اردلان حسین آبادی
اگر جنگ را از نزدیک، با پوست و گوشت و استخوان لمس میکردم، با چشمها و گوشها میشنیدم و با بینی میبوییدم، حرفهای متفاوتی میزدم، امروز مینشستم و از خاطراتم میگفتم و نه از تصورات و خیالپردازیهایم. عمده تصور نسل ما از جنگ که آن را از نزدیک ندیده است، محدود میشود به حس بینایی، به عکسها و فیلمها، به چیزی شبیه این عکس که در اولین نگاه من را زیر فشار حسهایی متفاوت، ترکیبی از ترس، غم، ناامیدی، فرار، خشم و نفرت و انتقام و آرزو به فکر واداشت. این روزنه گویی یک روزنه عادی نیست، روزنهای است رو به گذشته و آینده، روزنهای پرشده از حسرت از دست دادن و شوق دوباره به دست آوردن.
این طرف دیوار منی پنهان شده است که خانه و زندگی و گذشتهاش و آیندهای را که دیگر در آن طرف دیوار قرار نیست سر برسد، ازدسترفته و در دست دشمن میبیند و آن طرف دیوار دشمنی است که فقط مقداری خاک به دست آورده و مغرور است. معاملهای ناعادلانه که یک طرف همه چیز را از دست میدهد و طرف دیگر حتی نمیداند چه به دست آورده است.
این طرف دیوار منی پنهان شده است که در آرزوی دوباره به دست آوردن همه گذشته و آیندهاش که اکنون در دست دشمن است، نفس میکشد و خیالپردازی میکند و آن طرف دیوار دشمنی است که هر لحظهاش پر شده از ترس انتقامی بهحق که بهزودی گریبانگیرش میشود. انتقامی که دست تقدیر با کمک خاطرات و آرزوها و عشق به وطن رقمش زد. هزاران خاطره و آرزو و عشق، دست در دست هم، در قالب انسانهایی تکرارنشدنی این روزنه و دیوار را رد کردند و دشمن را بیرون راندند تا بدانیم که همیشه میشود کارهای بزرگی کرد اگر عشقی در کار باشد. ما با عشق به ناموس و وطن دفاع کردیم و آنها بدون عشق، برای هیچ میجنگیدند.
یاد و خاطره همه عاشقانی که عاشقانه برای این خاک و آیین جان دادند، گرامی باد.