. بهخصوص که رابطه خودش با همسرش سرد است و بیروح. راجع به ارتباط راوی با پدرش چه تحلیلی دارید؟
راوی نسبت به پدرش و موفقیتهای حال و گذشته او حسادت پنهانی دارد، اما این را به صورتی کاملا تلویحی در قضاوتهای غیرمستقیمش از او بروز میدهد و ذهن خواننده را با خباثت به آن نتیجه سوق میدهد. مثال بارزش رابطه بین همسرش و پدرش یا ارتباط بین پدرش با همسر دوم یا با مادر همسرش و سایر زنانی که در قصه حضوری سطحی و گذرا دارند، حتی در حد مهمانان مراسم عروسی. این هم یکی دیگر از ویژگیهای پدر راوی است که به شدت به آن غبطه میخورد، اما انگار به خودش اجازه نمیدهد عقیدهاش را در مورد او آشکارا به زبان بیاورد. گویی این مرد سمبل تمامی ناکامیهای او در زندگی است، چون در تمام زمینهها از او پیشتر و موفقتر است.
بهعنوان مترجمی که زن هم هست. هنگام ترجمه اثر نسبت به کاراکتر زنباره پدر راوی چه احساسی داشتید؟ بهخصوص در رابطه با قتل زن اولش!
ترجیح میدهم جواب این سوال را ندهم!
از ترجمههای پیشروی خودتان بگویید.
ترجمهای که زیر چاپ داریم، رمانی است از نورا افرون بهنام «سوز دل» که نشر «آموت» قرار است آن را چاپ کند. و ترجمه رمان دیگری از ماریاس با عنوان «شیفتگیها». مجموعه داستانهای کوتاهم و مجموعه اشعار تازهام را نیز آماده چاپ کردهام که هنوز درباره ناشر آنها به نتیجه نرسیدهام.
شماره ۶۸۶
خرید نسخه الکترونیک