مصاحبه با نورالدین زرینکلک
سهیلا عابدینی
نورالدین زرینکلک هنرمند نامآشنایی است که از ۱۲ سالگی مشغول کار حرفهای است. با عناوین و جوایز و کارنامهای که دارد، بزرگی خودش و عرصه فعالیتهایش پیداست، همانطورکه استادیاش در حوصله داشتن برای جوابگویی به سوالها پیداست، همانطور که از نامههای ردوبدلشده در ایمیل برای این مصاحبه مهربانیاش پیداست، همانطور که صریح و سلیس میگوید: «آنچه در پاسخها نوشتهام، صاف و صادق و ساده، حرف دلم است و تا حد ممکن بیبو… نورالدین زرینکلک، کالیفرنیا، دیماه ۱۳۹۹» با او به بهانه انتشار کتاب شعرش «ازین جنون که منم» به گفتوگو نشستیم.
آقای زرینکلک، وقتی اسم شما را در گوگل جستوجو میکنیم، عناوین دکترای داروسازی، تصویرگر، نقاش، انیماتور، نویسنده کتابهای کودکان، ردیف میشود. در مقدمه کتاب شعرتان مختصری گفتهاید، ولی بیشتر توضیح دهید که چرا شعرهایتان را اینقدر دیر چاپ کردید و شاعری با تاخیر به دیگر هنرها و مهارتهای شما اضافه شد؟
اگر میدانستید که سرگرد ارتش شاهنشاهی هم بودم، چه میگفتید؟! (البته من تا در لباس نظامی بودم، آن را مثل بیماری طاعون از دیگران مکتوم نگه میداشتم، زیرا از نفس نظام و نظامی بیزار بودم و هستم.) اما در پاسخ به پرسش شما: صادقانه بگویم، آنقدر غرق در طراحی و نگارگری و نقاشی و انیمیشن بودم که این وجه از اندرونم را دستکم گرفته، یا گم کرده بودم.
با توجه به گفته خودتان که شعر و شاعری در ۱۰، ۱۲ سالگی در شما پیدا شده و در دوره دانشجویی هم اشعاری سرودهاید، کتاب شعر «ازین جنون که منم»، الان و در سن ۸۳ سالگی شما که به بازار آمده، حجم کمی دارد به نسبت این مدت. آیا در انتخاب اشعار وسواس به خرج دادید و همینها را فقط برگزیدید؟
مشهور است قابوس بن وشمگیر خطی خوش داشت. از او پرسیدند با چنین خطی که داری، چرا کم مینویسی؟ گفت: پس از من نگویند کم نوشت، گویند خوب نوشت! وسواس درون و سانسور بیرون، هر کدام به قدر زلزله و آتشسوزی ویرانگرند. چند میلیگرم وسواس در هنر ضرورت است، و من آن را مراعات میکنم، اما سوای آن، شعرهای دیگرم در سرزمین مادری قابل چاپ نیستند.
شعر کدامیک از شاعران را بیشتر دوست میدارید، یا فکر میکنید روی شما تاثیر گذاشته؟
گمان نمیکنم جواب من به درد خوانندگان شما بخورد… با این همه، جواب میدهم: مگر میشود آدمی در قرن فروغ و شاملو و سایه و سهراب و سیمین و اخوان و بقیه شاعران خوب ما زندگی کند و اشعار ایشان را نخوانده باشد؟ و باز مگر میشود شعرهای خداوندان شعر و ادب فارسی، یعنی حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی را نخوانده باشم… و حتی هایکوهای کیارستمی و ترانههای بیلی تیس را!
ظاهرا تحصیل داروسازی در شعرهای شما بیشتر از هنرهای دیگرتان خودش را نشان داده. هم اینکه گفتهاید در شبهای کشیک و تنهایی در بیمارستان شعر به سراغتان میآمده و هم در شعرهایتان مصداقش هست: «داروهایت را خوردهای/ داروی خودخواهی/ داروی انتقام/ داروی حسادت/ خدایا!/ پس این داروسازها چه میکنند؟»
مرسی که اشاره خوبی کردید؛ اگر بگویم این انتقامی است که من از سالهای عمرم که در دانشکده داروسازی تلف کردم، گرفتهام، راضی میشوید؟ اما راستش نه؛ کشیک در بیمارستان کاری است که در برنامه زندگی من بود و اگر در تنهایی و بیخوابی کشیک، شعری از خاطرم گذشته باشد، امری طبیعی است.
در این مجموعه دو شعر دارید که یکی برای عباس کیارستمی، یکی هم به یاد پرویز کلانتری است. تاثر از درگذشت این دو دوست را چطور شد به شعر درآوردید؟
این دو نفر، دو دهلیز دل مرا از خود پر کرده بودند. من هم دو صفحه از کتابم را به نامشان کردم!
تاریخ چند تا از شعرهای این کتاب «تهران، ۱۳۴۷» و آخرین شعر تاریخ «کالیفرنیا، ۱۳۹۵» را دارد. اول اینکه چرا بقیه شعرها تاریخ ندارد؟ بههرحال، حالوهوای شعر را در زمانه سروده شدنش نشان میدهد.
کاش در تمام شعرها یادم میبود تاریخش را هم بنویسم، اما آدم شعر را خارج از حال عادی خود میسراید… و بعدش هم یادش نمیآید کی، کدام را سروده است. اشاره کنم در یکی از شعرها با نام «داوود میکل آنژ» یادم نرفت تاریخش را بنویسم. چرا؟ برای اینکه آن روزی که در فلورانس به دیدن داوود رفتم، روزی فراموششدنی برایم نبود، اما شعرهای دیگر وقت و تاریخی چنین متمایز ندارند.
بعد اینکه آیا دفتر شعر دیگری دارید که بعد از این کتاب، بخواهید چاپ کنید؟
بله، دو دفتر ۴۰۰ صفحهای در قفسه دفتر کارم نشسته و مثل بقیه سرودهها و دستخطهایم منتظر نوبتاند! اگر هم نوبتشان نرسید، وصیت کردهام بازماندگانم آنها را به سزای خودشان برسانند؛ سطل آشغال، یا چاپخانه، یا هر جا که حقشان باشد…
اجازه دهید درباره دیگر آثار شما هم گفتوگو کنیم. در عرصه تصویرگری، طراحی و تصویرگری به شیوه کهن و مدرن هر کدام راه خودشان را میروند و هیچکدام مانع دیگری نیست. درحالیکه ما خیلی عادت به این کار نداریم، معمولا کلاسیکها را مانع ورود طرح و اندیشه جدید میدانیم. مثلا در عرصه شعر، نقاشی… یعنی یک جاهایی مدرنها حتما میخواهند قدما را انکار کنند و برعکس… در اینباره بفرمایید.
اگر پرسش را درست فهمیده باشم، من از نسلی هستم که بختهای باارزش و بیبختیهای اجتماعی بزرگ را تجربه کرده است. من از بخت خود به همان اندازه که بابت سرنوشت مردمم و تبعید خودم گلهمندم، متقابلا و به همان اندازه، از آن خرسندم، چراکه هر دو روی تاریخ را دیدهام؛ تاریخ سنتیها و تاریخ نوطلبان را و با هر دو ازدواج کردهام و چه بسیار ماه عسل با هر دو فرقه داشتهام. من حتی این بخت بزرگ را سپاسگزارم که در عصری روشنگر زندگی میکنم و مثل اجدادم غرق در خرافه و باطل نمیمیرم.
در دورهای که شما و همنسلان شما تصویرگری کتاب کودک را کار میکردید، جامعه تقریبا کودک را به رسمیت نمیشناخت، ولی تصویرگری راه خودش را خوب پیدا کرد و پیش رفت تا الان. سوالم این است که چرا این اتفاق درباره انیمیشن نمیافتد و برعکس اتفاقاتی که در دنیا برای انیمیشن هست، اینجا برنامهای نیست؟
با پوزش از اینکه نمیدانم چه سنی دارید و چقدر در تاریخ معاصر زیستهاید، خواهش میکنم ذرهبینتان را بردارید و با دقت تاریخ معاصر را بخوانید؛ «کانون پرورش کودکان» بود؛ کانونی جوان، صادق و مستقل. همین کانون (و شورای کتاب کودک) بود که کودک را برکشید و او را در جای متعالیاش نشاند. اگر بخواهم توصیف دقیقتری در مورد کانون بدهم، میگویم: کانون یک هکتار از زمین بهشت بود که از آسمان کنده و به دامن ایران افتاده بود! و کانون آن را به ۱۰۰ قسمت تقسیم و با ساختمان کتابخانه بین شهرستانها تقسیم کرده بود!
اینک جواب شما: کتابسازی کاری آسان و شدنی بود؛ هم نویسنده فراوان داشت، هم نگارگر و هم چاپخانه. اما انیمیشن آسان نبود. سوای اینکه خودم دو سال انیمیشن را در اروپا آموختم، سه، چهار سال طول کشید تا تنها ۱۰، ۱۲ دانشجوی انیمیشن تربیت شوند… و درست همانوقت که جوانهها سر زدند، با یک باد، همه چیز تعطیل شد و هنوز آنها که انیمیشن خواندند، منتظرند شغلی بیابند! از این حرف که بگذریم، از دوستان خود در ایران میشنوم که استعدادهای جوانی پیدا شدهاند که رو به بازارهای خارج از ایران دارند! معنای این حرف این است که بازارهای داخل شایستگی استفاده از آنها را ندارند… یا اینکه بازارهای داخلی در اختیار «خودی»های بیلیاقت هستند که استعدادها را ضایع یا نفله میکنند.
در تصویرگری نقشها و درونمایههای کهن ایرانی تا حد زیادی خودش را نشان داد و مورد قبول عام هم قرار گرفت. آیا برای انیمیشن هم ممکن است روزی این اتفاق پیش بیاید، یعنی از ادبیات کلاسیک و قصههای کهن تاثیر بگیرد؟
کسانی که سیر انیمیشن ایران را دنبال کردهاند، میدانند که انیمیشن ایران در دهه ۳۰ و ۴۰ جوانه زد، در همین مکان که وزارت ارشاد امروز هست. اما تا کانون پرورش فعال نشده بود، کسی نه به فکر آموزش و مدرسه و نه تعلیم و گسترش آن از راه آکادمیک آن بود. نتیجه این که در طول ۲۰ سال جز چند دقیقه فیلم ابتدایی، تولید مباهاتآمیزی نداشتیم. البته اخیرا شنیدهام دوست جوان من، مهرداد شیخان، مستندی در این زمینه ساخته است. شاید جوابتان را در این مستند پیدا کنید.
یک سوال کلی؛ اینکه برای باز شدن راه برای رشد و پیشرفت انیمیشن در ایران آیا باید انیماتورها کاری بکنند؟ یا تجهیزات فنی و سرمایهگذار باید پیدا شود، یا اینکه جامعه مخاطب باید آمادگی پذیرش و حمایت از انیمیشن را داشته باشد؟
بله، همه اینها؛ تکرار میکنم، همه اینها بهعلاوه یک مدیریت دانای متخصصِ چشموگوشباز که کارش را بشناسد و به هنر احترام بگذارد. علاوه کنید به این گفته: که نفع و ضرر کشور، برایش برتر از رضایت خودش و بالادستیاش باشد. این را هم بگویم که جامعه «مخاطب انیمیشن» و «سینمای انیمیشن» دو کفه یک ترازو هستند و تا فضای تولید نباشد، انیماتور و وسایل و تکنولوژی کاری نمیتواند بکند. همانطور که خودتان هم یادآوری کردید، اگر خواست کودکان نبود، کتابهای کانون در تیراژهای ۱۰۰ هزار نسخهای و در مجموعههای میلیونی چاپ نمیشد!
سوال آخر اینکه این روزها، روزهای وانفسای کرونایی، چه میکنید و روزمرهتان چگونه میگذرد؟
سال پیش، یعنی پیش از کرونا، بختم بیدار بود و کتاب «لطیفههای ملانصرالدین» را مصور کردم که تاکنون بنا به گفته ناشرش- کارنامه- به چاپ چهارم رسیده است. امسال هم توفیق این را داشتهام که جلد دوم همان «ملا» را مصور کنم. بعد از ملا، «گلستان» را در ۵۰ مجلس مصور کردم و دِینی را که کمتر از ۸۰ سال بود به عهده داشتم، به حضرت سعدی ادا کردم. بعد از این سه کتاب، اقبالم مرا به فردوس برد تا دست به کهندژ زبان فارسی یعنی «شاهنامه» فردوسی بیازم و آن را به نقشهایی بیارایم که امیدوارم سعادت تمام کردنش را داشته باشم. شاید اگر اشتغالهایی چنین نمیداشتم، روزگارم چنین که هست، نمیگذشت. شما هم آرزو کنید این سنگ اول بنایی باشد که هنرمندان آینده آن را ادامه دهند و این گنجینه ملی را به شایستگی نگهداری کنند.