اپلای کردن به سبک دانشجوهای وطنی
غزل محمدی
شما هم مثل من آهنگهای بمرانی و شجریان زیاد گوش میدهید؟ یعنی میگویید تنها نیستم؟ کدام آهنگهایشان را ؟ آنهایی که درباره تنهایی است؟ خب چه جنسی از تنهایی؟ آنهایی که درباره ترک وطن و رفتن است؟ پس شما هم دانشجویید و ته ذهنتان قصد رفتن دارید؟ جان من راست میگویید؟ شما هم هنوز نرفته دلتان برای مادرتان تنگ شده است؟ برای خواهرتان هم؟ برای دوستانتان هم؟ برای خیابانهای تهران هم؟ شما هم وقتی به مادرتان میگویید مامان من دارم برای دانشگاه کلمبیای آمریکا اپلای میکنم و میخواهم آزمون تافل و آیلتس و جی.آر.ای بدهم، میگوید موفق باشی و خدا پشت و پناهت؟ میگوید دخترم برو آنجا (همان بهشت رویایی که اسمش خارج است و هیچکداممان هنوز ندیدهایمش) زندگی بهتری خواهی داشت؟ قدرت را بیشتر میدانند؟ پولِ بیشتری درخواهی آورد؟ مستقل خواهی شد؟
خب مثل اینکه حرف مادرهایمان یکی است. شمایی که دانشجویید، به من بگویید ببینم پدرتان کمکم موهایش دارد سفید میشود؟ خودتان کار نمیکنید؟ رویتان هم نمیشود دست جلوی پدرتان دراز کنید؟
من که گاهی اوقات ته ذهنم میگویم آخر مگر تو چه تحفهای هستی که بخواهی اینجای دنیا باشی یا جای دیگری. به هزینه انواع و اقسام آزمون زبان و بلیت هواپیما و هزینه دانشگاه و خانه و زندگی که فکر میکنم، گاهی از رفتن پشیمان میشوم. من شنیدهام آن طرف آزادی زیاد است. درآمدها متناسب با اندازه تلاش آدمهاست و امکان ترقی و پیشرفت وجود دارد. راست میگویند؟ آها، یادم نبود که شما هم هنوز نرفتهاید.
بگذارید از اینجا شروع کنم و بگویم به نام خدا اینجا تهران است و من دانشجو هستم. آهنگی مدام در گوشم میخواند «دور ایرانو تو خط بکش». حالا که تابستان است و برای کنکور ارشد میخوانم، در وقتهای استراحت میروم و سری به کوچه خاله اینها میزنم و به پرده کشیدهشده خانهشان در طبقه سوم آپارتمانی که روبهروی یک دبیرستان نمونه دولتی دخترانه است، نگاه میکنم. میدانم که اگر زنگشان را بزنم، کسی نیست که در را باز کند، چون مدام «بمرانی» در گوشم میخواند: «یه خونهای هست که صاحابش آمریکاس…» به پسرخالههایم فکر میکنم که احتمالا بار دیگری که همدیگر را ببینیم، خیلی سرسنگین رفتار خواهیم کرد و قیافههای هم را بهسختی به یاد خواهیم آورد. این روزهای اخیر کمتر به کوچه خاله اینها سر میزنم و اوقات فراغتم را به بالا و پایین کردن سایتهای دانشگاههای آمریکا و اروپا میگذرانم. چیزی که فهمیدهام این است که آنجا بسیاری از دانشگاههای خصوصی و پولی در رنکینگ بهتری از دانشگاههای دولتی قرار دارند و اگر حسابی نخبه باشی و درسخوان، میتوانی فاند بگیری تا دانشگاه هزینه تحصیلت را متحمل شود.
به نام خدا ۲۱ سال دارم و در حال حاضر با اینکه هندزفری دیگر توی گوشم نیست، اما صدایی همواره توی گوشم میخواند: «دور ایرانو تو خط بکش».
نگاهی به موسسات مشاوره
برای اپلای دانشگاهها
قرن نهم بود که شعرای ایرانی به علت بیتوجهی مفرط پادشاهان صفوی به عالمان و شاعران، آنها را متقاعد کردند که در کشورشان نیازی به دانشمند و شاعر و ادیب و قشر باسواد ندارند. این شد که شاعرانِ ما روانه هند شدند و چون آغوش ِ همایون اکبر شاه و خان خانان عبدالرحیم و نواب ظفر خان به رویشان باز بود، بساط سرایششان را همانجا پهن کردند و ایران ماند و شاه طهماسب و طبع مالیخولیاییاش که شاعران و دانشمندان را رانده بود!
آن موقع اما هندوستان راحت پذیرای این شاعران بود که بروند سبک هندی را در آنجا پایهگذاری کنند. امروز اما اگر شاعر و دانشمند و این چیزها باشی، تنها راه رفتن به جز پناهنده شدن، اپلای کردن برای دانشگاههای خارجی است.
بازار موسسات خیلی داغ است. به قول خودشان مجرباند و کارکشته و پیچ و خم پذیرش برای دانشگاههای خارج را فوتِ آباند. میگویند چیزهایی میدانند که تو نمیدانی و اگر از راهنماییهایشان استفاده کنی و به حرفها و نکتههایی که میگویند، گوش دهی، راحتتر میتوانی پذیرش و فاند بگیری و ایمیلهای تودلبروتری به استادانِ آن ورِ آب بزنی که اگر معدلت کم بود یا زیاد، چطور دلشان را به دست بیاوری که باور کنند تو با استعدادی و میتوانی برای دانشگاه و کشورشان یک عنصر به دردبخور باشی نه یک انگل جامعه! اکثر این موسسات اکانتهای اینستاگرام دارند و در قالب ویدیوها یا توضیحاتی که میدهند، دانشجو را راهنمایی میکنند که چطور باید از مسیر میانبر و درستی برود که هزینه کمتری داشته باشد. اما نکته اینجاست که آنها توضیحاتشان نصفه و نیمه است. یعنی دقیقا تا جایی که شما لازم دارید، توضیح میدهند و به جای اصلِ کاری که رسید، صحبتشان را قطع میکنند و میگویند اگر نیاز به مشاوره جامع و مانعی دارید، به اکانت تلگرام ما در بیو مراجعه کنید تا مشاوره دقیقی از ما متناسب با شرایط خود بگیرید. نرخهاشایشان هم متفاوت است. از ساعتی ۸۰ تومان دارند تا ساعتی ۳۵۰ و حتی ۷۰۰ تومان. بستگی دارد درباره چه چیزهایی سوال داشته باشید. اگر سوالتان درباره چگونه پیدا کردن ایمیل استادان باشد، ساعتی ۸۰ هزار تومان کافی است، اما اگر بخواهید درباره محتوای مقالهها و اصلاحاتشان مشاوره بگیرید که بخش مهمی از رزومه شما را تشکیل میدهد، تا ۷۰۰ تومان را پیاده میشوید.
سلام، کشوردوست هستم، در خدمت شما برای پاسخگویی به سوالاتتان درباره اپلای کردن.
ماجرا به همینجا ختم نمیشود. شاید بتوان با دیدن همین ویدیوهای آموزشی اینستاگرامی که معمولا دانشجوهای ایرانیِ آن ورِ آبی که در انجام دادن پروسه اپلای کردنشان بسیار موفق بودهاند، ادارهشان میکنند، کمی از چگونگی چرخ زدن در سایتهای اصلی دانشگاهها و نحوه درخواست پذیرش سر درآورد و از پرداخت کردن هزینههای گزاف قِسِر در رفت. اما گام بعدی گام بزرگتری است که همه چیز به آن بستگی دارد. بله! امتحانهای آیلتس و تافل و جی.آر.ای و تی.سی.اف و غیره و غیره برای رفتن به آمریکا یا آزمون دلف برای رفتن به فرانسه یا هزار آزمون دیگر که تنبلی یا پرکاری مغز شما را محک میزند. همین است که ایرانیها از همان جنینی در حال آموختن زبانهای دوم و سوم هستند برای کندن و رفتن!
هزینه آزمون تافل دو میلیون و ۳۵۰ هزار تومان و هزینه آزمون جی.آرای دو میلیون و ۱۵۰ هزار تومان است!
باید دوید، وگرنه با این روند صعودی قیمت ارز و دلار به بیشتر از اینها هم میرسد!
بعضی خودکفا هستند و خودشان میخوانند و بعضی هم هزینه کلاسهای تافل را متقبل میشوند تا نکتههای تستی را از معلم یاد بگیرند. حالا فکر کنید یک سال تمام نشستهاید و زبان خواندهاید و ریاضی کار کردهاید و تفکر استدلالی منطقی خودتان را ارتقا دادهاید که یک تکس درست و درمان بنویسید، ولی آخر فکر آن دو میلیون و چهار میلیون برق را سر جلسه امتحان از سر میپراند که خاک بر سر میشوم اگر قبول نشوم! من که دیگر نه دارم و نه از دلم میآید چنین پولی بدهم.
تا اینجا از هزینه کتابهای کمک آموزشی و وقت و استرس قبول شدن یا نشدن و جوشهایی که از سر اضطراب روی پوست صورت پیدایشان میشود، گذشتهایم.
تا اینجای کار دانشجو طی ایمیلی که به ۸۰ تا از استادهای دانشگاههای آن ور داده است، قول داده که بهزودی جواب امتحاناتش میآید و سعی کرده تا قبل از آمدن جوابها پرزنت خوبی از خودش ارائه دهد تا استاد فکر نکند او به درد بودن در آن دانشگاه و کشور نمیخورد:
به نام خدا (ای وای خاک به سرم نکند استاد لاییک باشد و همین اول کاری قید مرا بزند)
اینجانب (ای وای اینجانب به انگلیسی چه میشود) پرستو مهاجر، دانشجوی لیسانس رشته ادبیات فارسی هستم که دو ماهی میشود که ۲۱ ساله شدهام و قصد آمدن به کشور آمریکا و تحصیل در دانشگاه کلمبیا را دارم. اینجانب نمیدانم موقع انتخاب رشته چه سنگی به مغزم اصابت کرده بود که آمدم ادبیات خواندم، اما باور کنید علاقه از سر و کولم چکه میکرد. مدام شعر میخواندم و مینوشتم و در بدو ورود به دانشگاه متوجه شدم مطالبی که مینویسم، خزعبلاتی بیش نیست. درسم را خواندم، اما گاهی ۱۴ و ۱۶ نمرههایی بودند که به جوانیام رحم نکردند. یک سال است زبان میخوانم و بهتازگی آزمون تافل و جی.آر.ای دادهام. نمیدانم داستانهایی که نوشتهام، مشتی چرت و پرتاند، یا میتوان جزو رزومه هزار ماشالا قطورم به حساب آورد. اما در تمام طول سالهای تحصیلم در یک مدرسه ابتدایی داستاننویسی درس دادهام. بچهها داستان نوشتند و من نقد کردم و آنها باز نوشتند و من نقد کردم و برایشان از دنیاهای خیالی و پررمزوراز رمانهای رولد دال خواندم و شعر ناصر کشاورز خواندم و خدا به سر شاهد است که به انشاهای پر از غلط املایی که فکرهای پروازکنندهای داشتند، ۲۰ دادم. هیچوقت به سوال بچهها که خانم شما در دانشگاه چی میخوانید، جواب ندادم که بعدا نروند پا جای پای معلم عزیزشان بگذارند، ولی هیچوقت هم نگفتم که در نوشتن و سرودن پولی در کار نیست که بالاخره این مملکت بدون شاعر نماند در نسلهای بعدی!
جانم برایتان بگوید که سردبیر مجله دانشکده ادبیات بودم و مجلههایمان یکی دو شماره بیشتر درنیامد به خاطر گرانی کاغذ.
امسال سال آخر کارشناسی من است و در گیجی و گنگی به سر میبرم که میخواهم چه بخوانم و اما باز به حرف این دلِ دیوانه گوش میدهم و میخواهم بیایم در دیار غربت زبانشناسی بخوانم که بدانم شمایل و نمایه و نماد این چیزهایی که از مغز آدم روی زبانشان جاری میشود، از چه قرار است.
از انگیزهام میخواهید بدانید؟ احتمالا بعد از آمدن و آموختن نظرهایی خواهم داشت و بر اساس مطالعاتم میتوانم مقالههایی بنویسم که نمیتوانم تضمین کنم چرت خواهند شد یا آب از دهانتان راه خواهد انداخت. اما انگیزه اصلیام شاید بیانگیزگی برای ماندن است. استاد عزیز خواهش میکنم به من فاند بدهید. من نمیتوانم هزینه تحصیل و زندگی را یکجا فراهم کنم. نمیدانم چرا این حرفها را زدم. شما که یک آدم افسرده بهدردنخور نمیخواهید! شما به دنبال دانشجوهای پویای جهانید! پس من بروم نامه را از اول بنویسم… فقط یک چیزی!… کاش همینجا پناه خوبی بود و ما پناهنده کشور خودمان میماندیم…