عادل رحمتی
آثار هنری و در مفهوم کلی هنر، در چند دهه اخیر با رشد سرسامآور صنعت و تکنولوژی دستخوش تغییرات عمدهای شدهاند؛ تغییراتی که فارغ از مطلوب یا نامطلوب بودنشان آنچه نتوانستند تغییر دهند، ماهیت پدیدهای است که هنر را از غیر آن منفک میکند؛ خلق.
در میان مدیومهای هنری بهجرئت میتوان گفت سینما آن مدیومی است که بیشترِ این تغییرات را پذیرا بوده و بعضا باعث آنها بوده است.
این پیشرفتها در سینمای نوین باعث طرح سوالی شده بدین مضمون که «اگر اثر الان ساخته میشد، چگونه ساخته میشد؟» به عنوان مثال، اگر فیلم «جویندگان» جان فورد با دوربین الکسا فیلمبرداری میشد، چه میشد؟ یا اگر «جنگ ستارگان» با جلوههای ویژه میلیون دلاری امروز ساخته میشد، چه شاهکاری میتوانست خلق شود؟
حال آنکه این پرسشها از اساس راه به کجراهه میبرند! چراکه اثر هنری با زمان و مکان خاص خودش است که توان انتقال حس را دارد و اگر غیر از این باشد، اثری است الکن و عاری از آنچه حسش مینامیم.
در ماههای گذشته انیمیشن «شیر شاه» بعد از دو دنباله خود، یعنی «شیر شاه ۲» و «شیر شاه یکونیم یا ۳» عینا از سوی کارگردان دیگری و اینبار به صورت فیلم با به اصطلاح جلوههای بسیار اعجابانگیز بصری و بودجهای نزدیک به ۲۵۰،۲۶۰ میلیون دلار ساخته شد و توانست در مجموع فروشش از یک میلیارد و ششصد میلیون دلار عبور کند. این ارقام گواهی بر این مدعاست که حداقل اگر الگوی قابل تکرار اثر، الگویی قابل قبول توده جامعه باشد، اثر ولو اینکه یک بار مصرف، باز هم میتواند جیب صاحبان سرمایه را از پول پر کند! و البته آنچه در این بحث نه برای مخاطب و نه برای صاحب اثر (سرمایه) کوچکترین اهمیتی ندارد، هنر است. شمار فیلمهای بازتولیدشدهای هم کم نبودند که به یک افتضاح مطلق و محض بدل شدهاند و به آنی رفتهاند تا حیثیت هنری کارگردان آن را کامل بر باد دهند و حتی از منظر تجاری هم فاجعه به بار آوردهاند و سرمایه اولیه خود را هم نتوانستهاند برگردانند.
در ادامه به شرح ماوقع ماجرا و بررسی مصداقهایی از این فیلمهای بازتولیدشده میپردازیم .
old boy
«پیرپسر» یا «همکلاسی قدیمی» ساخته پارک چان ووک از آن دسته فیلمهای آوانگارد آسیایی بود که برای کارگردانش و سینمای کره به اعتباری در عرصه جهانی بدل شد. فیلم با طرح موضوعاتی تقریبا تابو در عرصه جهانی و همچنین فرم و شیوه خاص ارائه این موضوعات تحسین همگان را برانگیخت، به گونهای که جایزه بزرگ جشنواره کن سال ۲۰۰۴ را از آن خود کرد. هر چند فیلم ساخته کارگردان مطرح کرهای که دومین فیلم از سهگانه انتقام اوست، با نظرات مختلفی همراه بود و در زمان اکران و بعد از آن هم بحثها پیرامون کیفیت و فرم اثر ادامه داشت و هنوز هم دارد، اما فارغ از پذیرش فیلم به عنوان اثری ارزشمند یا نپذیرفتن آن، نمیتوان از این فیلم صرف نظر کرد. این فیلم، فیلمی است که نمیتوان آن را ندید گرفت. همین دلایل باعث شد اسپایک لی، کارگردان صاحبنام هالیوودی، این فیلم را با همین نام و به صورت عینی و کاملا وفادار به متن فیلمنامه اصلی آن حدود ۱۰ سال بعد از اکران اثر، یعنی سال ۲۰۱۳، بازتولید کند که به یک افتضاح بزرگ هم در کارنامه لی بدل شد و هم در گیشه شکستی مفتضحانه خورد! و بدل به لکه ننگی بر کارنامه نهچندان پربار اسپایک لی شد؛ به گونهای که برخاستن اسپایک لی بعد از آن به معجزه میمانست. البته دلایل بسیاری را میتوان برای این اتفاق برشمرد که مهمترین آن فیلمنامه اثر است که چون مبتنی بر توییست یا غافلگیری در دقایق آخر است، به فیلمنامهای یک بار مصرف بدل میشود و مخاطب نمیتواند با فیلم همان برخورد اولیه را داشته باشد که با فیلم ساخته چان ووک داشته است.
psycho
«سایکو» یا «روانی» ساخته آلفرد هیچکاک از معدود فیلمهای تاریخ سینماست که سالهاست منتقدان بنام، اساتید سینما و سینماگران از آن سینما میآموزند و همگی متفقالقول بر این نکته صحه گذاشتهاند که اگر آلفرد هیچکاک بزرگ «روانی» را با بازیهای درخشان آنتونی پرکینز ، جنت لی و… نمیساخت، سینما و تاریخ آن چیزی کم داشت. در واقع این فیلم برگ دیگری به تاریخ سینما افزود. تمام این تعاریف و درخشان بودن اثر، سالها کمپانیهای بزرگ را واداشت تا نسخههای دنبالهدار آن و حتی الگوی آن را دائما تکرار کنند، که هیچکدام به نسخه اصلی حتی شباهت هم نداشت، تا سال ۱۹۹۸ که گاس ون سنت، کارگردانی که در سال قبل از آن یعنی ۱۹۹۷ برای فیلم «ویلهانتینگ خوب» نامزد دریافت جایزه اسکار شده بود، با اعتمادبهنفسی سرشار(!) شروع به باز ساختن این اثر سترگ کرد و حتی جدای از تقلید میزانسن، فیلمنامه و حتی بازیگردانی، گامی به جلوتر گذاشت و سعی در باز نمایاندن اثر به شیوه فریم به فریم گذاشت، که بیشتر به شوخی میمانست و حتی به نقد جدی اثر هم نرسید. اثر آنقدر مهجور ماند که شاید خود ون سنت هم الان نسخهای از آن در خانهاش نداشته باشد! چراکه اگر بدین نکته واقف نباشیم که هیچکاک متن است و باقی سینماگران حاشیه، چیزی از سینما نفهمیدهایم. ون سنت اما در حق فیلمسازان و سینما کار بزرگی کرد؛ در واقع نادانسته به درس عبرتی بدل شد و اثبات اینکه هرکسی را بهر کاری ساختهاند.
lion king
آنچه بهانه به دست داد که مصداقهای بازتولید آثار سینمایی موفق و شاخص را بررسی کنیم، بازتولید انیمیشن «شیر شاه» به صورت فیلم-انیمیشن بود. جهتگیری ما و نظرات افراد نسبت به بازسازیها و دوبارهسازیها میتواند متفاوت باشد. فردی که زمان پخش انیمیشن «شیر شاه» چهار سال داشته است، اکنون فردی ۲۹ ساله است و شاید خود صاحب کودکی چهار ساله باشد. این فرد و افرادی از این قبیل در دنیا کم نیستند که بخواهند آنچه تجربه کردهاند، دوباره تجربه کنند، یا حداقل بتوانند آن تجربه را هر چند ناقص به نسلهای بعد از خود منتقل کنند. شاید همه ما در دهکده جهانی خود را در قالب سیمباهایی ببینیم که برای آنچه از ما غصب شده، نیازمند تلاش مضاعفتری باشیم! اما اینها هیچکدام ادله مستدلی نیستند. آنچه مستدل است، این است که بازسازی خاطرات جمعی، آن هم در مقیاس جهانی، فعلا صرفه بسیاری دارد! خاطراتی که بعضا در ساخته شدنش آنچه وجود نداشته، خود ما بودهایم؛ در واقع برایمان ساختهاند و باز هم میسازند و از این راه میلیونها که نه، بلکه میلیاردها دلار پول درمیآورند. یک داستان تکراری و بهکرات تکرارشده واقعا چقدر میتواند دوباره جاذب افراد، آن هم نه فقط طیف خاصی در کشور خاصی، بلکه در مقیاس جهانی آن باشد؟!
چند بار دیگر اسکار باید به سزای اعمالش برسد و سیمبا به عشق دوران کودکیاش؟! آن هم دقیقا به همان شکلی که بار اول رسیده است. نه فرم عوض شده است، نه ساختار و نه فیلمنامه، آنچه تغییر پیدا کرده، صرفا شکل کار است.
در پایان به ذکر این نکته بسنده کنم که در مقابل بازنمایی عینی کج دار و مریز، ویرانگری تماما آفرینش است.
funny games
میشاییل هانکه در سال ۱۹۹۷ هنگامی که میخواست فیلم «بازیهای مسخره» را در ایالات متحده بسازد، به دلایلی قادر به انجام آن نشد و فیلمش را در اتریش و با بازیگران آلمانی جلوی دوربین برد. فیلم بسیار مورد توجه قرار گرفت و حتی نامزد دریافت جایزه نخل طلای کن برای هانکه شد. طبق گفته هانکه او در فیلمش با بازنمایی خشونت عریان خواسته است نقدی بر نمایش اینگونه از خشونت در به طور کلی رسانهها و مدیاهای مختلف داشته باشد، که البته شاید تنها چیزی که از فیلم هانکه دریافت یا حتی استنباط نمیشود، نقد خشونت است.
هانکه بعدها در سال ۲۰۰۷ توانست فیلمش را به صورت بازتولید نما به نمای آن با تهیهکنندگانی از کشورهای مختلف، اینبار در آمریکا و به همراهی بازیگران آمریکایی همچون نائومی واتس، تیم راس و… جلوی دوربین داریوش خنجی ببرد، که اینبار اما توجه چندانی به فیلم نشد.
scarface
«صورتزخمی» ساخته برایان دی پالما با فیلمنامهای از الیور استون و بازی بهیادماندنی آل پاچینو در نقش تونی مونتانا را به جد شاید تنها فیلمی بتوان نام برد که به طور کامل باعث فراموشی نسخه اولیه آن شد؛ آن هم نسخه اولیهای که به کارگردانی هاوارد هاکس بزرگ در سال ۱۹۳۲ ساخته شده است.
الیور استون با تغییر بعضی جزئیات کاراکتر اصلی و پیشینهاش، تونی مونتانایی میسازد که در اذهان به نماد عصیانی بدل میشود که حتی از فیلمساز پیشی میگیرد. در نسخه اولیه فیلم، خشونت آنچنانکه لازمه فیلم و فیلمنامه است، نمایش پیدا نمیکند. در واقع برونگرایی ذاتی بازی آل پاچینو و میزانسنها و دیدگاه دی پالما به ساخت اثری میانجامد که نهتنها اثر قبلی را کاملا به زیر چتر خودش میآورد، بلکه از آن هم جلوتر میرود و به اثری کالت بدل میشود و پیروانی پیدا میکند که برخوردشان با این شخصیت جدای از حس همذاتپنداری، کاریزماتیک است.
The Departed
«رفتگان» در سال ۲۰۰۶ و تنها چهار سال بعد از ساخت فیلم اصلیاش به اسم «اعمال شیطانی» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی به صورت اقتباسی- که اصلا نمیتوان گفت اقتباس است- ساخته شده است. فیلم در تمام دیالوگها و حتی کاراکترهایش بسیار سعی شده است به نسخه هنگکنگی آن که به کارگردانی اندرو لا و آلن مک ساخته شده است، وفادار بماند. هر چند فیلمنامه در بعضی از قسمتها تغییر داده شده است، اما ماهیت آن و به اصطلاح درونمایه اثر که کارگردان بزرگی چون اسکورسیزی را واداشته است آن را دوبارهسازی کند، مطلقا قابل تغییر نبوده است، هر چند سعی در تغییر آن هم نشده است. فیلم «رفتگان» را شاید بتوان از معدود نمونههای اعلای بازتولید فیلم دانست که حتی در مواردی از فیلم اولیه بهتر مینمایاند. کارگردانی چون اسکورسیزی با میزانسنها و دوربین خاص خودش توانسته است اثر را آنچنان بازنمایی کند که حتی اثر اولیه در محاق فرو رود. فیلم همچنین موفقیتهای تجاری، هم در سینماهای آمریکا و هم در سینماهای جهان، به دست آورد و در هفتادونهمین مراسم جوایز اسکار توانست در چهار رشته از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی جایزه کسب کند.
The great gatsby
از فیلمهای محبوبی که هر از چند گاهی کارگردانان مختلف سودای بازتولید آن را در سر میپرورانند، «گتسبی بزرگ» است، که دلیل آن هم رمان سترگ «گتسبی بزرگ» اثر اف. اسکات فیتزجرالد است، که با تمام جان کندن سینما در بازسازی تصاویر مورد نظر نویسنده و خوانندگان کتاب، به این دلیل که اساسا از بنیاد تفاوت مدیوم وجود دارد، باز هم به گرد پای رمان نمیرسد. شاید یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از این اثر را بتوان «گتسبی بزرگ» ساخته جک کلیتن با فیلمنامهای از فرانسیس فورد کاپولا برشمرد که البته بازیهای درخشان رابرت ردفورد و میا فارو در بدل کردن این فیلم به اثر هنری قابل توجه بیتاثیر نیست. اقتباس جدیدتر و البته بسیار پرسروصداتر از این اثر در سال ۲۰۱۳ و به کارگردانی باز لورمن ساخته شد. بازیگرانی نظیر لئوناردو دی کاپریو ، توبی مگوایر و کلی موریگان در این فیلم ایفای نقش کردند و بودجه ۱۰۵ میلیون دلاری فیلم هم در آب و تاب دادن به صحنههای مختلف آن کمک بسیار کرد و فیلم هم در گیشه موفق بود و هم از نگاه مخاطبان توانست رضایت عمومی را جلب کند.
۷۶۵