تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۰۱ - ۰۸:۵۱ | کد خبر : 553

سلطان صاحبقران شعبان خان حاکم تهران

داستان جلد این هفته جلال امانت «بزر گترین افسانه تاریخ بشر بی‌تردید وجود یک روایت بی‌طرفانه تاریخ است. هیچ کس نمی تواند تاریخ رابی‌طرفانه روایت کند، چون همه در آن مشارکت داشته‌اند. سوژه تاریخ خود ما هستیم و همین کافی است تا هر روایتی از تاریخ بیانگر موضع کسی باشد که آن را بیان میکند… » […]

داستان جلد این هفته

جلال امانت

«بزر گترین افسانه تاریخ بشر بی‌تردید وجود یک روایت بی‌طرفانه تاریخ است. هیچ کس نمی تواند تاریخ رابی‌طرفانه روایت کند، چون همه در آن مشارکت داشته‌اند. سوژه تاریخ خود ما هستیم و همین کافی است تا هر روایتی از تاریخ بیانگر موضع کسی باشد که آن را بیان میکند… »
این جملات فرناندو آرمستو، استاد تاریخ، امروز دیگر چندان عجیب و غیرعادی نیست. جدا از اهمیت فلسفی این جمله مصداق عینی آن را میشود در اهمیت روزافزون تاریخ شفاهی از سوی منابع مختلف دید. دانشگاه ها ومراکز مطالعاتی تاریخی امروز سهم عمده ای از وقت خود را به جمع آوری خاطرات افراد گوناگون از وقایع مختلف اختصاص داده اند. ممکن است راویان گوناگون این تاریخ شفاهی از سر فراموشی یا از سر سود و زیان حرف های متناقضی بزنند، اما این روایت های مختلف از یک اتفاق درست مانند رنگ های مختلف خارج شده از یک منشور هستند که با کنار هم قرار دادنشان میشود از کلیت آن سر درآورد.
در مورد اتفاقی با ابعاد و حواشی کودتای ۲۸ مرداد ماجرا کمی دشوارتر است. تقریبا تمامی طر فهای حاضر دراین ماجرا روایت خود از وقایع را بارها در رسانه‌های مختلف بیان کرده اند؛ از دربار پهلوی و شخص محمدرضا شاهتا حزب توده و جبهه ملی و همه گرو ههای سیاسی مختلف. روایتی که در این میان کمتر کسی تمایل چندانی بهشنیدن آن داشته است، روایت شعبان جعفری از این اتفاق است. کار ارزشمند هما سرشار در مصاحبه با او و انتشارخاطراتش خوشبختانه امکان دسترسی به این روایت دست اول را فراهم کرد ه است. در این نوشته خلاصه ای آمده است از آن چه می توان آن را به اختصار سابقه سیاسی شعبان جعفری نامید. داستانی که احتمالا کمتر از
باقی روایت های ۲۸ مرداد به حقیقت نزدیک است، اما خواندنش، لااقل به اندازه اهمیت یکی از رنگ های کوچکخارج شده از منشور، خالی از لطف نیست.

۱. سا لهای دور از سیاست
شعبان جعفری در مصاحبه هما سرشار شباهت چندانی به چیزی ندارد که از عامل انسانی کودتای ۲۸ مرداد انتظار داریم. در این مصاحبه او پیرمردی خجالتی است که تمایل چندانی به مصاحبه ندارد و اصلا معتقد است آن قدرها آدم مهمی نیست که داستانش از تاریخ به کار کسی بیاید. در تمام طول مصاحبه تمام حرف او این است که «من اصلا اهل سیاست نبودم. چیزیاز سیاست سر در نمی‌آوردم ». بیشتر تاکید شعبان جعفری در طول مصاحبه بر این است که تنها علقه های مذهبی باعث شد که سهمی در تاریخ معاصر ایران داشته باشد و به بعضی گروه های سیاسی نزدیک شود. تصویری که او از خودش ارائه میدهد، جوان ورزشکار نترسی است که همه کارهایش را باهمین سر نترس و زور بازو انجام م یدهد.
«همه وقتی می خواستند برند دستشویی انگشتشان را بالا می‌آوردند. من همین جور بلند می شدم م یرفتم. معلمه با انگشت به شقیقه ش اشاره میکرد که یعنی این مخ تو کل هش نیست. بی مخه. لقب بی مخ از همی نجا روی ما موند ». جوانی که تاکلاس چهارم بیشتر درس نمی خواند. بیشتر دوران نوجوانی‌اش را به خاطر زد و خورد در رف‌تو آمد میان زندان و خانه سپری می کند، طوری که مادرش یک پتو برای دوران اقامت او در زندان تدارک دیده بوده است. «هر وقت کسی از کلانتری می اومد، می گفتم ننه اون پتو رو بده من باید برم ». به خاطر همین بی‌نظمی ها چهار سال طول می‌کشد تا دوران خدمت اجباری را تمام کند. «چون هیچ وقت پوتین نمی‌پوشیدم وفقط با گیوه اینور اونور می رفتم » دست گرفتن چاقو یا چماقرا مادون شأنش میداند، چون بازوها و مشت هایش به قدر کافی قدرت دارند. پاسبان نوامیس محل است و… تصویری که او از نوجوانی‌اش می سازد، هیچ به کسی که بعدها قرار است دولت ملی ایران را سرنگون کند، نمی ماند.
۲. اولین فعالیت
در روایت شعبان جعفری اولین باری که پای او به یک دعوای سیاسی باز میشود، کاملا تصادفی است. خود او در جایی از مصاحبه اش می گوید که در تمام طول زندگی اش در برابر سه چیز مقاومت عجیبی داشته؛ «عشق، سیگار و مشروب ». با این حال چیزی که او را برای اولین بار وسط یک دعوای سیاسیمی کشاند، مستی است.
در شبی که نخست‌وزیر وقت، ابراهیم حکیمی، که چندان روابط خوبی هم با پادشاه پهلوی نداشت، برای تماشای تئاتر عبدالحسین نوشین، که هنرمندی چپگرا و ضد حاکمیت محسوب می شد، به تئاتر فردوسی رفته بود، شعبان جعفری و تعدادی از دوستانش در حال مستی تئاتر را به هم می ریزند،طوری که نخست وزیر را از در پشتی تئاتر فراری میدهند و کار تعطیل می شود. روز بعد سران شهربانی به شعبان می رسانندکه کاری که دیشب انجام داده است، کار خوب و پسندیده ایبوده، اما ناچارند او را مدتی از تهران دور کنند تا آ بها از آسیاب بیفتد.
به روایت شعبان جعفری این اتفاق کاملا تصادفی می افتد، اما او و دوستانش همیشه با «چپیها » و «کمونیستها » دعوا داشتند و پیشوایان مذهبی مانند آیت ا.. کاشانی و فداییان اسلام را پیشوایان سیاسی خودشان م ی‌دانستند. خط قرمز شعبان جعفری در این بحث های سیاسی اشاره به پول است. او مدعی است هیچ وقت کاری را به‌خاطر پول انجام نداده است و هر چه از نیک و بد در تاریخ از او به ثبت رسیده، حاصل عتقادات مذهبی و ملی و البته علاقه‌اش به ورزش بوده است!
۳. ۱۴ آذر ۱۳۳۰
اگر اولین کنش سیاسی شعبان را مستی شراب در دامنش گذاشت، دومین فعالیت جدی اش در هوشیاری و تعمد کامل انجام شد. ۱۴ آذر ۱۳۳۰ یکی از سیاه ترین روزهای تاریخ مطبوعات در کشور است. روزی که عده زیادی از اراذل و اوباش پایتخت به سرکردگی شعبان جعفری به دفاتر همه روزنامه های چپگرا و منتقد حمله کردند و اموالشان را غارت کردند. جراید را از روی دکه ها جمع کردند و از اصحاب جراید آن هایی را کهموفق به فرار نشدند، به شدت مجروح کردند.
در روایت شعبان جعفری این اتفاق از یک خواسته کاملا شخصی شروع می شود. ای نکه نشریاتی مثل چلنگر و مردم دائما او را مسخره می‌کردند و اینکه نشریه فکاهی توفیق معمولا عکس چاقو به دست او را با عنوان پرطمطراق «السلطان صاحبقران، شعبان خان حاکم تهران » دست می‌انداخت، او را به شدت عصبانی میکند و در آخر در روز ترور سرهنگ نوری شاد خونش به جوش می آید و لشکری از نوچه هایش را در خیابان های تهران به راه می اندازد تا حساب نشریات دست چپی را برسند. اما شعبان این حرف را نمی‌پذیرد. او معتقد است تنها کسانی که آن روز پولی گیرشان آمد، کسانی بودندکه در غارت دفتر مجلات سماور یا فرشی را صاحب شدند.همین!
طبعا این بار هم سران شهربانی حرکت او را تایید م یکنند و فقط به این خاطر که راضی نمیشود از تهران فرار کند، او را مدتی به زندان می فرستند. تا این جای فعالیت سیاسی شعبان جعفری هنوز روابط خوبی با دولت مصدق داشت، طوری که دکتر فاطمی در روزنامه باختر امروز از او تقدیر کرد و بزرگان جبهه ملی مانند دکتر صدیقی و بازرگان در جشن گلریزان او در سینما جهان شرکت کردند. حتی عکس گنگی وجود دارد که شعبان ادعا م یکند در آن دکتر مصدق را روی دست گرفتهاست. حتی در ماجرای ۳۰ تیر ۳۱ علیه دولت قوام شعبان جعفری همچنان به طرفداری از دکتر مصدق و آیت الله کاشانی به خیابان می آید و با جیپ مورد علاق ه‌اش تود ه‌ای‌ها را زیر می گیرد. شعبان جعفری معتقد است تمام کارهای او فقط با یک منطق قابل فهم است: «من فقط عاشق مولا علی بودم، شاه و مملکتم. مصدق را دوست داشتم، چون آن موقع با شاه بد نبود. شاه را هم دوست داشتم، چون آدم ورزشکاری بود. »
۴. ۹ اسفند ۳۱
اسفند ۱۳۳۱ سرانجام اولین رویارویی جدی شعبان جعفری با دولت مصدق اتفاق می افتد. در این روز شاه شایعه کرد که قصد خروج از کشور را دارد و برای خداحافظی به ظاهر محرمانه دکتر مصدق را به دربار کشاند. اما حقیقت این است که عده ای از روحانیون از این شایعه باخبر بودند و نگران بودند که با رفتن شاه دکتر مصدق مملکت را به تود ه‌ای ها واگذار کند. به همین خاطر از شعبان جعفری و نوچه هایش خواستند تا راهی دربار شوند و مانع سفر شاه به خارج شوند. درحقیقت کل این داستان ساختگی سفر توطئه ای بود تا دولت مصدق با تظاهرات مردمی به سود شاه تضعیف یا نابود شود، اما این اتفاق نیفتاد.
«ما رفتیم بازار و اون جا به بازار یها گفتیم که شاه داره می ره دکونهاها رو تعطیل کنید، اما هی چکس گوش نداد. بازاری ها با مصدق بودند. ما هم مجبور شدیم نعش درست کردیم و راه افتادیم تو خیابو نها »
جعفری و نوچ ه‌هایش با همان جنازه مصنوعی که با خون مرغ او را رنگین کرده بودند، به دربار میروند. محافظان دربار کهخبر داشتند مصدق موفق شده است از در دیگری از دربار خارج شود آن ها را به خانه مصدق میفرستند. «گفتند بروید خانه مصدق و از او بخواهید تا از شاه بخواهد از مملکت نرود »
شعبان و همراهانش در خانه مصدق را می شکنند و به خانه وارد می شوند، اما با حمایت ارتشی هایی نظیر افشارطوس این بار توطئه دربار شکست م یخورد و شعبان برای اولین بار به خاطرحرکاتش دادگاهی می شود.
در روایت شعبان از دادگاه، دادستان دادگاه به خاطر آن که مجبور نباشد کسی را که طرفدار شاه است محاکمه کند، شب قبل از دادگاه خودکشی می کند. روز دادگاه شعبان سخنرانی غرایی با این مطلع م یکند: «اینجا دادگاه است. اینجا جایگاه محمد بن عبدالله است قاضی با شرافت باید با شرافت قضاوت کند » خود شعبان ادعا میکند دادگاه برای او حکم اعدام بریده است، اما آن طور که از روزنامه های آن زمان برمی آید، او به حبسی جزئی محکوم شده است. حبسی که لااقل به ادعای خودش او را تا روز ۲۸ مرداد در زندان نگه داشت.
۵. ۲۸ مرداد ۳۲
«همینطور یک چیزی مینویسند برای خودشون. من اون روز تا ظهر زندان بودم. بعد کشوری که شاه داره نخست وزیر داره ارتش داره اگه من یه نفری بتونم توش کودتا کنم، معلومه دولت عرضه نداشته .»
این عبارت چکیده روایت داستان روز کودتا از زبان شعبان جعفری است. شعبان مدعی است که بعد از روز ۲۵ مرداد (که بیرون از زندان کودتا علیه مصدق شکست خورد) در زندان قرار بود او و ۲۰ نفر دیگر را که هر شب شعار «زنده باد شاه، مرگ بر مصدق » می دادند، اعدام کنند. حتی بعضی زندانی ها که گرایش مصدقی داشتند، نزدیک بود او را در زندان سربه نیست کنند. برای همین برای محافظت از جانش او را به بیمارستانمی فرستند.
در داستان شعبان، زن بدنامی به نام پروین آژدان قزی است که در بیمارستان به طریقی به او خبر میدهد که در بیرون«مردم » دارند مصدق را میکشند و دولت دارد عوض می شود. این اتفاق حوالی ظهر روز ۲۸ مرداد می افتد. شعبان با حمایت مسئولان زندان که دل خوشی از مصدق نداشتند، خود و تعدادی از یاران نزدیکش مثل حسینِ رمضون یخی، احمد عشقی و امیر موبور را از زندان درمی آورد و راهی خیابان ها می شوند. منتها وقتی می رسند که دیگر کار تمام شده و آن ها فقط یکی از بی شمار آدم های خیابان می شوند.
«من یک قرون هم نگرفتم. بچه های ما هم نگرفتند. بچه هایجنوب شهر همه شون عاشق شاه بودند. اصلا لازم نبود کسی بهشون پول بده. من شنیدم برادران رشیدیان از روزولت پول گرفته بودند، اما من نه. »
به این ترتیب در روایت شعبان جعفری او در کودتای ۲۸ مرداد از همه بی گناه تر است. با این حال خود او نسبت به کودتا بدبین نیست. «خود مصدق آدم خوبی بود. کارهای خوب می کرد. من یه بار با حائری زاده دیدنش رفتم. زیر پتو خوابیده بود. فاطمی این کارها رو میکرد. توده هم داشت استفاده میکرد. تود ه ای‌ها م یخواستند اول شاه رو کله پا کنند؛ بعد که رفت، زیرآب مصدق رو هم بکشند. فکر میکردند زیرآب مصدق راحت تره .»
احتمالا داستان شعبان جعفری از کودتا ارتباط چندانی با حقیقت روز ۲۸ مرداد ندارد. اما لااقل از یک چیز م ی‌شودمطمئن بود. شعبان جعفری با لمپن بودن خودش روراست کنار آمده است؛ به همان لمپنی که از یک «شعبون بی‌مخ »می شود انتظار داشت. بسیار صادقانه تر از همتایان هم روزگاربا مایش.

نسخه کامل این پرونده را میتوانید در شماره این هفته چلچراغ بخوانید

چلچلراغ۶۷۴

کتابفروشی الکترونیک طاقچه

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟