به مناسبت ترجمه و انتشار کتاب «زندگی کوتاه شگفتانگیز اسکار وائو»
ابراهیم قربان پور
پیش از خواندن
جمهوری دومنیکن برای داستانخوانهای فارسی عبارت است از جایی که داستان «سور بز» ماریو وارگاس یوسا در آن میگذرد. برای فعالان سیاسی عبارت است از جایی که در آن خواهران میرابال را کشتند تا ۲۵ نوامبر هر سال به اسم روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نامیده شود. روی هر دو اتفاق سایه مردی افتاده است که برای ۳۰ سال با حمایت آمریکا، دیکتاتوری سهمگینی در این کشور کوچک آمریکای مرکزی حکمفرما کرده بود؛ رافائل تروخیو. رمان «زندگی کوتاه شگفتانگیز اسکار وائو» در دومنیکن آغاز نمیشود و تروخیو هم سهم زیادی در آن ندارد، بااینحال، میشود گفت کتاب دقیقا درباره همینهاست! درباره دومنیکن و درباره تروخیو، و البته درباره دیکتاتوری!
آه اسکار! اسکار بیچاره
خونو دیاس، نویسنده کتاب، که یک مهاجر دومنیکنی آمریکایی است، بیشتر حجم کتابش را از زبان یونیور روایت میکند؛ یک مهاجر دیگر که خوب با آمریکا کنار آمده است. یک دن ژوان جوان دومنیکنی که هم در دانشگاه درس میخواند، هم بدنسازی کار میکند و هم رابطه خوبی با زنان دارد. درست همان کسی که اسکار، شخصیت اصلی داستان، اصلا نیست. اسکار دقیقا برخلاف یونیور، چاق است، به جای حل شدن در جامعه تازه ترجیح میدهد در فانتزیها و داستانهای علمی-تخیلی یا در کتابهای کمیکش غرق شود و بزرگترین نگرانیاش این است که بدون اینکه هرگز با زنی در ارتباط بوده باشد، از دنیا برود. بیشتر داستان حکایت تلاش یونیور برای راه انداختن کار عاشقانه اسکار است و البته عشقی که سرانجام در خاک سرزمین مادری به سراغ اسکار میآید و عاقبت او را رقم میزند.
چاقها به بهشت نمیروند،
مگر اینکه انقلاب کنند
اسکار دی لئون، آنطور که خود نردها دوست دارند به خودشان بگویند، نرد است، یا آنطور که مترجم کتاب ترجمه کرده است، خوره. حرفهایش پر است از ارجاع به کمیکبوکهای مارول، فانتزیها و ابرقهرمانها یا داستانهای علمی-تخیلی. پیکر درشت او میتواند بازتاب همین ذهن نرد باشد در دنیای مادی، و البته هر دو با هم میشوند همان چیزی که نباید در یک کشور دیکتاتوری بود. دیکتاتورها معمولا شیفته ورزشاند و اندامهای تراشیده. فرقی هم نمیکند که مثل هیتلر هوسهای ملیگرایانه داشته باشند، مثل استالین دنیای بدون طبقه بخواهند، یا مثل تروخیو به فکر حاکم کردن سرمایهداری باشند. در همه حال، دیکتاتورها شیفته بدنهایی هستند با بهترین کارآیی ممکن. بدنهایی که بهخوبی بتوانند به آرمانشان خدمت کنند. برای داشتن یک بدنِ بهاندازه ورزیده معمولا به مغزی نیاز است که درش را به روی خیال و آرزو بسته باشد. فانتزیها، حتی اگر خودشان هم نخواهند، برای دیکتاتورها خطرناکاند. وجود فانتزی یعنی تبعیت از این ایده که دنیای دیگری هم ممکن است و برای یک دیکتاتور این فکر از همه چیز خطرناکتر است. دیاس هیچوقت مستقیما به این رابطه میان تن فربه اسکار و دیکتاتوری تروخیو اشاره نمیکند، اما این تنش تمام چیزی است که داستان روی آن سوار شده است. احتمالا اگر میشل فوکو زنده بود، حرفهای زیادی درباره بدن اسکار وائو داشت که بگوید!
فوکو
این یکی فوکو ربطی به میشل فوکویی که اسمش را گفتیم، ندارد. این یکی فوکو نفرینی است که دیاس در کنار تعریف کردن داستان اسکار، آن را هم روایت میکند؛ نفرینی که در خانواده دی لئون موروثی است و از نظر یونیور، راوی داستان، نسل به نسل آنها را آزار میدهد. این قسمت از داستان آمریکای جنوبیانهترین بخش رمان است، یا به قول ادبیاتیها بخشی است که وابستگی داستان به جریان رئالیسم جادویی را نشان میدهد. بخشهایی از داستان، از روایت اصلی جدا میشود و به شرح داستان لولا، خواهر اسکار و نامزد یونیور، بتی، مادر اسکار و پدر او میپردازد. با لحنی که بیشباهت به روایت نسلهای پشت سر هم خاندان بوئندیا، در «صد سال تنهایی» مارکز نیست. همانطور که دیکتاتوریها زمانی تمام میشوند، فوکوها هم زمانی به آخر میرسند. رستگاری خاندان دی لئون انگار در دختر کوچک لولاست که رخ نشان میدهد.
علاوه بر این نفرین نشانههای بصری کتاب هم کموبیش یادآور آثار عصر طلایی رئالیسم جادویی هستند. صحنههای خشونتآمیز رمان در نیزارهای نیشکر، یا سموری که ردایش در بخشهایی از داستان آشکار میشود، دین دیاس به آن سنت پربار داستانی را نشان میدهد.
کار طولانی و شگفتانگیز مترجم
ترجمه کتاب یکی از آن آزمونهای دشوار است که کمتر کسی حاضر است سراغش برود. گذشته از ارجاعات متعدد کتاب به چیزهای مختلف، از تاریخ دومنیکن گرفته تا کتابهای دیگر زبان داستان در هر بخش یکطور است. یونیور یک اسپانگلیش تمامعیار است با زبانی پر از کلمات اسپانیولی و اصطلاحات بومی. زبان اسکار پر است از داستانهایی که خوانده و خوره آن است. علاوه بر اینها، کتاب پر است از پانویسهایی که به هیچ عنوان مستقل از داستان و قابل صرفنظر نیستند و در حقیقت بخش مهمی از داستان در همان پانویسها روشن میشود. نادر قبلهای از پس آزمون سختی که برای خودش انتخاب کرده، برآمده است. کاش مسئولان نشر کتاب هم اجازه میدادند کتاب همانقدر که مترجم از پسش برآمده، شبیه کتاب اصلی باشد.
اگر از کسانی هستید که به یادداشت هیچ مطبوعاتچی اعتماد نمیکنید و فقط جوایز چراغ کتابها را برایتان روشن میکنند، یادتان باشد کتاب هم برنده جایزه پولیتزر شده و هم برنده جایزه ملی حلقه منتقدان کتاب.