کمال تبریزی از “ما همه با هستیم” به چلچراغ میگوید
فاطمه رستمی
در فیلم سینمایی «ما همه با هم هستیم» شاهد جمعی از افراد مختلف هستیم. این افراد مشاغل مختلفی دارند و از طبقه اجتماعی خاصی هستند. چقدر این ویژگی فیلم نمادی از جامعه ایرانی است؟
حتما میتوانیم اینطور برداشت کنیم، به این دلیل که دیگر بحث استعاره و نماد نیست و به طور طبیعی به ذهن هر مخاطبی میرسد که جماعت داخل هواپیما شبیه به جامعه کوچکی از ایران هستند. ساختار فیلم از نقطهای که شروع میشود و لحن و بیان فیلم ما را از ابتدا به همین سمت میبرد. چالشی که بین افراد حاضر در هواپیما صورت میگیرد، در واقع خط اصلی و پیشبرنده قصه ماست، اما با یک مقدمه و موخره که درنهایت بازجویی اتمام ماجرای آن است و بخش میانی گفتوگوها و کنشهایی است که بین کاراکترها اتفاق میافتد. نکته عجیبی که در این بین در مورد «ما همه با هم هستیم» وجود دارد، این است که زمان نگارش فیلمنامه و بحثهایی که در مورد استعارهها و مسیر قصه داشتیم، فکر میکردیم شاید این فیلم ارتباط خیلی نزدیکی با جامعه ما نداشته باشد و میتواند به سمت انسانها و دیدگاههای مختلفی که دارند، برود. آدمهای فیلم همه ایرانی هستند و ما هم سعی کردیم اسم مشخصی روی آنها نگذاریم، گرچه بیشتر آنها در فیلمنامه اسم داشتند، ولی من در اجرا تلاش کردم کسی اسم نداشته باشد، غیر از چند کاراکتر که لازم بود، مثل علی حاجتی که اصلا خودش را معرفی میکند، یا شخصیت راضیه که با حاجتی ارتباط برقرار میکند. آدمهای دیگر کاراکترهایی هستند که بیشتر شخصیت خودشان مدنظر بود و کاری به مسائل اجتماعی روز نداشتیم، اما فیلم ناخواسته در برههای اکران شد که مخاطب استنباطهای خودش را از اثر پیدا کرد! بحران اقتصادی امروز تا حدی فیلم را تحتالشعاع خود قرار میدهد، به دلیل اینکه ما بحث سقوط را مطرح میکنیم. همه افرادی که سوار هواپیما شدهاند، خودخواسته به سوی مرگ رفتهاند و میخواهند پول دیهشان به کسی که دوستشان دارند، برسد. گریزی از همزمانی موضوع فیلم با دوره اقتصادی و بحران فعلی کشور نیست و ذات این قصه این خاصیت را متاسفانه یا خوشبختانه(!) دارد.
مدتهاست بر سر کمدیهایی که در سینمای ایران تولید و اکران میشود، بحثهای زیادی میکنند و از عناوینی مثل کمدی سخیف، ابتذال در کمدی و… استفاده میکنند. اگر بخواهیم وجه کمدی «ما همه با هم هستیم» را بررسی کنیم، این فیلم را چه نوع کمدیای میتوان قلمداد کرد؟
ژانرهای سینمایی از گذشته تعریف شدهاند و ما نمیتوانیم سازوکار جدیدی تعریف کنیم. «ما همه با هم هستیم» کمدیای از نوع کمدی تلخ یا سیاه اجتماعی است که بیننده را در کنار خنداندن وارد حوزه تفکر میکند. ما این اثر را صرفا برای خنداندن مخاطب نساختیم. یکی از بحثهایی که من با رامبد جوان داشتم و حتی او از من دلخور و عصبانی هم شد، این بود که اعتقاد داشتم رامبد در «خندوانه» برای نشاطی که ایجاد میکرد، تعریفی نداشت. در فیلم مثال بارز چنین خندههایی دو مهمانداری هستند که در هواپیما از ابتدا تا آخر بیدلیل میخندند! مهمانداران همه جای دنیا اینطور هستند و لزوما در پی ایجاد موقعیتی شاد نیستند و دستورالعمل کارشان را اجرا میکنند. این مدل خندیدنهای بی توجیه آزاردهنده است و حرکتی اضافی محسوب میشود! گرچه خندیدن بدون دلیل در روانشناسی هم تایید شده، اما بالاخره این حرکت اندازه دارد و این کار آدمها را کمی ابله جلوه میدهد و نوعی حماقت در آنها ایجاد میکند. میخواهم بگویم خیلی از فیلمها موقعیتی ایجاد میکنند که میخندیم، اما این خنده در زندگی ما احتمالا تاثیری ندارد. کمدی «ما همه با هم هستیم» متکی به خنده نیست و خنده را همراه با تفکر میخواهد. این مسئله برای بیننده عادی سینمای کمدی رایج این روزها آسان نیست، چراکه به سهلالوصول بودن عادت کرده است. گرچه برای جامعه لزوم دیدن این فیلمهای صرفا خندهدار احتمالا ضرورت دارد و من چنین آثار کمدی را نفی نمیکنم.
میدانیم فیلم سینمایی «ما همه با هم هستیم» سراسر نماد، نشانه و استعاره است. در رأس همه شخصیتها که آنها هم نمادین هستند، مهران مدیری را داریم که از اول تا آخر میخورد و انگار سیریناپذیر است. او را میتوانیم نماد چه کسی یا چه چیزی در اجتماع ایران بدانیم؟
شاید درست نباشد با قطعیت در مورد نمادهای فیلم صحبت کنم. در این فیلم تجربه تازهای داشتم مبنی بر اینکه جلوی استنباطهای مخاطب را از وقایع و اشخاص نگیرم! گاهی معادلسازی کاراکترها با مابهازای اجتماعیشان خندهدار هم هست و این چالش اتفاقا خیلی خوب است و بیننده درگیر آن میشود و از زاویه دید خودش مسائل را حلاجی میکند. متاسفانه ما در سینما کاری کردهایم که ذهن مخاطب تنبل شده و تماشاگر منتظر لقمههای آماده است. در فیلم تاکیدهای چندباره نسبت به برخی رفتارها داریم. هر سوالی که در ذهن مخاطب ایجاد شود، پاسخی برای آن وجود دارد. به لحاظ ساختار فنی و هنری فیلم موقعیتی دارد که بیننده را به استدلال مشخصی میرساند، اما درعین حال این امکان هم وجود دارد که استدلال دیگری نیز قابل برداشت باشد که کاملا استنباطی شخصی است. مخاطب میتواند در مورد مرده بودن یا زنده بودن کاراکترها خودش تصمیم بگیرد و پایان را آنطوری که دلش میخواهد، تصور کند، اما برخی چنین حالتی را در فیلمها دوست ندارند و با پایان باز مخالفت میکنند و میخواهند دقیقاً بدانند آخر ماجرا چه میشود.
شاید به این دلیل ما پایان باز را دوست نداریم که عاشق قصه شنیدنیم و میخواهیم قصههای با ساختار کلاسیک بدون ساختارشکنی برایمان تعریف کنند؟
ممکن است ما ذاتا اینطور باشیم و حوصله فکر کردن نداشته باشیم. من یک مثال از فیلم «مارمولک» میزنم که هم افراد زیادی آن را تماشا کردهاند، هم قصه مشخص و رئالی دارد. در مورد این فیلم هم باز از من میپرسند آیا پلیس رضا را دستگیر میکند یا او باز هم موفق به فرار میشود؟ من میگویم خودتان چه فکر میکنید؟ من میخواهم بیننده هم وارد حوزه تصمیمگیری در مورد داستان شود. البته همه چیز به ویژگیهای فردی و روانشناختی افراد بستگی دارد و هر کسی پاسخ خودش را دارد. پایان باز علامت سوالی ایجاد میکند که به فیلمساز اجازه میدهد قصهاش را از یک نقطهای که به پایان رسانده، ادامه دهد و دنباله داستان را در اثر دیگری ادامه دهد.
آیا شما همچین ایدهای در ذهنتان داشتهاید؟ یا فیلم پرمخاطبی مثل «مارمولک» این ویژگی را دارد که ادامه آن را بسازید؟
هنوز اصلا چنین قصدی ندارم، چون در مورد «مارمولک» ماجرا فرق میکند. این فیلم انعکاس خیلی گسترده اجتماعی داشته و طبیعتا وقتی میخواهید شماره دو این اثر را بنویسید، سختی کار چندین برابر است. درنهایت چیزی که میخواهم در مورد کاراکتری مثل مهران مدیری که دائم در حال خوردن است بگویم، این است که قطعا ما در ذهنمان مابهازایی داشتهایم، اما توضیحی نمیدهم، برای اینکه مخاطب با این موضوع چفت میشود و فکر میکند فقط میتواند چنین استنباطی داشته باشد، درحالیکه من این را نمیخواهم. مخاطب باید خودش بتواند برای سوالی که به وجود آمده، پاسخی پیدا کند. شاید حس کنید این تئوری برای فرار از پاسخ دادن است، اما واقعا اینطور نیست و دلم میخواهد هرکسی به کشف خودش برسد. مهران مدیری با لباس، ریتم و لحن مشخصی در فیلم دیده میشود و ما هم با صحبتهایی که با او داشتیم، احساس کردیم به حرکت تکرارشوندهای احتیاج دارد که بتواند نسبت به دیگران متمایزش کند و متوجه فاصله او با کاراکترهای دیگر فیلم باشیم. این فاصله هم سورئالیستی و فانتزی و هم واقعی است. اجزای فیلم حتی در جزئیترین چیزها به نماد و استعارهها وابستهاند. من اگر بگویم هرکس بر اساس چه ایدهای با چه نشانه و نمادی در کار حضور دارد، اجازه فکر را از بینندهام گرفتهام و فعلا نباید به این سوال پاسخ داد! بعد از پایان اکران فیلم میتوانیم گپ دوبارهای بزنیم و از نمادها و نشانهها صحبت کنیم تا قصد ما از طراحی فضاها و شخصیتهای قصه واضحتر شود!
فیلم تغییر نام پیدا کرد و درنهایت به اسم «ما همه با هم هستیم» رسید. آیا شما فکر میکنید ما مردم ایران امروز با هم هستیم، یا در گذشته این با هم بودن بیشتر بوده است؟
همه میگویند با هم بودن ما در گذشته بیشتر بوده و هر چه جلو میرویم، با هم بودنمان کمرنگتر میشود. زمانی که فیلمنامه را مینوشتیم، اسم فیلم «ولشدگان» بود. فکر کردیم این اسم خوب نیست و به «ما همه با هم نیستیم» رسیدیم، برای اینکه معتقد بودیم ما در دنیای واقعی با هم و کنار هم نیستیم. ما حتی با همین اسم، پروانه ساخت گرفتیم. زمانی که کار نگارش جلوتر رفت، احساس کردیم جنبه منفی «ما همه با هم نیستیم» زیاد است و بهتر است اسم فیلم به «ما همه با هم هستیم» تبدیل شود تا نقیض خودش را هم در بر داشته باشد. در واقع با این عنوان جدید به نوعی هم تاکید کرده بودیم که ما همه با هم نیستیم. محور موضوعی اصلی فیلم هم همین است که آدمها میتوانند در سرزمینهای مختلفی زندگی کنند، اما با هم باشند یا نباشند! این روزها مردم برخوردهای عصبی دارند! وضعیت غمانگیزی است. فکر میکنم دلیل اینکه ما امروز با هم نیستیم، بزرگترهای ما هستند. مسئولان و متولیانی که به عنوان بزرگتر جامعه رفتاری کردهاند که نتیجه آن ایجاد چنین احساسی در مردمان است. بزرگتر میتواند کاری کند که دیگران با یکدیگر همدل باشند. همه تقصیرات متوجه مردم نیست. البته که مردم نیز بیتقصیر نیستند، اما بزرگترها بیشتر اشتباه کردهاند و باید ابتدا آنها را مقصر دانست. حتی اگر مردم هم مشکلی داشته باشند، دولتمردانی که منتخب آنان هستند، باید به مشکلاتشان رسیدگی کنند و متاسفانه کمکاری آنان برای مردم به اثبات رسیده. بحرانهای اقتصادی و تورم ناگهانی مردم را آزار میدهد. هنگام پیشتولید فیلم قیمت دلار حدود سه هزار تومان بود، اما با آغاز فیلمبرداری ناگهان بحران صعود ارزش دلار آغاز شد. یکی از همکاران وقتی سرصحنه میآمد، میگفت امروز با دلار فلان قیمت کار میکنیم و هرکس پولش را گرفت، دلار بخرد که تا فردا کلی سود خواهد کرد! و واقعا همینطور هم بود! بیبندوباری اقتصادی تاثیر روانی بدی دارد و باعث بروز رفتارهایی میشود که خطرناک است. این رفتارها در شأن جامعهایی سالم نیست و حتما منشأ آن از دردها و فشارهای اجتماعی است.
شما هر بار با زاویه دید خوبی به فیلمسازی دست زدهاید و موضوعاتی را بیان کردهاید که دقیقا از دل اجتماع برآمده است. مهمترین دغدغهای که باعث شد فیلم «ما همه با هم هستیم» را بسازید، چه بود؟ منظورم دغدغه اصلی است که حس میکردید اگر این فیلم را نسازید، انگار بخش مهمی از پرونده کاریتان کم است.
وقتی به کارنامه کاری من و فیلمهایی که ساختهام نگاه کنید، میبینید که من در کارم شکل سینمایی کلاسیک و روتین نداشتهام، به همین دلیل است که همیشه تازیانه منتقدان بر گردههای من فرود میآید و احتمالا یکی از دلایل آن این است که هیچ کنترلی روی سبک کاری من وجود ندارد. خیلی از منتقدانی که امروز «ما همه با هم هستیم» را به «لیلی با من است» ارجاع میدهند، زمان نمایش «لیلی با من است» یا «مارمولک» از منتقدان سرسخت آنها بودند! اما حالا از طرفداران نوستالژیک کارهای گذشته هستند و فیلم جدید را نمیپسندند! من دلیل این کنشها را میدانم، چون وارد جریان مشخصی در فیلمسازی نمیشوم و دنبال تجربه تازه در سینما هستم و این بهراحتی برای هرکسی قابل پذیرش نیست. اما من با شروع هر کاری انگار برای اولین بار فیلم میسازم و تقریبا کارم هیچ ربطی به کارهای دیگرم ندارد. ایده فیلمنامه «ما همه با هم هستیم» از طرف رضا میرکریمی به من پیشنهاد شد. گروه پنج نفره نویسندگان داستان را به یک جای مشخصی رسانده بودند تا اینکه به دست من رسید. زمانی که «مارمولک» را کار میکردم هم همینطور بود و منوچهر محمدی که تهیهکننده کار بود، یک صفحه طرح کار را خواند و گفت قصه دزدی است که میخواهد از زندان فرار کند و لباس زندانی میپوشد تا به هدفش برسد. در واقع آنها هسته مرکزی پیشرفت داستان را به من دادند. در فیلم «ما همه با هم هستیم» جمعیتی را میبینیم که مسافران هواپیما هستند و همه قصد خودکشی دارند. این ایده یک خطی جذابیت زیادی داشت، اما نکته مهم این بود که طرح در ذات خودش نسبت به آینده پیشگویانه عمل میکند و ما نمیدانیم اصلا صحت دارد یا نه؟! حس پیشبینی فیلم قابل انکار نیست و قصه ما شبیه نهنگهایی است که نمیدانیم چرا خودکشی میکنند. تیتراژ اولیه به همین دلیل با نهنگها شکل گرفت و دوست داشتم فیلمی در مورد نهنگهایی بسازم که تا امروز نمیدانیم چرا خودکشی میکنند.
فکر میکنید جامعه اگر چیزی را از دست بدهد، به سمت خودکشی میرود. البته منظور از خودکشی میتواند خودکشی فرهنگی، روحی و… باشد.
من روانکاو نیستم و نظری که میدهم، کارشناسانه نیست، اما میتوانم استنباط خودم را از جامعه خودمان به شما در مورد این سوال بگویم. معضل بزرگی که منهای همه مسائل اقتصادی، تحریم و… در جامعه ما وجود دارد، دخالتهای بیموردی است که در زندگی خصوصی افراد میشود. ما تبدیل به ملتی شدهایم که حریم خصوصی نداریم و به آن تجاوز شده است. شاید عصبانیت مردم ما هم ناشی از همین مشکل باشد و بیشتر در رانندگی آنان شاهد این عصبانیت هستیم. فکر میکنم باید در مورد این معضل جمعی تصمیمگیری عاقلانهای شود، چون ادامه این رفتار میتواند مخرب باشد. آدمها دوست دارند حریم داشته باشند و احترام به مالکیت خصوصی به همین دلیل اهمیت دارد. نوع لباس پوشیدن و حرکات رفتاری هر فرد متعلق به خودش است، مگر اینکه رفتار شخصی او به دیگران آسیب برساند. من فکر میکنم داخل اتومبیل هر فرد حریم خصوصی اوست، اما امروز تعاریف تغییر کرده است. ما بیهوده در زندگی دیگران سرک میکشیم و همین چند وقت اخیر شاهد یکی از صدمات همین دخالتها در ماجرای اسنپ و… بودیم. وقتی عدهای در خصوصیترین موضوعات زندگی افراد دخالت میکنند، در واقع این مجوز را به دیگران میدهند تا آنها هم همین کار را تکرار کنند. من نمیفهمم چه نکته امنیتی و سیاسیای وجود دارد که باید سختگیرانه با مردم رفتار کنیم؟ فقط باید از انسانها رفتاری شایسته توقع داشت و باقی موارد شخصی را به خودشان واگذار کنیم. مردم آنقدر در مورد موضوعات خصوصی زندگیشان تحت فشار قرار گرفتهاند که عصبی شدهاند. ای کاش فقط نزدیک به انتخابات مردم عزیز نشوند، بلکه همیشه فضا اینطور باشد.
در مورد بخشهای ویژوآل فیلم و صحنههایی که سهبعدی و دوبعدی ساخته شده است، همینطور لباسها که متعلق به دوره یا جغرافیای خاصی نیستند و کاملا طراحی شدهاند، توضیح دهید.
میتوانم بگویم ۹۰ درصد صحنه ویژوآل است که از این ۹۰ درصد حدود ۱۰ درصد ویژوآل سهبعدی و بقیه موارد ویژوآل دوبعدی است. مثلا صحنههای داخل هواپیما کاملا ویژوآل دوبعدی است. بخشهای زیادی از کار جلوههای ویژه کامپیوتری، سیجیای بوده که فرایند سخت و زمانبری داشت. از بخش دوبعدی کار راضی هستم، اما در بحث سهبعدی خیلی رضایت ندارم و میتوانست بهتر از این باشد. در مورد لباسها با خانم سارا خالدیزاده صحبت مفصل کردیم و جلساتی هم با آقای میرکریمی داشتیم. میتوانستیم لباسها را کاملا واقعی بگیریم، اما ترجیح بر این شد که لباسها بیان مفهومی و شخصیتی داشته باشند. در بحثهای اولیه با خالدیزاده به این نتیجه رسیدیم که لباسها طوری طراحی شوند که صرفا تداعی شخصیت نقش را داشته باشند که از منظر ممیزی هم راحتتر عبور کنیم. لباسهای فیلم همه طراحی و دوخته شده است. خاطرم هست زمانی که خانم حاتمی فیلمنامه را خواند، موافقت و اعلام کرد که باید در مورد نکتهای با من صحبت کند و طی جلسهای که داشتیم، به من گفت اگر نقش خانم بجنهای مثبت باشد، این نقش را بازی نخواهد کرد! او باید منفی و پلید باشد که چنین تصمیمی برای نجات خود گرفته است. در فیلمنامه دیالوگهایی بود که رقت قلبی او را نشان میداد و من گفتم این جزو حیلههای این کاراکتر است تا مشتری جذب کند، اما لیلا حاتمی موافق نبود و میگفت روی مخاطب تاثیر نامناسب دارد و تصور عطوفت و مهربانی را ایجاد میکند، درحالیکه نباید اینطور باشد و کسی که چنین تصمیمی گرفته، مانند دیوی است که تا لحظه آخر نباید از کار خود پشیمان شود. در طراحی صحنه هم کیوان مقدم نهایت سعی خود را در ظریفکاری به کار برد. اگر بگویم آن تلسکوپی که در رصدخانه میبینید، چطور ساخته شده، باورتان نمیشود. فیلم باید همینقدر با جزئیات، طراحی و ساخته میشد. اگر بار دیگر فیلم را ببینید، حتما جزئیاتی را که میگویم، بیشتر درک میکنید.