فرشته انصاری لاری
طرح: مسعود رئیسی
هر روز و هر روز دلهره به دست آوردن و از دست دادن داریم.
هر روز صبح که چشمهایمان را باز میکنیم، از همان دقیقه اول تند و تند در ذهنمان مسیر روز را مرور میکنیم و به دنیا لعنت میدهیم از اینکه باز هم باید بدویم و نرسیم! البته شاید هم برسیم!
انگار که جنگ شده باشد و هر روز بیشتر خوف کنیم از اینکه چیزی که داریم و به دست آوردهایم، کافی نیست! کم است! خیلی کم!
و هرروز ترسِ به دست نیاوردنمان قد بکشد و بشود غول مرحله آخرِ زندگیمان!
در ضمن! هیچوقت هم راضی نمیشویم! از هیچچیز!
اما چندبار به این چند خط در زندگیمان فکر کردیم و بعد به خودمان نگاه کردیم و گفتیم چرا؟ واقعا این حجم از حرص برای چه؟
بیایید همین یک دفعه را، ایمان بیاوریم که هر چیز که برای ما باشد، به ما میرسد!
حتی اگر در دورترین نقطه جهان باشد، راهش را پیدا میکند و خودش را در آغوشِ زندگیِ ما میاندازد.
هیچچیز در این قوانینِ موجود گم نمیشود.
بیایید فکر کنیم رزقِ ما در جایی از آسمان نشسته و حال و روزِ بیقرارِ ما را ناظر است و برای اینکه گوشه چشمی از سر آشنایی به ما نشان بدهد و بگوید خیالتان راحت من میآیم.
اینگونه دلبریِ مایِ مغموم را بکند:
بر سر هر لقمه بنوشته عیان
کز فلان بن فلان بن فلان
هین توکل کن، ملرزان پا و دست
رزق تو بر تو ز تو عاشقتر است
خیالمان راحت میشود، میرویم سراغ زندگیمان و دیگر لعنت حواله جهان نمیکنیم.
یادتان هست قرار گذاشتیم این رمضان، حضرتِ خدا را ما میزبان باشیم و برایش قصهگوی کلامش باشیم!
اولین قصه را با این بخش شروع میکنیم:
وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ(۲۲ ذاریات)
و سوگند به آنچه شما را وعده داده شده است، روزیِ شما در آسمان است.
شماره ۷۰۹