گفتوگو با عوامل تئاتر«امشب اینجا»
از رئالیسم تا سمبلیسم
زهرا قزلباش
زنی در آشپزخانه یا مشغول خرید، زنی غمگین و ماتمزده، یا زنی که از خودش ارادهای ندارد. اینها تصاویر کلیشهای از زنان طبقه متوسطی هستند که منفعلاند و مانند شخصیتهای چخوف فقط حرف میزنند و برای رهایی از وضعیتی که دارند، اقدامی عملی انجام نمیدهند. اما مژگان خالقی، نویسنده و کارگردان نمایش «امشب اینجا»، تلاش دارد این تصاویر کلیشهای از زنان را بشکند و زنانی کنشگر را معرفی کند؛ زنانی که در اطراف ما کم نیستند، فقط رسانههای غالب آنها را نشان نمیدهند. آنچه میخوانید، چکیدهای است از گفتوگو با عوامل این نمایش که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه است.
محور موضوع این نمایش زنان و دغدغههایشان در جامعه است. زن از دیدگاه جامعه ایرانی همواره به عنوان پایگاه عاطفی خانواده شناخته شده است و شما این مسئله را در نمایشتان به چالش کشیدهاید. به نظر شما این دیدگاه در جامعه کنونی دچار تحول شده است؟
مژگان خالقی: خیلی کم. فکر میکنم هر چقدر هم که بانوان فعالیت اجتماعی زیادی در جامعه داشته باشند، تصور کلی و کلیشهای که نسبت به آنها وجود دارد، خیلی سخت تغییر میکند. معمولا قهرمانهایی که قصهشان را مینویسم و دربارهشان نمایشی روی صحنه میبرم، زن هستند. این زنان صاحب اراده هستند، در ساختن سرنوشت خودشان دخیلاند و آدمهای منفعلی نیستند. خود من هم فعالیت اجتماعی خیلی زیادی دارم و زنها را افرادی منفعل نمیبینم. این نگاه در این نمایش نیز دیده میشود. شخصیت اول این نمایش، آذر، هم زن صاحب اراده و قدرت است. تغییر ایجاد میکند و با اینکه فرجام خوبی ندارد، شخصیتی کنشگر است، که فکر میکنم با نگاه جاری در جامعه کمی در تضاد باشد. تصور عمومی و کلیشهای که حتی در سریالهای تلویزیون (که اکثرشان فاقد ارزش هنری هستند) هم به آن برمیخوریم، جایگاه زنان یا در آشپزخانه است و کارگر و غمگین، یا زنی خیلی بالادست است و ما شاهد تصویری سورئالیستی هستیم، در هر دو صورت با زنی منفعل مواجهیم. انگار طبقه متوسط به دست فراموشی سپرده شده است. تلاش من در اجراهایی که به صحنه میبرم، شکستن این تصویر کلیشهای از زن است. در این نمایش سه شخصیت از چهار شخصیت زن هستند و هر یک کنشگر و فعالاند.
در فیلمها و سریالها معمولا اگر قرار بر بررسی روابط عاطفی باشد، روابط بین زوجین محور قرار میگیرد، اما شما علاوه بر این، روابط میان اعضای یک خانواده را موضوع قرار دادهاید. فکر میکنید جامعه امروز تا چه حد نیازمند تامل بر روابط بین فردی اعضای یک خانواده است؟
مژگان خالقی: انقطاع رابطه آدمها امروزه مهمترین مشکل خانوادههاست. اگر خانه را در مرکز این موضوع قرار دهیم، به عنوان جایی که تمام آدمها در پایان روز به آنجا میروند، به علت فردی شدن دغدغهها زبان مشترک بین اعضای خانواده کمقدرت شده است و شاید بتوان گفت دیگر زبان مشترک نه میان شوهر و همسر وجود دارد و نه میان مادر و فرزند. همه ما انگار در حالت عصیان هستیم؛ عصیانی که به تنهاتر شدن آدمها در جامعه منجر شده. نهتنها در جامعه ایرانی، بلکه در جامعه جهانی جوامع به سمت مکانیکیتر شدن و زندگی انفرادی پیش میروند. آدمها به شرایط موجودی که شاید حکومت تحمیلکننده آن باشد، عادت میکنند. همه آدمها در هر طیفی دارند تنهاتر میشوند. مهمترین دغدغه من در زندگی «تنهایی» است. به تنهایی دید مثبتی ندارم. تنهایی نه به این معنا که فرد روابط عاطفی نداشته باشد یا صاحب خانواده نباشد، بلکه به این معنا که فرد زبان مشترکی با جامعهاش نداشته باشد. و رابطه کنش و واکنش میان فرد و جامعه به شکل صحیح صورت نگیرد و اگر خانواده که بخش مهمی از جامعه است، تحمیلکننده چیزها باشد، فرد از کودکی میپذیرد که همواره باید تسلیم باشد. گزارههای پنهانی در خانوادهها هست که مخالفت با بزرگتر را برای کودک ناپسند میداند و حکم به بیادبی فرد میدهد. خفقانی در خانواده ایجاد میشود، از این طریق که زمینه فاصله گرفتن نوجوانان میشود. بسیاری از کودکان زمانی که به سن جوانی میرسند، تمایل به گفتوگو با خانواده ندارند و این مسئله از همان خفقان ناشی میشود. و نتیجه این نوع رفتار بداخلاق و عصبی شدن جامعه است که شاهدش هستیم.
چه انگیزهای منبع الهام شما برای نوشتن این نمایشنامه بود؟
مژگان خالقی: من قصد داشتم نمایشنامه دیگری از خودم به اسم «سگها و استخوانهای مادرم» را روی صحنه ببرم. به طور اتفاقی در میان صحبت با یکی از اساتیدم متوجه شدم ایشان عزادار یکی از اعضای فامیل هستند؛ مرگی که در اثر خودکشی رخ داده بود. خط داستانیام را از این اتفاق گرفتهام و قصه خودم را روایت کردهام. آقای محمد چرمشیر، دراماتورژ کار، که اولین کسی بودند که نمایشنامهام را خواندند هم کمک کردند. خودکشی همچنان در جامعه ما جزو تابوهایی است که حرف زدن از آن سخت است. حتی کتابهایی که درشان حرفی از خودکشی در میان است، برای چاپ با مشکل مواجه هستند. و هنوز این باور عوامانه و غلط که هرکس کتابهای هدایت را بخواند، خودکشی میکند، در جامعه وجود دارد. اما به نظر من هیچ کسی وجود ندارد که حداقل یک بار در زندگیاش به خودکشی فکر نکرده باشد. باید به این قبیل مسائل پرداخته شود.
از نمایشتان انتظار ایجاد تغییر در مخاطب را دارید؟
مژگان خالقی: راستش این سوال چالشیترین سوال من است که از مرحله متن تا مرحله تمرین به آن فکر میکنم؛ اینکه چه مقدار مخاطب با اثر میتواند ارتباط برقرار کند. این مفاهیم که رسالت تئاتر در چه چیز است و نمایش باید پیام خاصی را برساند، مفاهیمی است که بیشتر در تئاتر کلاسیک کاربرد دارد. مفاهیم اخلاقی، اینکه بگوییم چه چیز خوب است و چه چیز بد، آنقدر از طریق رسانههای مختلف تکرار شده است که مخاطب دیگر زیاد علاقهمند به شنیدنشان نیست. علاقهای به انتقال پیامهای اخلاقی از طریق نمایش ندارم، چون اخلاق یک چیز فردی و نانوشته است و در هنر نباید وارد حوزه اخلاق شویم. بهخصوص در تئاتر که خاصتر است و مخاطب محدودتری دارد. فکر میکنم ذهن و روان مخاطب باید به چالش کشیده شود.
کارگردانی برای شما چه طعمی دارد؟
مژگان خالقی: تئاتر یک کیف نهانی دارد که کارگردان میتواند با استفاده از خلاقیت، از تصاویر ذهنی مخاطب آشناییزدایی کند. از دلایل مهمی که به حرفه کارگردانی میپردازم، همین شیطنتها و بازی با ذهن مخاطب است. فکر میکنم همانطور که هرکس یک جور لباس میپوشد، هرکس یک شیوه کارگردانی مخصوص به خودش را دارد.
شیوه اجرایی نمایشتان تا حدودی وابسته به تخیل مخاطب است و با وسایل محدود روایت نمایش را پیش میبرید، اما چطور از دیالوگمحور شدن نمایشتان جلوگیری میکنید؟
مژگان خالقی: من برای کارگردانی از هنرهای تجسمی کمک میگیرم. یک مجموعه نقاشی را در ذهن خودم پیدا میکنم و به یک مفهوم تصویری میرسم. این کار برای من شبیه تابلوهای موریس اشر است. آدمهایی که در حال رفتناند، اما گویی دارند برمیگردند، هیچ سرانجامی ندارند و در قابی محتوم به حضورند. من با اینکه کار دیالوگمحور باشد، اساسا مشکلی ندارم و این برمیگردد به شیوه کاری ما. فکر میکنم زمانه دارد به سمت حذف ادبیات در تئاتر میرود. به طور مثال کارهای امیررضا کوهستانی که مبتنی بر دیالوگ است، اما مبتنی بر ادبیات نیست و تعلیق و ابهام و تمام حسها در دیالوگها مشهود است. در این نمایش آدمها به هیچچیز قطعیت نمیبخشند، حتی به مکانی که در آن ایستادهاند. هر آنچه گفته میشود، در خود متن رد میشود.
نقش شما در این نمایش چقدر با شخصیتتان همخوانی دارد؟
هانا کامکار: فکر میکنم این مسائل در زندگی هر زنی ممکن است پیش بیاید؛ اینکه رابطهای عاشقانه را پیش از ازدواج تجربه کرده باشد. زندگی این نقش به زندگی من شباهتی ندارد. برای رسیدن به این نقش، تخیلم را به کار گرفتهام. از داستانهایی مشابه داستان زندگی این شخصیت کمک گرفتهام تا این زندگی آذر را درک کنم. درک کردن نه به این معنا که به آذر حق بدهم، از این منظر که وجود آذر را بفهمم تا بتوانم خودم را به نقش نزدیک کنم.
فکر میکنید موضوع این نمایش تا چه حد مورد نیاز جامعه امروز ایران است؟
هانا کامکار: خیلی زیاد. دلیل من برای پذیرفتن این نمایشنامه، موضوع آن بود. این روزها در جامعه شاهد اینگونه اتفاقها هستیم؛ رفتار نادرست برآمده از شک مردان متاهل نسبت به همسرانشان یا خیانت مردان. از آن طرف هم زنانی در جامعه هستند که به همسرانشان خیانت میکنند، یا شرایط جدایی عاطفی و خیانت را برای مردان به وجود میآورند. نتیجه این کوتهنظریها، طلاقهای بیش از حد و نبود پیمانهای قطعی میان مرد و زن است که در جامعهمان شاهدش هستیم. لازم است که این نمایش دیده شود و داستانهای اینچنین بررسی شود تا عمق این روابط درک شود. امیدوارم که مخاطب پس از دیدن این نمایش دررفتار خودش بازنگری کند.
ایفای این نقش چه تاثیری بر زندگی شما گذاشته است؟
هانا کامکار: اگر قرار باشد بازیگر کارش را درست انجام دهد، کار بسیار سختی است. همانطور که از نام بازیگری پیداست، با جسم و جان مرد و زن بازی میکند. من هر بار که نقشی را بازی کردهام، چه در طول اجرا و چه زمان تمرین، بیگمان از جهاتی مرا اذیت میکرد. ممکن است دورههای کوتاهی به تراپی بروم تا جدایی از نقش برایم ممکن شود. این نقش تا این لحظه ذهن مرا بهشدت به خود مشغول کرده است و مدام به کودکی آذر و خانوادهاش فکر میکنم؛ اینکه والد این کودک با او چه کرده که در نوجوانی به این نقطه رسیده است.
مرگی که در این نمایش با آن مواجهیم، از نظر شما سمبلیک است؟
هانا کامکار: این نمایش در مجموع به اسطورهها تنه میزند و این چهار شخصیت نمادین هستند. تماشاگر خودش باید به این سمبلها برسد. فکر میکنم هر اتفاقی که در این نمایش میافتد، میتواند سمبلیک باشد.