کمپین حمایت از بافت قدیمی معمارانه در شهرها
یونس یونسیان
معماری همیشه جایی برای انسان و نوستالژیا خالی میکند، معماری با دالانها، سردرها و ورودیهایش میتواند به یکباره «لحظه» را از حرکت بازدارد، زمان به حالت تعلیق میان خاطره، حافظه و پیشبینی آینده در میآید، مکان به یکباره با سرنوشت و آینده اش برخورد میکند، با ویرانه. معماری خانههای قدیمی میتوانند خاصیت ایجاد «زمان» داشته باشند، زمانی که میتواند ویژگی قابل لمس و فیزیکال داشته باشد، زمانی که با پوست و گوشت انسان لمس میشود، زمانی که تجربهاش را به خاطر آدمی میسپارد و از یاد نمیرود، زمانی که استعاری و هر روزه نیست، نوعی «زمان شخصی» در رابطه انسان و معماریهای قدیمی ایجاد میشود. کودکی ما هنوز بر آستانه دری از یک خانه قدیمی انتظار میکشد. تهران را با ویرانههای قدیمیاش باید دوست داشت.
خانه شهید مدرس، در خیابان امیرکبیر، خیابان شهید جاویدی کوچه مدرس قرار دارد. خیابان شهید جاویدی در محله عودلاجان تهران قدیم قرار گرفته است، و در قدیم به نام کوچه «میرزا محمود وزیر» معروف بوده است. خانههای قدیمی بسیاری مانند خانه قوامالدوله و خانه نصیرالدوله در این خیابان قرار گرفته است. بافت قدیمی خانهای تهران از بخشهای مختلف شامل اندرونی، بیرونی، مطبخ، کالسکه خانه و حیاط تشکیل شده بوده است. مجموعهای از هنرها شامل گچ بری، حجاری، آیینه کاری، گره چینی، نقاشی و کتیبهنگاری در کاملترین شکلش در معماریهای سنتی و نوستالژیک خانههای تهران استفاده شده است.
سیندرلاهای ابدی تهران، مغازههای فروش و اجاره لباس عروس و تولیدیهای مخبرالدوله: ویترینها و فضاهای لباس عروس فروشی مخبرالدوله و کارگرهایی که در تولیدیها لباس میدوزند یکی از نشانههای شهری این نقطه از تهران است. معماریهای قدیمی تولیدیها و بافت کهن ساختمانها به یکباره با پنجرههایی گشوده میشود که ویترینهای لباس عروس هستند، ساختاری که طرح اندام زنانه و تصویر لباس سفید عروسی را در بطن بافت معمارانه قرار میدهد. تقابلی مرموز و دیوانه وار که مخاطب و بیننده را در برابر امر خیال و ساحت راز قرار میدهد. پنجرههایی که میشوند معنای انتظار، ایستادن و منتظر ماندن برای رسیدن بخت خوب، برای آمدن شادی و لباسهایی که شکوفا میشوند در مخبرالدوله، ایستاده در انتظار اسب سفید خوشبختی. پنجرههای چشم انتظار و عروسهای ابدی تاریخ تهران.
به افتخار همه ترانههایی که در خرابهها زاده میشوند، امروز پس از رسیدن با قطار به تهران، از میدان راهآهن به محله عودلاجان رفتم، محلهای که همیشه برای من چیزی از «اصالت» با خود دارد. فرامرز اصلانی در حال اجرای کنسرت و خواندن ترانهای با عنوان «عودلاجان» منتشر شده در یکی از نشریات اوایل سال ۱۳۵۷ خورشیدی: بخشی از برنامه مستند «بچههای عودلاجان» در سیمای ایران ساعت نه و نیم شب با تهیهکنندگی کیوان خسروانی و کارگردانی کیوان علائی. وقتی صحبت از خرابی محله «باب همایون» پیش آمد حرفهایی که کارشناسان درباره سلامتسازی بافتهای قدیمی شهر تهران میزدند، بیشتر قوت گرفت و «کیوان خسروانی» بیش از هر کسی در این زمینه ابراز نگرانی کرد و در رسانههای گروهی با دیگر صاحبنظران به تجزیه و تحلیل این روند پرداخت و نمایشگاهی نیز از آثار خود در محله قدیمی «عودلاجان» به نمایش گذاشت. خسروانی علاوه بر این فعالیتها کوششهای دیگری در زمینه شناسایی محلههای قدیمی تهران به عمل آورده از جمله تولید برنامهای به نام «بچههای عودلاجان» که در روز چهارشنبه از سیمای ایران پخش میشود. در این برنامه که در محله عودلاجان و بهصورت کنسرت اجرا شده است، اشعاری از مولانا و حافظ توسط فرامرز اصلانی اجرا میشود.
پروژه عکاسی با عنوان «اندر احوالات من، ملقب به تاجبخش» با همت تهمینه منزوی هنرمند عکاس: این مجموعه عکسها از سال ۹۳ خورشیدی آغاز شد، مجموعهای که به شکل «استیج فوتوگرافی» تهیه شده و همه مدلهای حاضر در آن، زنانی با تاجی بر سر هستند، این عکسها در یک خانه بسیار قدیمی در جنوب تهران ثبت شده و در حقیقت تلفیقی از دو دغدغه حفظ خانههای قدیمی و شمایل شکنی مفهوم زن شایسته و مد است. در صحنهای از فیلم «فروشنده» به کارگردانی اصغر فرهادی، قاب عکسی بر روی دیوار آپارتمان در حال تخریب و فرو ریختن وجود دارد، تصویری که زنی با لباس «دختر شایسته» را در میان انبوهی از خرابهها و خانهای کلنگی و قدیمی به تصویر میکشد. این تابلو در حقیقت بخشی از عکسهای پروژه تهمینه منزوی بوده است، نوعی نگاه به تخریب و نابودی کامل اصالت و خاطرات، در کنار تلاش برای زیبا ماندن و آلوده نشدن در میان ویرانهها، عدم تناسب ظاهر آراسته و زیبای دختران، با خرابهها و ویرانههای کلنگی، نشانهای از گسست کامل زیبایی شماسی و انفجاری در روان از هم گسیخته و فاقد نوستالژی ایرانیان است.
فلاش بکهای مادربزرگ، تهران را با مادربزرگها و خانههای قدیمیاش باید دوست داشت: کمپین کافه نوستال برای حمایت از بافت قدیمی و نوستالژیک ایران است، برای به خاطر سپردن «سه دریهای سنتی» خانهای قدیمی در خیابان پانزده خرداد تهران، خیابان نجار باشی. وقتی به یکباره، مفهوم خانه قدیمی با اصالت و لطافت مادربزرگ همراه میشود، با درک عظمت چادرنماز گل گلی و موهای حنازده، دستهای عزیز، تسبیح و جانمازش و لحظه رساندن خودش با پاهایی دردناک به حیاط برای باز کردن شیر آب و وضو گرفتن. وقتی به یکباره، در معماری، جایی برای نشاندن عشق مییابیم، عشق به مادربزرگ و خانه اش، حریم کوچک و محقری که یکباره در این تهران خراب آباد افتاده به چنگال نوکیسههای خراب و سرمایهداری هرزه، میشود کیمیا، فرصت تولد دوباره است، یک بار دیگر بوسیدن خانه. عکس از اسعد نقشبندی.
پل چهارراه مخبروالدوله، که چهارطرف چهارراه را به هم وصل میکند. وقتی بالای پل ایستاده باشید، رو به ضلع جنوبی خیابان، کوچهای در برابرتان ظاهر میشود که انبوهی از لباس عروس دارد، جایی برای فروش لباس عروس و مانکنهای لباس سفید عروسی به تن. ساختمانی با بافت قدیمی و معماری فلزی و آجری با سقف شیبدار مربوط به صد سال پیش با پنجرههای شیشهای که پشت هر کدامشان، یک لباس عروس به تن مانکنی بدون سر، خودنمایی میکند. تهمینه منزوی، هنرمند عکاس ۲۶ سالهای است که روایتی متفاوت را از این مکان قدیمی و عروسهایش به تصویر کشیده است، اشباح سفید پوش بی سر و بی دست در ویترینهای مهجور بافت قدیم تهران.
خانهای با «زخم بستر»، چیزی شبیه «نفس تنگی» در وسط شهر، شبیه آخرین امید و لحظه تنهایی دم مرگ: عکس از بالای پردیس چارسو گرفته شده است، بین خیابان جمهوری و نوفل لوشاتو، تصویری از یک بازمانده قدیمی و شاید آخرین خانهای که در این محدوده «بافت قدیمی» دارد، انگار دارد «زخم بستر» میگیرد و با بالکنهای فلزی شیبدار و نمای آجری ظریف، به خاطره خوب طهران، لبخند میزند. این خانه در میان پاساژهای مرتفع لوازم الکترونیکی و مجتمعهای بلندمرتبه تجاری قرار دارد، بنایی که در برابر معماری بدقواره و بیاصل و ریشه مدرنیته ایرانی مقاومت میکند، نوعی پافشاری و ایستادن در برابر نظام سرمایه داری نوکیسه و تازه به دوران رسیده ایرانی، یکی از بدترین شکلهای سرمایهداری در جهان، کشوری فاقد ریشه و اصل و نسب، فراموش کار و دلخوش به ساختمانهای بلندتر، اصل سود بیشتر به هر شکل و قیمت، نابودی گذشته، خاطرات، انسانیت و درنهایت «نوستالژی»، و شبَح نابودی قوم، شاید آخرین سکانس در انتظار تهران باشد. شهری که همه ما، در برابر قیافه امروزیاش مسول و مدیون هستیم، تهرانی که «نوستالژیهایش در میان فشار زمان حال ناقص ما، کم کم فشرده و له میشوند. و این حکایت همه ایران است و کافه نوستال، حمایت از بافت قدیمی تهران را به عنوان رسالت بنیادی اش، بر پیشانی اش، نوشته است. و خندههای تهران، این روزها از جنس «دی» است، قلب همه چوپانها در «نی» و ما که برای عاشقان تاریکی و رستمهای دروغین، قصه گفتیم، ما که کارمان، ساختن باغی از سنگ سخت است. سپاس از حمیدرضا حسنی برای عکس.
شماره ۶۹۲