به یاد جعفر والی…
فرید عطار
۱
حالا که به تصاویر خیره میشوی، سخت است که بفهمی آن همه سنجیدگی و شیرینی را باید به کلام علی حاتمی نسبت داد یا به صدای عزتالله مقبلی یا به بازی درخشان جعفر والی که میدانست چطور باید هر نقش کوچکی را طوری بازی کرد که بزرگ باشد و در یاد بماند. حالا که دیگر بیماری قلبی صدای عزتالله مقبلی را خاموش کرده و سرطان صفت دردناک «فقید» را به پایان نام علی حاتمی اضافه کرده و ریههایی که لابد از یخزدگی دودگرفته تهران خسته شدهاند، جعفر والی را برای همیشه از ما گرفته است، آنقدرها هم مهم نیست دانستنش. مهم این است که به تصاویر خیره شوی و ببینی جعفر والی چطور در برابر اندام ستبر خان مظفر خود را خم کرده و چه هنرمندانه چاپلوسی اغراقشده و شیطنتآمیز «کفیل نظمیه» را در سیما و تن و صحنه تکثیر میکند. حالا فقط میشود بهزحمت طعم گس تلخی خاموشی زودهنگام حاتمی و مقبلی را فراموش کرد و در پس ذهن به این حقیقت تاریک فکر کرد که مگر جعفر والی که بود و ماند و هشتاد و چند سالگیاش را جشن گرفت (گرفت؟) قدری دید و در پیشگاه هنرفروشان منزلتی داشت؟ حالا فقط میشود به این مینیاتور خیرهکننده چشم دوخت و به شاعرانگی کلام رشک برد که حتی به سادهترین گفتوگوهای شخصیتها هم نشت میکند و تا زبان آمیخته با تملق کفیل نظمیه هم نفوذ میکند که «شما با نشستن در سایه به ریش آفتابنشینها خندیدهاید.»
۲
پنجم دیماه برای نمایش ایران روز عجیبی است. روزی که یک سال با نمایش ایران چنان مهربان بوده است که بهرام بیضایی را به آن هدیه داده است و سالی دیگر چنان ترشرو که اکبر رادی را از آن گرفته است. دو چهرهای که بیاغراق نمادهای ادبیات نمایشی ایراناند. اما وجود این بزرگان نباید این فراموشی را ایجاد کند که نویسندگان ایرانی چه راه دشواری برای ورود به صحنه نمایش داشتند. با وجود سنتهای نمایشی دیرپای ایرانی حقیقت این است که تئاتر در معنی معاصر آن برای ایرانیان هنری یکسره وارداتی محسوب میشد و شبیه بیشتر کالاهای وارداتی با یک مجموعه کامل از عناصر وابسته یکجا به کشور وارد شد. مجموعهای شامل کارگردانی و آموزش بازیگری که تحصیلکردگان فرنگ یا خود فرنگیها به ایران واردش کردند. طراحی دکور و صحنه که بهتمامی از نمونههای فرنگی ملهم بود و از همه مهمتر متون نمایشی که لزوما از غرب وارد میشدند. برای اهالی تئاتر بدیهی بود که هیچ متن ایرانی تئاتر آنقدر قدرتمند نیست که ارزش به صحنه آمدن داشته باشد. تئاتر رسمی حکومتی نیز اگرچه با توجه به وجه پررنگ ناسیونالیستی دوران پهلوی اول تمایلاتی به متون ایرانی داشت، اما ایران را در گذشته محصور کرده بود و جز متون ثقیل تاریخی به متن دیگری روی خوش نشان نمیداد.
در این میانه جریانی به عرصه تئاتر کشور پا گذاشت که خود را به متون ایرانی محدود کرده بود و قصد داشت با بها دادن به این متون نمایشی مسیری برای دیده شدن آنها مهیا کند. گروه تئاتر ملی شامل مجموعهای از تحصیلکردگان هنر نمایش بود که معتقد بودند نوشتههای نویسندگان معاصر ایرانی نیز دستکمی از نمونههای خارجی ندارد و نهتنها قابلیت اجرا که ارزش هنری قابل توجهی دارد. یکی از سرسختترین این جوانان تحصیلکرده جعفر والی بود.
والی که کار تئاتر را با آموزش زیر نظر استاد صاحبنامی مانند دیوید سن آغاز کرده بود، از همان نخستین کارها تمایل زیادی به نوشتههای ایرانیان معاصر خود نشان داد. والی از روی نمایشنامه کوتاهی که غلامحسین ساعدی در مجله به چاپ رسانده بود، شیفته او شد و رفته رفته او را به کار تئاتر وارد کرد. بعدتر خود والی با اجرای موفق اقتباس تئاتر تلویزیونی داستان «گاو» ساعدی زمینه را برای ساخته شدن فیلم «گاو» فراهم کرد. والی احتمالا نخستین کسی بود که متنی از غلامحسین ساعدی را به صحنه برد و زمینهساز نمایشنامهنویسی حرفهای او شد. و از همین قرار بود اجرای متن «مترسکها در شب» بهرام بیضایی که مسیر او را برای کار حرفهای تئاتر هموار کرد. شاید امروز و در کتابهای تاریخ ادبیات نمایشی ایران نام جعفر والی در انبوه نویسندگان بزرگ گم شده باشد، اما کسی نمیتواند منکر آن شود که یک نسل از نویسندگان ایرانی مدیون فرصتی بودند که او برای ورودشان به این عرصه مهیا کرد.
۳
به رسم ایرانی برای زنده ماندن در یادها باید چیزی بازی کرد. کارنامه والی از این منظر عجیب است. عجیب به آن خاطر که تقریبا هیچ نقش شماره یک و برجستهای را به او نسپردهاند. او شاهکارهای بسیاری بازی کرده است: از «هزار دستان» علی حاتمی تا «گاو» مهرجویی و «خاک» کیمیایی و «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی و تقریبا همیشه در گوشهای از فیلم. بیهیاهو و آرام. درست شبیه چیزی که در زندگی واقعی بود. با این همه همان نقشها هنوز هم در خاطر تماشاگران مانده است. این جعفر والی بود که نقشها را برمیکشید و در خاطر ماندنی میکرد، نه نقشها جعفر والی را. او استاد بزرگ کردن نقشهایی بود که بر کاغذ کوتاه بودند.
۴
جعفر والی قرار بود در سریال «میرزا کوچک خان» ناصر تقوایی در نقش دکتر حشمت بازی کند. احتمالا این نقش میتوانست شاهکلید نقشهای او در تلویزیون باشد. زمانی که سازمان صدا و سیما فرصت ساخته شدن این سریال را از ناصر تقوایی گرفت و به بهروز افخمی سپرد، والی یکی از چند تنی بود که هرگز حاضر نشد با گروه جدید سریال بازی کند. وفاداری شگفتانگیزی که فقط از کسی مانند او برمیآمد. جعفر والی برای سالها در سایه نشسته بود. سایه بیهنرانی که چنان پرهیاهو بودند که صدای پرطنین هنرمندی او را در خود خفه کرده بودند. بااینحال او همان مرد خندان و آرام همیشگی باقی ماند. احتمالا برای سالها او دیالوگ نقشش در «هزار دستان» را بارها برای خود مرور کرده بود. بله! ما فراموشتان نخواهیم کرد آقای والی. در همه این سالها شما با نشستن در سایه به ریش آفتابنشینها میخندیدید…
شماره ۶۹۱