این نوبت: آلفرد یعقوبزاده، عکاس مقیم پاریس
سهیلا عابدینی
در ایام قرنطینه و کرونا روزمرگیها بهویژه در میان هنرمندان به شکلهای متفاوتی میگذرد. با آلفرد یعقوبزاده گپی در اینباره داشتیم که از فرانسه و پاریس گرفتار این ویروس و عکاسیاش میگوید.
آقای آلفرد یعقوبزاده، روزمرگی شما در ایام کرونا چطور گذشت و میگذرد؟
در فرانسه سه حالت بود؛ حالت فوقالعاده فوقالعاده یعنی سرخ، بعد بنفش، بعد هم سبز. الان که دیگر تمام شده. حالا میگویند یک متر فاصله بگیرید. رستورانها و سینماها و تئاترها باز است. از این نظر زندگی مردم خیلی عادی شده.
گذران زندگی در این دوران برای شما به عنوان عکاس فرقی کرد؟
به عنوان عکاس هر موقع که خبری هست، نمیتوانم در منزل بمانم و رادیو و تلویزیون و اینترنت را ببینم، وظیفهام این است که بروم بیرون، واقعیت را با چشم خودم ببینم. از این نظر این ۵۴ روزی که همه در پاریس در قرنطینه بودند، خیلی غمگین بود. ولی این افتخار را داشتم که بروم در خیابانهای پاریس قدم بزنم و عکاسی کنم. شهر خلوت بود و تقریبا یک جنبه اختصاصی داشت که پاریس را دور بزنم. برای من این ۵۴ روز خیلی خوب بود. در خانه هم زنم یوگا کار میکرد، پسرهایم هم آشپزی میکردند. از این نظر سر همه گرم بود و یک رابطه خوب خانوادگی بود. بچههایمان را بهتر شناختیم. توانستیم لحظات مخصوصی را بگذرانیم. در اصل همه چیز خوب بود.
به عنوان عکاس نمیتوانستید خانه بمانید، یا به عنوان «آلفرد یعقوبزاده»ای که هیچوقت یک جا ساکن نیست.
(میخندد) ممکن است من خاصیت اینجوری داشته باشم، ولی به عنوان دکتر یا عکاس یا هر کسی که یک وظیفهای دارد، بایستی برویم سر وظیفه و کارمان را انجام دهیم. در این روزها که همه جا بسته بود و کسی در خیابان نبود، من اگر خانه میماندم، باید غرغر میکردم سر زن و بچههایم، که خوب نیست. یک بار، دو بار، سه بار، ولی یک ماهونیم خیلی است. وظیفهام بود تا آنجا که قدرت داشتم، بروم ببینم در پاریس چه میگذرد. خروج از پاریس ممنوع بود. وسایل نقلیه هم نبود، دلیلی هم نداشت که بروم بیرون. تصمیم گرفتم پاریس را دور بزنم و ببینم پاریس چه دارد. در شهر بیخانمانها بودند، پلیس بود که چک کند مردم بیرون نیایند، تعدادی از مردم بودند که میرفتند خرید، کبوترها در شهر پر بودند، چون کسی نبود بهشان غذا بدهد و من با تعداد دیگری از عکاسان، ولی خب همدیگر را نمیدیدیم. تجربه جالبی بود. البته غمانگیز بود، به دلیل اینکه اینجا نزدیک ۳۰ هزار نفر مُردند. موقعی که رئیسجمهور فرانسه اعلام کرد ما در جنگیم، خب در جنگ موقعی که من میروم خیابان، بایستی کلاهخود داشته باشم، جلیقه ضدگلوله و اینها، ولی این جنگ با آن جنگها فرق میکند. شما دشمن را نمیبینی و لمس نمیکنی، ارتباطی هم با مردم نداری. مردم از هم میترسند و سعی میکنند از هم فاصله بگیرند. از این نظر تجربهای بود که اولین بار در زندگیام داشتم. تا آنجایی که قدرت داشتم، تعدادی عکس گرفتم تا حداقل این تاریخ کرونا را در پاریس ثبت کنم.
درباره پروژه عکاسی ایام کرونا و قرنطینه بگویید که چطور بود، راضی بودید؟
خب یکسری محدودیت هست. بیشترین مسئله و مشکلی که کرونا ایجاد کرده بود، بین مردم بود. این مسئله انسانهاست، نه درخت، نه بلبل و نه گل و نه کبوتر و نه غاز و نه اردک کرونا گرفته در این شهر. پس این فقط مسئله ما انسانها بود. از این نظر کار من مشخص است؛ در مرحله اول منزل خودتان را دارید، با آنهایی که زندگی میکنید، میتوانید از آنها عکاسی کنید. در مرحله بعد، خود شهر است، اگر بتوانید بروید بیرون، چون معمولا پلیس نمیگذارد. به ما یک مجوزی میدادند که یک ساعت اعتبار داشت که بروی خرید، یا بروی دکتر، یا بروی عزیزانت را که بیمارند، ببینی و یک ساعته برگردی، وگرنه ۱۳۵ یورو پلیس جریمه میکرد. تقریبا ۹۵ درصد مردم فرانسه به این قوانین احترام گذاشتند و تا جایی که میتوانستند، در خانه ماندند. به عنوان یک عکاس کارهایم اینگونه بود که قبل از بیرون رفتن از خانه چند تا عکس از همسرم میگرفتم که مشغول تدریس درس یوگا با زوم بود، بعد دیگر میرفتم در خیابان و بستگی داشت چه ببینم. مرحله بعدی بیمارستانها بود. در بیمارستان هر کسی را راه نمیدهند و نباید هم راه بدهند. اکثرا مطبوعات خیلی معروف مثل رادیو و تلویزیون و… راه میدادند. بههرحال آدم دستوبال بقیه را میگیرد، هر چند داریم این کار را برای انسانها میکنیم. الان در دنیا هم عکاس زیاد شده هم دوربین زیاد شده و همه هم کنجکاوند. از این نظر برای عکاسی خانه و خیابان و بیمارستان و قبرستان بود. قبرستانها در فرانسه تعطیل بود و هیچکس نمیتوانست برود. نمیدانستیم کی مرده و کی قرار است بمیرد. از این نظر ما را در قبرستان راه نمیدادند. کسی هم نبود که از او مجوز بگیریم. تنها کارم این بود که در خیابان بودم، در پاریس خالی. اکثر اوقات پاریس خیلی شلوغ است، پر از توریست، پر از ماشین. آدم همینجوری خالی ببیند، جالب است، خالیِ خالی. اینکه در شهر چه میگذرد، جالب است؛ مردم میروند و میآیند. پلیس مردم را جریمه میکند، بعدا مد شد که مردم یک بهانهای پیدا کردند بروند تو خیابان. یک مسئله اجتماعی این است که ممکن است در خانهای هفت، هشت نفر باشند. خانه هم ۲۰ متر. خب نمیتوانند در خانه بمانند با تعداد زیاد و باید بروند بیرون. یک مد تازه پیدا کردند، جوگین میپوشیدند. یکهو همه شدند دونده. هر کسی میدوید به یک بهانهای. برای کار خود من بیشتر خیابان بود و دسترسی به بیمارستان نداشتم و نخواستم هم پافشاری کنم. دکترها و پرستارها سرشان شلوغ است، بیمار هم زیاد وارد بیمارستان میشد و ترافیک زیاد است. با خودم حساب کردم اگر خانه بمانم، هیچ کاری نکردم، اگر بروم بیرون و یک عکس هم بگیرم، باز یک کار مثبتی انجام دادم. به خودم گفتم بروی بیرون، نروی بیرون، هر کاری بکنی، باید روزی یک عکس بگیری. از تاریخی که اعلام قرنطینه شد تا زمانی که گفتند آزادید و میتوانید بروید بیرون، طبق یکسری قوانین، من هر نوع عکسی بگیرم، باز هم آن لحظه و تاریخ کرونا را دارد، چون ما در آن مقطع زمانی و در زمان این بیماری بودیم. برای من هیچ عیبی ندارد حتی از یک گل در بالکن هم عکس بگیرم، چون آن لحظه از لحاظ تاریخ و زمانش خودش گویاست.
اصولا یک عکاس در زمان بروز حوادث اینچنینی چه کار باید بکند؟ این بحران که در سطح جهانی هم هست.
امروزه که هر ننهقمری میآید یک دوربین دستش میگیرد، یک موبایل میگیرد و میگوید من آرتیستم. خودش، خودش را آرتیست اعلام میکند از زمانی که به دنیا آمده. خب از این نظر، من که کار حرفهای انجام میدهم و با این حرفه هم باید زندگی کنم و در بعضی مواقع هم به غیر از پول درآوردن یا دنبال پول بودن، یک مقداری واقعیت زندگی ما و وظیفه ماست که تاریخ انسانیت را ثبت کنیم. حالا ممکن است برای دلت باشد، یا برای حرفهات، ولی این دو را میتوانیم با هم ادغام کنیم. یک جوری باید به خودم فشار بیاورم بروم بیرون، بروم تا واقعیت را ببینم. درکل ما کاری نمیتوانیم بکنیم، ما آنجا هستیم به عنوان یک عکاس، یک نقاش، یک موزیسین، خلاصه هر نوع کار خلاقانهای که مردم انجام میدهند، از این نظر وظیفه ماست در آن صحنه باشیم، ولی نبایست جلوی دست و پای مردم را بگیریم. یک جایی که ممکن است امکانات بدهند، کارمان را انجام میدهیم، یا اینکه برای خودمان انجام میدهیم و از کسی هم انتظار نداریم. من موقعی که میرفتم عکس میگرفتم، لحظه فوقالعادهای بود. خودم تنها بودم و کسی هم در خیابانها نبود و فقط بیخانمانها بودند که مرا میدیدند و میگفتند سیگاری بده، یا من پول خرد میدادم، چون کسی بهشان کمک نمیکرد. با پلیسها هم روابط خوبی داریم، چون وقتی کارت خبرنگاری داری، کسی اذیتت نمیکند که چرا در خیابان هستی و بقیه در قرنطینهاند. از این نظر من یا هر عکاسی، مجسمهسازی، نقاشی،… دوست دارد این لحظه را ثبت کند. وظیفهاش است که برود این را با چشم خودش ببیند و آنجور که دلش میخواهد این صحنه را ثبت کند.
بله، ولی اینبار کانون اصلی حادثه بیمارستان و قبرستان بود که ورود به این دو مکان هم راحت نبود.
بله، خب مسلم است. من یک عکس از شانزلیزه دارم که خالی است. وقتی کسی ببیند، میگوید شش صبح بوده، یا یکشنبهای که تعطیل است و کسی در خیابان نیست. پس این عکس مثل روزهای معمولی است که مردم تعطیلات دارند. بعضی مواقع همه دنبال آن لحظه دراماتیک میگردند که همان بیمارستان است، طبیعی است. چند تا از همکارانم که با روزنامهها و مطبوعات کار میکردند، میرفتند عکس میگرفتند. من میدیدم عکسهایشان را. شاهد بودم که دو، سه روز میرفتند و آنجا میماندند. دراماتیکترین صحنهای که میتوانی یکجوری نشان بدهی که دکترها و پرستارها زحمت میکشند و سعی میکنند کمک کنند به کسی که بیمار است و درد دارد. ولی جا کم است. باید قبول کرد همین است دیگر، آدمهای دیگر این کار را خواهند کرد، پس بیخیالش. حالا میرویم جای دیگر، از باغ و رودخانه خالی عکس میگیریم، آن هم عکس است. هر چند که مهمترین جا همان بیمارستانهاست. قبرستانها هم میتواند باشد، ولی در فرانسه قبرستانها را بستند تا تماس ایجاد نشود. البته مسئله احترام به خانواده هم هست. بعضیها دوست ندارند کسی از تشییع جنازه خانوادهشان عکس بگیرد. ضمنا در اینجا بیشتر از چهار نفر از اعضای خانواده را در قبرستان راه نمیدادند. خیلی از خانوادهها شکایت کردند که مثلا ما شش تا پسر و دختر بودیم، عمو و خالهمان نیامد، ولی بیشتر از چهار نفر ما را راه ندادند و ما دفن پدر یا مادرمان را ندیدیم. دولت و وزارت بهداشت تصمیم گرفت اجازه حضور بیشتر از چهار نفر را ندهد، حالا هر کسی میخواهد باشد؛ وزیر یا نظامی یا آدم عادی. ضمنا ما بیمارستان را هم نمیتوانیم روز معمولی برویم همینجوری عکس بگیریم. مسئله امنیتی نیست، مسئله احترام به انسانهاست. من خودم هم خوشم نمیآید وقتی در بیمارستان هستم و سرُم دستم است، موهایم بالا و پایین است، پیژامه پوشیدم، یک نفر بپرسد حالت چطور است و از من عکس بگیرد. اگر سرحال باشم، ممکن است بگویم بفرمایید، شوخی کنم و بگوییم و بخندیم، ولی در مریضی نه.
فکر میکنید دوره کرونا شبیه چه دورهای میتواند باشد؟ شما دورههای مختلفی را عکاسی کردید؛ انقلاب، جنگ، تظاهرات، …
دوران کرونا یک دنیای عجیب و غریبی است که من تابهحال این دنیا را ندیده بودم. اینجا آقای مکرون اعلام کرد ما در جنگ هستیم، دکترها و پرستارها هم سربازند. دکترها و پرستارها هم گفتند ما دکتر و پرستاریم و سرباز نیستیم، به ما توهین نکنید. من کشورهای جنگی زیاد بودم. همین آمار ۲۹، ۳۰ هزار تا ممکن است در فرانسه مرده باشند. آدم حس نمیکند که انسانها مُردند، یعنی موقعی که مکرون آمد گفت من به دکترها و پرستارها مدال میدهم، لژیونرند، اینها شکایت کردند که ما مدال نمیخواهیم، حقوق ما را بدهید. همین چند روز پیش هم تظاهرات کردند که حقوق میخواهند. دو، سه سال است تظاهرات میکنند که حقوقشان برود بالا. حالا الان که کرونا پیش آمد، مکرون هم اعلام کرد ما در جنگیم و اینها سربازهای ما، روز ۱۴ ژوییه، سالگرد انقلاب فرانسه، آنها این مورد را رد کردند و گفتند ما دکتر و پرستاریم، سرباز هم نیستیم، مدال هم نمیخواهیم، اضافهحقوق میخواهیم. خود من تا حالا چنین موقعیتی ندیدم. انسانهایی که جانشان را از دست دادند، کسی هم ازشان قدردانی نکرد. به خاطر بیعرضگی مثلا ۴۰ یا ۶۰ درصد دولت مردم جانشان را از دست دادند، نه ماسک داشتند، نه اکسیژن. این مسائل واقعا غمانگیز است. الان این تعدادی را هم که میبینیم، واقعا کی جوابگوست؟ آیا مردم تا حالا گریه کردند برای این مردمی که مردند؟ همیشه ساعت هشت شب میآمدند از بالکنشان دست میزدند، گپ میزدند، هورا میکشیدند برای پرستارها که شما خوب کار کردید. الان دیگر تمام شد، کسی نمیآید در بالکن. من هنوز هم نمیتوانم هضمش کنم. هنوز نمیتوانم این ۵۴ روز را که گذشت، در ذهنم رسمش کنم. موقعی که جنگ است، بمباران میکنند، خانهها خراب میشود، میسوزد، جسدها در خیابان است، آوارهها هستند، زندانیها هستند، همه اینها را ما میبینیم و لمس میکنیم. صدای بمب هم که میآید، مردم میترسند و میلرزند، ولی این کرونا هیچی نیست که ببینید. تنها ترسی که من در مردم توی خیابان دیدم، ترس از من و شما بود. از هم میترسیم. نه ارتباط داریم با هم، نه سلاموعلیک میکنیم با هم، نه دست میدهیم. اگر هم مثلا برای شما اتفاقی بیفتد، من ممکن است به شما دست نزنم. خب این یک تراژدی خیلی غمانگیز است. هنوز دارم فکر میکنم چطور رسمش کنم. هنوز دوزاریام نیفتاده.
ویروس کرونا و مسائل پیرامونش برای شما چه محدودیتها یا جذابیتهایی داشت؟
تنها چیزی که ممکن است برای من جذاب و جالب باشد، شهر پاریس خالیِ خالی است که همیشه شلوغ بود. الان هیچکس نیست. اگر شانزلیزه و برج ایفل بروی، خالیِ خالی است. حس میکنی که یک اتفاقی افتاده، زمان متوقف شده، زمان یخ زده. نه حرکتی است، نه انسانها هستند. چیزهایی که من زیاد دیدم، همین کبوترها بودند. در این ۵۴ روز بهراحتی میتوانی بروی نزدیکشان و باهاشان دست بدهی. فصل بهار هم همدیگر را ماچ میکردند. من سعی میکردم بروم جلوتر و دکوری انتخاب کنم برای عکسم. از این نظر به قدری این شهر آرام بود که حتی نزدیک شدن به کبوترها هم بسیار آسان بود. یک کلیسای بزرگی در شمال پاریس هست، بهش میگویند قلب مقدس، من در آن حوالی بودم، پر از کبوتر بود. پا کوبیدم روی زمین که کبوترها بپرند، نپریدند. بعد پریدم یک سمتی، باز اینها نپریدند، نزدیک صدتا کبوتر بودند. خلاصه روی ما را کم کردند و یکیشان هم تکان نخورد. انگار داشتند آفتاب میگرفتند. این صحنهها در پاریسِ خالی قشنگ میشد. اینها برایم جالب بودند و تازه. نه انسان میبینیم، نه در جنگیم. این همه آدم مُردند متاسفانه، نه بوی مرگ را داریم، نه بوی اجساد را، نه دود میبینید، نه هیچی. از جنگ هم بدتر است. در زمان جنگ میتوانی بروی خودت را در زیرزمین قایم کنی. یک پناهگاهی پیدا کنی. یک بار فندکم یادم رفت. جرئت نکردم از کسی فندک بگیرم. بعد از چند ساعت دکهای پیدا کردم و فندک خریدم. میبینید روابط چطوری شده! این شک و تردیدی که بین انسانهاست، خیلی برای من وحشتناک است. در جنگ یک دشمنی وجود دارد، یک خوبی و یک بدی هست، اینجا تنها کسی که دشمن بود و بهش کرونا میگوییم، در اصل خود انسان است. انسان دشمن انسان است که اصلا با هم ارتباطی ندارند.
از تاریخ پیدایش عکاسی تا الان بههرحال در تابلوهای عکاسی چیزهایی بوده که مردم میتوانستند سوژه اصلی تصویر را ببینند. الان انگار در این وضعیت باید از یک چیز ذهنی عکس گرفت. باید از دنیایی که در دوره کروناست، عکاسی کرد.
هر چیزی یک شرایطی دارد که ما میتوانیم با چشممان ببینیم. یک جاهایی که ممکن است اشخاص معمولی نتوانند بروند، حالا یا دکترها میروند یا پرستارها یا خبرنگارها یا پلیس یا نظامی. در این مورد نمیدانم واقعا، چیز جدیدی است. من چون صبح تا شب در خیابان هستم، پاریس را تقسیمبندی میکردم. میگفتم از خانهام پیاده میروم مثلا تا شمال یا غرب پاریس. روزی ۱۰ تا ۲۰ کیلومتر پیاده میرفتم. یک روز رفتم سراغ پسرم. اولین بار که پسرم را دیدم، اصلا نمیدانستم چطور برخورد کنم. خلاصه مشتمان را به هم زدیم و کمی با هم پیاده رفتیم. یک ماه بعد پسرم آمد که خانوادهاش را ببیند. مانده بودیم که چه کار کنیم. این برنامه ۵۴ روزه که تمام شد، با نامزدش آمد و ما توانستیم بغلش کنیم. بعضی روابط بین آدمها و حتی در خانواده بیارزش شد. موقعی که جنگ است، مردم گریه میکنند، همدیگر را بغل میکنند، اظهار تاسف میکنند. الان در این شرایط واقعا هیچ چیزی نیست. چیزی است که همه شاخ درآوردند.
به نظرتان در دنیای بعد از کرونا در عرصه عکاسی، ممکن است شیوه جدیدی ابداع شود، یا عکاسها به رویکرد جدیدی برسند؟
اگر کلی و عمومی ببینیم، مهمترین مسئله، مسئله اقتصادی است که الان دارد یواشیواش این مسئله میآید بالا. مسئله روحی هم هست، عدهای نمیتوانند تنها در خانه بمانند. این یک مسئله خیلی خصوصی است که در درازمدت بیشتر خواهد شد و باید نتیجهاش را از نظر روحی ببینیم. مسئله اقتصادی هم که تا چهار، پنج ماه دیگر عده زیادی بیکار خواهند شد، واقعا خانهخرابکن است. حالا الان میگفتیم چون کرونا بود، میماندی خانه. میترسیدی با کسی ارتباط برقرار کنی. قسر دررفتی، ولی هنوز تمام نشده و ممکن است چند هفته دیگر چند ماه دیگر برگردد. ولی در عکاسی فرقی به حال ما نمیکند. بعد از همین ۵۴ روز قرنطینه، اولین تظاهرات پرستارها برگزار شد. خیلی دوستانه و مسالمتآمیز بود. جلوی یکی از بیمارستانها شعار میدادند که آقای مکرون ما حقوق میخواهیم. سر مسئله جورج فلوید هم خیلی از سیاهپوستها و عربها ریختند بیرون. میگفتند تظاهرات بکنید، ولی یک متر از هم فاصله بگیرید. هر چند همه به هم چسبیدند. به نظرم کرونا به کار عکاسی هیچ ضرری نخواهد زد. مسلم است یک مقداری در عرض این دو، سه ماه در پاریس یکسری از روزنامهها و مجلات نتوانستند چاپ شوند. بعضیها مجلهشان را آنلاین کردند، یکسری هم خانه کار کردند. حالا میگویند چون مردم میتوانند خانه کار کنند، خانه کار بکنند، دیگر دفتر احتیاج ندارند. آنهایی هم که آنلاین شد، ممکن است به همان شیوه آنلاین بمانند دیگر. باز هم ما تعدادی از مطبوعات را از دست میدهیم. باز هم مسئله اقتصاد است، یعنی کرونا این اقتصاد خراب را به وجود آورد. یکی دو مجله که خیلی مهم بودند و کارهای اجتماعی یا مد و تبلیغات میکردند، همه آنلاین شدند. خب، اصلا در این شرایط کسی نمیرفت ماشین بخرد، عطر بخرد، شامپو بخرد که کارهای تبلیغ آن محصولات در روزنامه و تلویزیون باشد. مردم فقط برای خرید مایحتاج روزمره از خانه بیرون میروند.
و حرف آخر اینکه بگویید خودتان چطورید؟
چند روز پیش دکترها و پرستارها تظاهراتی داشتند که درخواست اضافهحقوق میکردند. همه چیز مسالمتآمیز پیش رفت و موسیقی و رقص بود. آخرش یکسری آمدند و درگیری شدیدی پیش آمد و با پلیس کتککاری کردند. تابهحال من چنین درگیریای ندیده بودم. یک مقداری هم مسائل جورج فلوید بود. چند تا سیاه در فرانسه وقتی پلیس اینها را گرفته بود، مُردند. برای همین یک مقداری مردم متشنج هستند. یک مقداری هم همین جلیقهزردها که دیگر الان زیاد مد نیست. اینها همه جمع شدند به کتککاری. یک پلیس بهش سنگ خورد و افتاد زمین. پلیسهای دیگر آمدند کمکش. من جلو بودم. تظاهرکنندگان شروع کردند به پرتاب سنگ. تعداد زیادی سنگ به من خورد که دو تایش به زانوهام آسیب زد و یک زانویم کمی وضعش خراب است. استخوانش باد کرده و پایم خیلی ورم کرده. همین پلیس که افتاد زمین، دوستانش هم کنارش بودند، من کمکش نکردم و عکس گرفتم. وظیفه من نیست. آنجا دکتر و پرستار زیاد بود، پلیس هم. وظیفه من این است که این لحظه را بیطرفانه ببینم. همه فرانسویها که در تظاهرات بودند، خوشحال بودند که پلیس زمین افتاد و به سرش سنگ زدند. من نمیتوانم جبههگیری کنم بین دکترها و پرستارها و پلیس. میدانم دکتر و پرستار چطور است، پلیس چطور است. پلیس، پلیس است. هیچ جای دنیا پلیس را دوست ندارند، ولی به عنوان خبرنگار و عکاس بایستی بتوانم خودم را بیطرف نگه دارم، که حداقل یک گزارش بیطرفانه درست کنم که وقتی هر کدام از دو طرف این را دید، نگوید که من اینورم یا آنور. قضاوتم باید صادقانه باشد. برای همین نه پلیس را محکوم میکنم نه تظاهرکنندگان را. فعلا هم دارم کمی استراحت میکنم تا ببینم فردا و پس فردا چه میشود که بروم بیرون. (میخندد)