«قربانی شیمیایی»؛ واقعیتی شبیه به یک تنازع ناممکن
بیان محمدی
«بمباران شیمیایی سردشت توسط رژیم بعث عراق» عنوانی که هرگز غبارگرفته گذر زمان نشد و با وجود گذشت ۲۹ سال از این فاجعه، هر سال و هر روز پررنگتر از گذشته خودنمایی میکند، چراکه چربی چرک زخمهایش هنوز به قوت خود باقی است؛ زخمهایی که نهان و آشکار راهی برای درمانشان نیست.
«سردشت بزرگترین قربانی بمباران شهری در جهان» شاید تنها تعریف صادقانه از این شهر دردکشیده باشد. دردی ارمغان صاحبان قدرت به مردمانی که از سیاست و تمام بازیهایش بیخبر، سرگرم روزمرگیشان بودند. بمباران با گاز خردل نتیجه بیمارترین حالت فکری یک سیاستمدار در جایگاه قدرت است که تحت سلطه فکری، تمام فاکتورهای انسانیت را باخته است و از منظر او انسان موجودی جنبنده است که برای مرزبندی معین ذهنیش میتواند خطرناک باشد، پس باید با خاک یکسان شود و درنهایت آنچه باقی میماند تحت اختیار این ربات خالی از احساس درآید.
سردشت اولین قربانی موردی یکی از این بازیهای خطرناک بود. مظلومانهترین درد تاریخ را تجربه کرد، دردی که آغاز شد، اما هرگز پایان نیافت و از روزی به روز دیگر، سالی به سال دیگر و نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. قربانیان این فاجعه، مظلومانه درد میکشند و آنچنان که باید در پی احقاق حقوق از دست رفتهشان نیستند، چراکه بستری برای تحقق خواستههایشان نمیبینند. چه باید کرد؟ راه چاره چیست؟ درد و درمان هردو حاضر اما دستها از همه جا کوتاهند و به مقصد نمیرسند.
با وجود آمار درصدی بسیار بالای بیماران شیمیایی سردشت، تنها یک درمانگاه مختص این بیماران در سطح شهر وجود دارد، «درمانگاه مصدومان شیمیایی سردشت» که به قول عثمان مزین دبیر کمیته حقوقی انجمن مصدومین شیمیایی، هرازچندگاهی با روضه خوانی مسئولان و قیچی و روبان قرمر چندباره افتتاح میشود! حوزه درمان این شهر با مسئولیت درمان مستمر و مداوم هشت هزار نفر از اهالی شهر، با کمبودهایی نظیر عدم وجود متخصص چشم و پوست و حتی عدم وجود یک تخت ویژه برای مصدومان شیمیایی در بیمارستان امام خمینی شهر مشغول خدمات رسانی هستند و با وجود اینکه مسئولان بارها قول راهاندازی و کلینیک تخصصی مصدومان شیمیایی سردشت را دادهاند، اما حتی وعده وزیر بهداشت و درمان در مراسم سالگرد شیمیایی سال گذشته سردشت مبنی بر تجهیز و راهاندازی کلینیک مصدومان شیمیایی، به دلیل اختلافنظرها و عدم هماهنگی بنیاد شهید و وزارت بهداشت تحقق پیدا نکرد. اگر انسانیت فاکتور سنجش و قضاوت باشد، درد تقسیمشده در میان ساکنان شهر از نگاه گذرای یک مهمان یک روزه هم دور نمیماند، پس کجای کار میلنگد که در عصر حاضر با فرماندهی قدرتمند علم و تکنولوژی این درد از چشم دولتمردان دور مانده و این شهر به دست فراموشی سپرده شده است؟ کشوری که سعی دارد پیشکسوتی پزشکیاش را به هر بهانهای علم کند تا به جهانیان ثابت کند که بستر و پتانسیل نخبهپروری همهجوره در مملکت مهیاست و تمام دنیا میتواند بر دستان شفابخش پزشکان حاذق ایرانی حساب کند، اما گاهی کمبودهای پزشکی در این شهر حتی با هزینه جان یک بیمار مساوی است.
قربانیان شیمیایی، بیماران متفاوتی هستند که انواع مختلفی از دردها را تجربه میکنند؛ درد تنفسی شایعترین انشعاب این هیولای همیشه در کمین آنهاست. دردی که هر لحظه و هرثانیه گریبانگیر آسودگی این افراد است. دیدن زندگی این بیماران از نزدیک یادآور صحنههای باورنکردنی از فیلمهای تراژیکی است که زمانی انسان میپنداشت این صحنهها تنها نتیجه هنر ذهن خلاق یک نویسنده سورئالیست و یک کارگردان چیره دست است که توانستهاند این انتزاع ناممکن را به یک واقعیت بصری تبدیل کنند. اما با گذشت سالهای متمادی و پیشرفتهای پزشکی، ادعاهای مجامع بینالمللی و مانور دولتها حداقل بر برآوردن اولین نیازهای هرم مازلو در جوامع، هنوز گامی محسوس در راه درمان یا کنترل حداقلی درد این بیماران برداشته نشده است. اینجاست که جدل بر سر گناهکار بودن یا نبودن مظلوم اوج میگیرد، چراکه این شهر به حد کافی از لحاظ جغرافیایی و جغرافیای سیاسی دورافتاده است که ناچار بشود فاصله کیلومتری را توجیه این سهلانگاری دولت قرار داد، پس دیگر گناه بر گردن خود ماست، چراکه فرصت آزمون و خطا به سررسیده است و بر همه عیان است که حق دادنی نیست گرفتنی است، جمعیتی معادل تقریبی ۷۰ هزار نفر یک جامعه ممکن است گاهی از نگاه تیزبین حتی عادلترین! دولت هم دور بماند، مگر اینکه این افراد خود خواهان حقشان باشند.
خوشبختانه به لطف تلاشهای چندتن از شهروندان عزیز، این مسئله در چند سال اخیر تا حدودی پررنگتر شده و حداقل از گمنامی درآمده است، اما این نهتنها کافی نیست، بلکه قطعا آغاز راه است. دولت موظف و موکلف است که جانبازان شیمیایی را همه جانبه تحت محافظت قرار دهد، به نحوی که نیازهای پزشکی این بیماران بایستی آخرین دغدغه آنها در اندازه اپسیلونی باشد، اما شواهد و قراین حاکی از آن است که بهطور قطع این اشخاص از خدمات پزشکی لازم بیبهرهاند و تقریبا بخش اعظم کنترل و درمانشان از جمله رفت و آمد به کلان شهرها جهت دسترسی به امکانات لازم پزشکی بهعهده خود بیماران است. این بار هم به رسم معمول جامعه، جلوه فاصله طبقاتی رنگ میگیرد، در این قالب که قربانیانی که از لحاظ اقتصادی در رفاه بیشتری به سر میبرند وضعیت سلامت بهتری دارند، اما این بار، بار بصری و تحلیلی فاصله طبقاتی از بدشکلی گذر کرده و به مرحله تعفن و گندیدگی میرسد، چراکه اکنون جدال ذهنی بر سر حق تنفس است و به شکلی عجیب و باورنکردنی قشر ضعیف جامعه از تنفس لازم و کافی بیبهرهاند.
این بار حرف از جدال برای زنده ماندن است، تلاشی مضاعف برای نفس کشیدن و بهره بردن از هوای بیمالک. تکاپوی قربانیان شیمیایی در جهت رسیدن به حقوقشان برای کنترل و درمان بیماری، بیشتر شبیه به بزرگ نماییهایی است که در داستانهای خیالی کودکان برای روشن کردن ذهنیت آنها نسبت به خوبی و بدی یا ارزش و ضد ارزش روایت میشود، اما باز با این وجود هنوز بیشتر درها به رویشان بسته است و مجبور به زندگی کردن در بدترین شرایط جغرافیایی و اقتصادی هستند، شرایطی که هر نفسشان را تحتالشعاع قرار داده است، من باب مثال میتوان به ذرات غبار معلق در هوای سردشت و سایر شهرهای مرزی با کشور عراق اشاره کرد که به خاطر بیتوجهی مسئولان و داستانی که دیگر برای همه آشناست، هنوز به صورت مشکل حلناشدنی باقی مانده است. مردم این شهرها در واقع همان مرزبانان غیور جنگ ۸ ساله هستند که اجبارا یا آگاهانه بخش اعظم مسئولیت محافظت از کشور را در سالهای دفاع مقدس بهعهده داشتند و آمار بیشترین قربانیان غیرنظامی را در دسته جنگزدهها به نام خود ثبت کردهاند.
«سپیده دمی که بوی لیمو میداد» عنوان فیلم مستندی است از وضعیت زندگی زنان مصدوم شیمیایی سردشت به کارگردانی آزاده بیزارگیتی، که مدتی قبل در همایش «تجلیل از زنان ایثارگر» که به تلاش «معاونت امور زنان و خانواده در نهاد ریاست جمهوری» برگزار شد، به نمایش درآمد. فیلم با صحنه جنگی و بمباران شروع میشود، با ورود به زندگی واقعی چند مصدوم شیمیایی زن در بمباران سال ۶۶ سردشت ادامه مییابد و با کلی سوال بیجواب و ابهامات سرکننده و واقعیات باورنکردنی به انتها میرسد و سوال «مگر ممکن است» را شلاقی بر صورت و ذهن بیننده میکوبد. تراژدی زندگی زنان مصدوم شیمیایی سردشت چنان به خانم مولاوردی، معاون ریاست جمهوری در امور زنان و خانواده، شوک وارد کرد که او صریحا اعلام کرد متنی که برای سخنرانی آماده کرده بود، مناسب جمع حاضر نیست و فیالبداهه با مردم و به خصوص زنان سردشت ابراز همدردی کرد، چنین مینمود که بزرگترین هنر او در آن لحظه حفظ تسلط و پیشگیری از گریه بود.
قطعا اولین زمزمه این مجری قانون زیر سوال بردن سهم دولت در بهبود زندگی رقت بار این قربانیان و پیشگیری از مرگ نابهنگام و تلخشان بود اما چه میشود کرد که بازی سیاست تنها به ایشان این اجازه را داد که در جمع حاضر وعده بدهد که در کوتاهترین زمان ممکن با هیات دولت به دیدار این شهر خونین بروند و چارهای بیندیشند. شاید اگر معاون رئیسجمهور برای لحظهای با این قربانیان همذاتپنداری کند، بشود به این وعده دل خوش کرد. زنانی که با جانی کمتر از یکچهارم یک جاندار مسئولیت زنانگی و بعضا مردانگی یک زندگی مشقتبار را به دوش میکشند، زنانی که از ابتداییترین حقوق روزمره زندگی بیبهرهاند، چنانکه حتی یک فضای سبز اختصاصی دارای فاکتورهای جغرافیایی و آب و هوایی درخور حال این قربانیان در این شهر دیده نمیشود که گاهی این بیبهرگان از تنفس بتوانند برای دمی ذرهای شبیه به دیگر مخلوقان خدا نفس بکشند. دیدن یک صحنه از این فیلم میتواند هر دم یا بازدم آدمی را به زهرمار تبدیل کند و باخود بیندیشد که چقدر میتواند متفاوت باشد که هر نفست بویی غیرعادی بدهد.
شماره ۶۷۸
تهیه نسخه الکترونیکی چلچراغ از آدرس زیر