به بهانه چهلمین سالگرد اختراع واکمن
حامد وحیدی
حسام مقامیکیا
محمدعلی مومنی
جوانکی که ۱۵، ۱۶ سال بیشتر ندارد و هندزفری را چپانده توی گوشهایش، شاید اصلا نداند «واکمن» چیست. یک بیلبیلک پنج اینچی توی دستش گرفته و فهرست چند صدتایی آهنگهایش را بالا و پایین میکند. به احتمال زیاد خبر ندارد چند سال پیش از تولدش، ما فقط قدرت انتخاب هشت یا نهایتا ۱۰ آهنگ برای شنیدن حین راه رفتن داشتیم. نوار خالی را برمیداشتیم و از بین چند نوار دیگر، آهنگهای مورد علاقهمان را انتخاب میکردیم، یک «گلچین» میزدیم و میگذاشتیم توی واکمن و راه میافتادیم. و خدا میداند چقدر حس خفنپنداری به ما دست میداد وقتی راه میرفتیم و یکی توی گوشهایمان آواز میخواند. هیچ فکرش را نمیکردیم که در یک چشم بر هم زدن وسیلهای به نام «سیدیمن» پیدا شود و بعدش هم mp3پلیرها و موبایلها از راه برسند و دیگر همه یادشان برود یک زمانی واکمنی اختراع شده بود که سرگرمی شب و روزمان محسوب میشد. هرچند حالا دیگر کسی سراغش را نمیگیرد. تکنولوژی هم ما را میبلعد و هم محصولهای خودش را. چند کلمهای درباره واکمن نوشتیم، به بهانه چهلمین سالگرد اختراع شدنش.
واکمن پیشانی ندارد، اما…
حسام مقامیکیا
زندگی میتواند همینقدر بیرحم باشد. لزوما شایستهسالار نیست و قابلیتها را لحاظ نمیکند. روزگار میتواند واکمن را از اوج عزت به حضیض ذلت برساند.
مگر واکمن برای یک عمر سیادت کردن و عزیز ماندن چی کم داشت؟ غیر از این است که موسیقی را فرسنگها به ما نزدیکتر کرد؟ با واکمن میشد هنگام راه رفتن در کوچه و خیابان، موسیقی متن به تصاویر زندگی افزود، نواهای دلپذیر را توی جیب حمل کرد و با خوانندهها و موزیسینهای محبوب، توی اتوبوس و روی موتور، همسفر شد.
قبول ندارم که این، پیشرفت تکنولوژی بوده که واکمن را از فهرست خواستنیهای روزگار و اسباب تفریح خارج کرده. خیلی از ابزارها و اسباب بسیار معمولی، همچنان در قرن بیستویکم و در عین سادگی، بیرقیب میتازند. فکرش را بکنید: در عصر مریخنوردی و اتمشکافی و شبیهسازی سلولی، ناخنگیر هنوز همان ناخنگیر صد سال پیش است؛ بی هیچ تغییری در مکانیسمِ عملکرد یا طراحیاش. هیچکس در هیچکجای دنیا برای ساختن ناخنگیری پیشرفتهتر، قدم از قدم برنداشته؛ همین ناخنگیری که هر کدام، یکی یا چندتایش را در خانه داریم و هنوز از اینکه گاهی گوشت انگشتمان ناخواسته و ناگزیر زیر دندانش میرود، دلمان ریش میشود. فکر نکنید پیشانینوشت فقط مخصوص موجودات پیشانیدار است. ناخنگیر و واکمن و تبلت و فلاشتانک هم پیشانینوشت دارند.
سال ۸۸ به حکم نیاز، لپتاپی خریده بودم؛ جزو بهترینهای رده و روزگار خودش بود و در فهرست امتیازها، داشتن «مودم همراه» را به عنوان امتیاز ویژهاش قید کرده بودند. طی دو سال بعد، اینترنت وایرلس یا وایفای چنان فراگیر شد که عملا چیزی به اسم «مودم همراه» به تاریخ پیوست و بلاموضوع شد. الان اگر تصویر آن مودم همراه را نشانتان بدهم، چیزی جز یک زائده کوچک بیریخت به نظر نمیآید. مودم همراه ظرف دو سال، از اختراعی کارآمد و مایه پُز، به زائدهای بیمصرف تبدیل شد که اسباب خنده و خجالت بود. روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد و در این زمینه معیارهای معلومی هم ندارد. هرکدام ما میتوانیم در زندگیمان، واکمن یا ناخنگیر یا مودم همراه باشیم. ممکن است بدون آنکه روی کاغذ، قابلیت ویژهای داشته باشیم، چهره ماندگار اعصار و قرون شویم و ممکن است با هزار فن و هنر و دلبری، دِمُده و بیطرفدار و ازیادرفته بمانیم. قصه وقتی پیچیدهتر میشود که ببینید همین روزگار، گاهی دست توی خورجینش میکند و یکی از آن ازیادرفتههای قدرنادیده را، بعد از سالیان و قرنها بیرون میآورد و بساط ارجگزاری و انس برایش میچیند و ماه مجلسش میکند. همین گرامافون را ببینید که تکنولوژی، آن را چطور به حاشیه راند و امروز بعد از سالها، باز طالبهای پروپاقرص خودش را پیدا کرده و گرانقدر و گرانقیمت و لوکس به حساب میآید.
واکمن موجود شریف، مردمدار، بهروز و مهربانی بود. حتی اگر روزگار با قواعد ناپیدایش بخواهد نام واکمن را محو و مخدوش کند، من هرگزم نقش رخش از دل و از جان نرود. باید به قدر وسع از غفلت روزگار گریخت؛ چه درباره واکمن، چه درباره هر موجود پیشانیدار یا بیپیشانی دیگری.
تِرکهای تَرکخورده یک جوانمرگِ ۴۰ ساله!
حامد وحیدی
میگویند هر دستاورد جدید تکنولوژیک در حوزه ارتباطات باعث نادیده گرفتن یک نفر در زندگی هر فرد میشود. اگرچه واکمن روزی یکی از متهمین این انگاره بود، اما امروز خود یکی از مغلوبان و مغضوبان همین اصل شده است. اگرچه ۲۱ سال پس از اختراع واکمن و در ماههای نخست ورود به هزاره سوم (۲۰۰۰ میلادی) نامش همچنان محترم شمرده میشد و یکی از بالانشینان فهرستِ ۱۰ اختراع مدرن بشریت بود، اما شلاقهای اهالی دره سیلیکون به کالبد فرزند جوانش خوش نشست تا او هرگز فراموش نکند که فرجام یک چشمبادامی مهاجر در سرزمین یانکیها هرگز با شفقت و التفات نگاشته نخواهد شد.
در گزارشی کوتاه که شبکه خبری سیانان آمریکا به مناسبت سالگرد اختراع واکمن تهیه کرده، به چند کودک یک واکمن و یک نوار کاست داده و از آنها پرسیده میشود: «چه کاری با این دو وسیله میتوان انجام داد؟» از آنها خواسته میشود شانسشان برای پیدا کردن این راز را یک دقیقه امتحان کنند. آزمونشوندگان ۸ تا ۱۳ ساله این سنجش عمدتا از میان کودکان متبحر در استفاده از پلتفرمهای مدرن انتخاب شده بودند و در نگاه اول بسیار بعید به نظر میرسید اکثر آنها در این رویارویی هیجانانگیز با این غولچه نخراشیده چهار دهه پیش دنیای فناوری ناکام شوند. نتیجه اما کمی غافلگیرکننده از آب درآمد. تقریبا بیشتر آنها حتی نتوانستند مرحلهای بیش از باز کردن اتفاقی در واکمن را کشف کنند، چه برسد به قرار دادن کاست داخل آن و پلی کردن.
این رپورتاژ البته یک دهه پیش و در آستانه ۳۰ سالگی واکمن نیز به شکلی دیگر از سوی همزاد بریتانیاییِ این شبکه تلویزیونی انجام شده بود. گزارشگر تلویزیونی بیبیسی پس از تحویل بستهای حاوی یک واکمن و چند نوار کاست به دانشآموزی دبستانی، از او میخواهد با بردن این بسته به منزل و واکاوی آن، از صفر تا صد نحوه استفاده و کاربریاش را بدون کمک گرفتن از هیچکس پیدا کرده و به محض آماده شدن با آنها تماس بگیرد و برایشان تشریح کند. در واقع بیبیسی دقیقا به دنبال مقدار زمان مورد نیاز برای یک کودک در میانه سال ۲۰۰۹ میلادی برای شناخت این وسیله نهچندان کهن بود. کودک در ششصدوهشتادمین ساعت (یعنی چیزی کمتر از ۳ روز) به شناخت کامل از واکمن رسیده بود. اما ماجرا چه بود؟ آیا واقعاً واکمن تا این اندازه ابزاری پیچیده و عجیب و غریب برای یک نسل مهارنشدنی جدید بود؟ شاید هم با خودتان بگویید احتمالاً کودکها از میان خنگترین گونهها انتخاب شده بودند، وگرنه آشنایی با کاربریِ واکمن درنهایت چیزی بیشتر از چند دقیقه نیاز ندارد. راستش قصد تحلیل این دو رپورتاژ را ندارم و قضاوت و تبیین را به خودتان واگذار میکنم.
انسانهای چهار دهه پیش شاید به اندازه انسانهای در آستانه ورود به سال ۲۰۲۰ برای رسیدن به خواستهایشان خوششانس نبودند. بعید است بچههای امروز غوطهور شدن در حالتی ایستا و کلنجار رفتن با داشتههای دو نوار کاست در طول روز را تاب بیاورند. آنها فرزندان کلیک هستند؛ دلاوران سیطره بر دکمههای Next و Forward. کاربرانی راهیافته به اتوپیایِ آزادی مطلق در کاربری شخصیترین گجتهای تکنولوژیکشان. مختصات سلوک این نسل تازهنفس نیز نه دگرگونشده که چیزی در مایههای همان «ترکیده» خودمان است؛ آنها حتی دهها و بلکه صدها فایل گوش نکرده در معبدگاه هاردهایشان دارند و با تبختری اتوپیک از گذرگاه «برو ترک بعدی» فاتحانه عبور کردهاند. برای آنها ارزش دکمه Repeat بلاهتآمیز و تعویض رویِ A کاست با B تنها تداعیگر نوعی از صبوری و رضایت اساطیری است.
مقایسه واکمنِ نگونبخت با ابزارکهای اولترا مدرن امروزی شاید چیزی نزدیک به قیاس باشگاه یوونتوس ایتالیا با پیروزی و استقلال باشد. تیمهایی که اگرچه در باشگاه فوتبال بودن «ظاهرا» یکسان هستند، اما از لحاظ سختافزای و نرمافزاری و البته بنیانهای استراتژیک در خوشبینانهترین حالت ممکن در حد همان ۴۰ سال با یکدیگر فاصله دارند.
واکمن در دو دهه ابتدایی عمرش البته آن کودک سر راهی امروز نبود. او را یک عصیانگر و انقلابی به تمام معنا میدانستند؛ چریکی که جوانان آن دوران را مستقیما به آزادی وصل میکرد. پژواکهای مورد علاقهشان را در هر زمان که اراده میکردند، احضار و در خلوت و جلوت، مهمان ضیافت پردههای شنوایی و تکتک یاختههای کالبد و روانشان میکرد. موسیقی به متن زندگی آنها وارد شده بود و هژمونی رادیو بهشدت آسیب دیده بود.
تاثیر عظیم واکمن محقق شده بود و قدرتنمایی او در دوران افول پسر آسمان امپراتور (لقب امپراتور هیروهیتو؛ یکصدوبیستوچهارمین پادشاه ژاپن) مجمعجزایر ژاپن را تحت تاثیر خودش قرار داده بود. در توکیو و تنها پس از گذشت یک سال از این اختراع، میزان پیادهروی و ورزش در این کلانشهر طبق آمارهای رسمی حدود ۳۰ درصد افزایش یافت. تحقق رویای گوش کردن به موسیقی در فضایی که احتمالا تا آن روز شخصیترین حالت ممکن در تمام ادوار تاریخ بود، باعث شده بود هیجان کار کردن یا حتی یک قدم زدن ساده نیز دلنشینتر از هر زمان دیگری شود.
وقتی در سال ۱۹۸۰ برای اولین بار پای واکمن به ایالات متحده آمریکا باز شد، آنها نام Stowaway را که به اشخاصی که بدون پرداخت کرایه و بیاجازه سوار بر وسایل نقلیه میشوند، اطلاق میشد، بر آن نهادند. دلیل این نامگذاری برای کمتر کسی اهمیت داشت. هرچند در آن روزها پیگیری تیم حقوقی شرکت سونی این نام یک بار دیگر به واکمن بازگشت، اما امروز Stowawayهای تحمیلی بر تاروپود زندگیمان تنیده شدهاند و از واکمن نیز جز پیکر نحیف و خاکخورده برخی از بازماندگانش در انباریها و همین گرامیداشتها در نشریات (که از قضا آنها نیز به تاریخ بازنشستگیِ تحمیلی نزدیک شدهاند) اثر دیگری باقی نمانده است.
گربه سیاه استادان آواز
واکمن یک نفوذی بود!
محمدعلی مومنی
واکمن برای آواز ایرانی و استادهایش مثل یک حمله ناگهانی بود. یک تغییر ناگهانی در سنت آوازی. تغییر فضا که آمادگیاش را نداشتند. به همین خاطر استادها و آموزگاران آواز آشفته و برآشفته شدند. برعکس هنرآموزان آواز که واکمن برایشان همچون یک گشایش، امیدبخش بود.
آواز ایرانی بر مبنای سنت شفاهی شکل گرفته است. فقط هم آواز نیست؛ اما این یکی در مقایسه با نوازندگی شفاهیتر و انتقالش سینه به سینه است.
در نوازندگی هم استادان بزرگی مثل جلیل شهناز از مکتوباتِ سازی و نت برکنار بودند. اما بههرحال، یک شی، که همان ساز است، آنها را به چیزی بیرون از ذهن متقاعد میکرد و جغرافیای موسیقیخیزشان مشخص بود. اما آواز ورای همه شفاهیات، و حتی بیش از قصهها و افسانهها و مثلها و متلها وابسته به شفاهیات بود و سینه به سینه منتقل میشد.
قصه را کسانی مثل انجوی شیرازی با گردآوری در قالب کتاب بر زمینی مستقر کردند. اما آواز به فرض آنکه قرار بر استقرار هم میداشت، بیمهار جلوه میکرد.
مگر آنکه به هیئت کتاب نت درمیآمد. اما آن دیگر موسیقی دانشگاهی و آموزشگاهی است. من از آوازی حرف میزنم که همهگیر است. آوازی که سر کوه و دشت و هنگام ماهیگیری و نمدمالی میخوانند. این را چگونه میشد مستقر کرد؟
دستگاه شور و ماهور و سهگاه و آواز افشاری و اصفهان و گوشه رهاب و نیریز و… را چگونه میشد در جایی یادداشت کرد که بیرون از کلاس استاد بشود به یاد آورد و خواند؟
واکمن که رسید، روز بزرگی برای هنرآموزان آواز بود. اما استادها را به مقابله و واکنش وادار کرد.
تابهحال به جز شاگردها، غریبهای به کلاسشان راه پیدا نکرده بود. از طرفی عموما کلاسها محفلی و دورهمی بود برای انتقال تجربه تا آموزش مدون.
کلاسهای آواز خلوتها و گعدههایی بودند برای استادها که گاهی شاگردها را تشر میزدند. گاهی راحت حرفی میزدند و گاهی ناسزایی میدادند و تکهای میانداختند و شوخی میکردند و شاگردی را سنگ روی یخ میکردند.
شاگردانی که بعدها خودشان نامهایی بزرگ شدند و این واکمنها همین این راحتبودگیها را به بیرون درز میداد. ناگهان نواری میشنیدیم که شجریان یکی از شاگردهای بعدها مشهورش را تشر زده.
واکمن یک نفوذی بود به این کلاسها که درزهایی را باز کرد.
استاد خودش با مرارت همه دستگاهها و آوازها و گوشهها را از استادش آموخته بود. اما ناگهان یک روز شاگردی یک ضبط و پخش کوچک را پیش رویش گذاشت و با احتیاط خواست درس جدیدش را ضبط کند.
از همانجا استادها نسبت به وجود واکمنها آلرژی پیدا کردند و ورود این اختراع جدید و جذاب را ممنوع کردند.
محمود مومنی نقل میکرد: «در کلاس استاد صالحعظیمی که در تالار وحدت برگزار میشد، کسی حق ضبط کردن نداشت. عموما برای درس پس دادن کوچ میافتادند و از همدیگر راهنمایی میخواستند. ولی من اولین کارم این بود که بیفاصله بعد از بیرون آمدن از کلاس درس آن روز را مدام بخوانم و بخوانم و بخوانم و سوار تاکسی هم نشوم که موسیقی پخش شود و درس جدید را بپراند. بخوانم و پیاده بروم تا میدان شوش. آنجا دیگر خیالم راحت بود که به ذهنم سپرده شده.»
هنرجویان آواز هر چند از امکان ضبط صدای استادشان محروم بودند، هر چند بعضیهایشان که بعدها معروف شدند، لایی میکشیدند و یواشکی چیزی ضبط میکردند، اما همین که با نوار آواز به کوه و دشت و دمن میرفتند، خوشحال بودند.
واکمن آنها را بیشتر مخاطب کرد تا تولیدکننده. تا قبل از واکمن هر خواننده خودش خواننده خودش بود. اما کمکم دوره واگذاری مسئولیت انسان به ابزار آغاز شده بود.
تا روزگار جدید که فایلهای درس شاگردهای آواز روی حافظهها تقدیمشان میشود.
استادها هم به سرعت تحولات جدید تن دادهاند و مقاومتشان شکسته است.