یونس یونسیان
وداع با اسباببازی و همه گیس گلابتونهای قصه مادربزرگ: اسباب بازیهایی بودند که هنوز هم دیدن تصویرشان میتواند مایه تسکین و آرامش باشد، که انگار از اعماق کودکیها برگشتهاند تا دستانمان را محکم بگیرند، مثل یک منجی به وقت بیم موجهای سیاه و گردابهای هایل. سکههای قدیمی و ساچمههای تفنگ بادی، گردنآویز دعا و «وان یکاد»، قایق نفتیهای معروف که با کلی سروصدا روی وان حمام راه میافتادند و دود میکردند، کارتهای بازی با عکس فوتبالیستها، موتورها و ماشینها، چراغ قوههای کوچک، تیلههای رنگارنگ و هفتتیرکشیهای خشن، تمام خوبها، بدها و زشتهای جهان در یک سکانس. مرثیه امروزمان برای روزهای رویایی و معصومیتهای کودکانه است، که چقدر روحمان جا داشت، گشوده میشد و عالمی را در خودش جا میداد. گلهای باغچه کودکی دیگر چیدن ندارند، شبیه شکوفههای خشکشدهای هستند لای یک کتاب قدیمی که خواندن ندارد.
با یک دست، دو عدد دوغ برداشتن نزد ایرانیان است و بس: حکایت یک دوغ بینالمللی، دوغ آبعلی که تنها یک نوشیدنی نیست، بخشی از نشانگان و هویت غذایی و فرهنگی ایرانیان است. ما جماعت ایرانی همواره یک «رابطه اروتیک» را با غذا حفظ کردهایم، در هر شرایطی، جنگ، قحطی، مریضی و تحریمها، همواره میتوان یک ضیافت دیوانهوار با غذا راه انداخت، شیوههای غذابازی و خوراک ایرانیان چیزی منحصربهفرد و یگانه در خود دارد. بااینحال هنوز نتوانستهایم برای غذاهایمان به سراغ استانداردها و اعتبارهای بینالمللی برویم. جریان کثیف سرمایهداری و شهوت کارخانهها برای سود بیشتر، این روزها دارد دمار از روزگار کیفیت خوراکها و غذاهایمان درمیآورد. این روزها هیچ غذایی به روال سابقش مزه نمیدهد و شاید تنها نوستالژی باشد که یادمان دهد هر خاطرهای به مدد انسانهای دستپاک و مهربان قدیمی، ماندگار شده است. به ضیافت یک دست و دوغهایش خوش آمدید.
از آن دمپاییها که مثل قرص متامفتامین خاصیت روانگردان و گیجکننده دارد، مثل سرنوشت یک دوره و نسل، مثل جمع شدن آب و پنهان شدن سوسک در داخل حفره دمپایی، مثل ایرادات و عیوب ساختارها که بخشی از ما شدند، توهم بازگشت به کودکی، بوی خیس خاطرات قدیمی، احساس بازی در حیاط کودکی و شنیدن صدای پای پدر، نوستالژیک مثل دمپایی پلاستیک: دمپایی پلاستیکی که محصول کفش ملی است و به خاطرهای جمعی برای ایرانیان تبدیل شده است. دمپاییهای پلاستیکی شاید صمیمیترین و عریانترین نمادهای نوستالژیک برای جامعهای هستند که از مدرنیته ناتمام و عقیم، انقلاب، جنگ و دوران سازندگی و تحریمها عبور کرده است. دمپاییها شاید بیپردهترین پوشش مردمان ایرانی هستند، چیزی میان پوشش و برهنگی، میان کفش و پای برهنه، دمپایی یک موجود بینابینی و برزخی است، نه میپوشاند و نه برهنه میکند. دمپاییها درنهایت مثل عکسهای کودکی ما هستند، به مرور پاره میشوند و از ریخت میافتند، ولی همواره گرمای یک «حضور کودکانه» در اعماق «قلب پلاستیکیشان» باقی میماند، دمپاییهایی که شروع سفری کودکانه بودند به سرزمین عجایب، به جهانی که تلاش کردیم تا بخشی از آن باشیم.
شماره ۷۰۲