گزارشی از مشاغل پنهان در محدوده دادسراها
هدیه حسینی
خیابان پر بود از آدمهای پوشه به دستی که از دادسرا بیرون میآیند و میروند. غرغرهایشان را میشد شنید. بعضیشان عادت کردهاند این مسیر را هر روز بروند و بیایند. آدمهای زیادی در این مسیر زندگیشان به آنها گره میخورد. مثل عریضهنویسها، کارتپخشکنهایی که وکیل معرفی میکنند، تاکسیها و موتورهای مسافربر، و حتی کسانی که حاضرند به جای شاهد در دادگاه شهادت بدهند و در قبالش پول بگیرند.
شاید یک نفر بخواهد به دروغ شهادت دهد. اما یکی از راههایی که در دادگاه کمک میکند تا از شهادت افراد بدون صلاحیت جلوگیری شود، قانون (جرح و تعدیل گواه) است. اما باز هم جلوی دادگاهها هستند کسانی که شهادت دادن شغلشان است، درحالیکه حتی نمیدانند دادگاهی که جلویش ایستادهاند، کیفری است یا خانواده.
با اینکه مجازات حقوقی برای این افراد گذاشتهاند (برابر ماده ۶۵۰ قانون مجازات اسلامی هر کس در دادگاه نزد مقامات رسمی شهادت دروغ بدهد، به سه ماه و یک روز تا دو سال حبس و یا پرداخت جزای نقدی محکوم میشود)، بااینحال همچین ریسکی میکنند و خیلیشان منتظرند مثل کارگرهای روزمزد پیشنهاد کار دریافت کنند.
به نرخ روز
نبش خیابان شهید قرنی
دادسرا نبش خیابان شهید قرنی است. غیر از این مجتمع یک دادگاه دیگر هم هست که طرف دیگر خیابان است. دادسرای بزرگی نیست؛ بیرون دادسرا غیر از رفتوآمدهای معمول شلوغی خاصی ندارد، اما همان اول موتوریهای مسافربری که جلوی دادسرا ایستادهاند، توجهم را جلب میکنند. به نظرم میرسد از طریق آنها میتوانم شاهد پیدا کنم. داخل حیاط مجتمع شلوغ است. خیلیها پوشه به دست روی نیمکتها نشستهاند و با دیگری مشغول صحبتاند. برای وارد شدن به ساختمان دادسرا باید از گیت رد شوی، دوباره برمیگردم بیرون دادسرا و سمت دو نفر از همان موتوریها میروم. میانسال هستند. خودم را کسی معرفی میکنم که دنبال شاهد میگردد. «آقا من برای پرونده برادرم دنبال شاهد میگردم. به نظرتون میتونم اینجا پیدا کنم؟» کمی فکر میکند و با دوستش که کنارش است، صحبت میکند و بعد وحید نامی را معرفی میکند که طرف دیگر خیابان است. احتمال میدهد پیدایش نکنم. میگوید صبر کن. میرود و بعد از چند دقیقه با آقای جوانی که ریش پروفسوری دارد، برمیگردد. باورم نمیشود به این زودی بشود کسی را پیدا کرد. مرد جوان اولش یک کارت ویزیت وکیل را از جیبش درمیآورد که بگوید کارش این است که وکیل معرفی میکند، اما وقتی دوباره با قاطعیت میگویم دنبال شاهد میگردم، موضوع را بیشتر پرسوجو میکند. میگویم پرونده طلاق است. به حرفهایم شک میکند و میگوید: «طلاق که شاهد نمیخواد خانم.» سعی میکنم متقاعدش کنم که این پرونده نیاز به شاهد دارد. میگویم بعدا در مورد پرونده براتون همه چیز را توضیح میدهم. باز بهانه میآورد و میگوید: «دادگاه اینجا که نمیشه. اینجا همه من رو میشناسن.» اما نهایتا میگوید: «پروندهتون هر چی که باشه، از ۵۰ تا ۱۵۰ تومن میگیرم.» برای هماهنگ کردن شمارهاش را نمیدهد، اما میگوید من هر روز همینجا هستم.
به وقت آزاد
نبش خیابان خیام
دادسرا عمومی است و به همان نسبت بزرگ. جمعیت نسبتا زیادی در رفتوآمدند. نردههای حیاط دادسرا تقریبا تا نیمی از خیابان کشیده شده. اینبار از عریضهنویسی که پایینتر از دادسرا نشسته، شروع میکنم؛ حرفهای زنی را که کنارش ایستاده، وارد ماشین تحریر قدیمی میکند، ظاهرش به معتادها میخورد. منتظر میمانم کارش تمام شود. نزدیکش میشوم، سر صحبت را باز میکنم و از او میخواهم به جای شاهد بیاید برای شهادت دادن. پُکی به سیگارش میزند و میگوید: «ما رو میشناسن، نمیتونیم بیایم برا شهادت دادن.» اما برای اینکه ناامیدم نکند، میگوید اگر بالاتر بروم، میتوانم چند نفر از مسنترها را پیدا کنم که قبول کنند. جلوتر میروم. دو نفر روی صندلی نشستهاند. یکیشان لباسی شبیه پارکبانها پوشیده. سعی میکنم خیلی خودمانی ماجرا را برایشان بگویم. میگویند: «همه ما رو اینجا میشناسن، وگرنه میاومدیم.» اما میخواهند از موضوع کامل سر در بیاورند. «الان برادرتون کجاست؟ زندانه؟ چند سالشه؟»آخرش یکیشان میگوید: «سعی کن آشتی کنن خانم این کارا دنگ و فنگ داره.»
جلوی دادسرا را باز هم بالاتر میروم. دو نفر روی پلههای دادسرا نشستهاند. برای کار دادگاهشان از شهرستان آمدهاند. آنها هم قبول نمیکنند و میگویند ما کارت ملی و شناسنامه همراهمان نیست. بعد هم باید در دادگاه قسم بخوریم، که این کار را نمیکنیم. معلوم است کارشان این نیست. ناامیدانه میخواهم از پلههای پل عابر پیاده بالا بروم که یک مرد تسبیح به دست و میانسال که به دیوار تکیه داده، توجهم را جلب میکند. برمیگردم؛ حدس میزنم کارش این است. موضوع را برایش میگویم: «برادرم با یک نفر دعوایش شده. زد و خورد بوده، حالا یک شاهد احتیاج داریم.» اولش زیر بار نمیرود، اما بعد از چند دقیقه تسبیحش را دور دستانش میچرخاند و میگوید: «اون طرف هم زخمی شده؟»
-بله، ولی به همان اندازه برادر من هم زخمی شده.
-کجا هست دادگاهش؟
برای اینکه نگوید اینجا من را میشناسند، میگویم سپهبد قرنی.
میگوید: «سخته خانم، میدونی اگه بخوایم شهادت بدیم، بعدش دردسر داره.»
میپرسم: «حالا شما چقدر میگیرین اگه شهادت بدین؟»
میگوید: «۲۰۰ تومن. تازه حتما یه دادگاه دیه هم دارین.»
شمارهاش را میدهد تا سیو کنم برای هماهنگ کردن روز دادگاه. اسمش اکبر است. میگوید زمان دادگاه هر موقع که باشد، میآید، وقتش آزاد است.
وکیل دم گوشتان است
نبش خیابان نبرد
وکیل، مشاوره رایگان… این صدای کارتپخشکنهاست که مدام جلوی دادسرا در گوش آدم میپیچد.
مقابل دادگاه خانواده پرسوجو میکنم. آنهایی که جلوی دادگاه خانواده هستند، میگویند جلوی دادسرا میتوانی شاهد پیدا کنی. اما جلوی دادسرا هم که میروم، میگویند جلوی دادگاه خانواده راحتتر میتوانی شاهد پیدا کنی، چون آنجا خیلی از خانمها برای طلاقشان شاهد میخواهند.
عریضهنویسهای روبهروی دادسرای اینجا ماشین تحریر ندارند و دستی مینویسند و راهنمایی میکنند. با چند نفرشان صحبت میکنم. زیر بار نمیروند که برای شهادت دادن بیایند. آنهایی هم که تبلیغ وکیل و مشاور میکنند، میگویند ما از این کارها نمیکنیم.
اما روز بعد، جلوی دادگاه خانواده همانجا اول از همه با خانمی که کلاه نقابدار سرش است و در حال کارت پخش کردن، روبهرو میشوم. سعی میکنم با لحنی راحت و صمیمی با او صحبت کنم. «من برای پرونده خواهرم یک شاهد میخوام. شما میتونید شهادت بدین؟» اولش کمی شک دارد. اما بعد منمن کنان میگوید: «بذار از وکیلی که باهاش کار میکنم، بپرسم.» میخواهد تماس بگیرد. فکر میکند زمان دادگاه همان موقع است. میگویم دادگاه چند روز دیگر است. خیالش راحت میشود.
اما میپرسد: «توافقی جدا میشن؟ باید دست روی قرآن هم بذاریم؟»
میگویم: «نه. شما چقدر میگیرین برای شهادت دادن؟»
چانه نمیزند. «هر چقدر دوست داشتی. نمیدونم. یه خانمی همینجا رفته بود شهادت بده، میگفت صد گرفته.» شمارهاش را پشت کارت مینویسد و به دستم میدهد و میگوید پس با من تماس بگیر که خبر بدم.
دوباره میروم جلوی دادسرا. تعدادی کارتپخشکن به سراغم میآیند. آهسته به یکیشان میگویم: آقا من دنبال شاهد میگردم. میگوید: «خانم، اینهایی که اینجا هستند، از این کارها نمیکنن.» میگویم: «هر چقدر پولش بشه، میدمها.» و از جلویش رد میشوم. وقتی میبیند دارم به کارتپخشکن بعدی هم همین چیزها را میگویم، دنبالم میآید و صدایم میکند. «خانم، پروندهتون چی هست؟»
- طلاق.
شمارهاش را میدهد و میگوید: «خودم که نه، ولی بچههای دیگه هستند که انجام میدن.»
تقریبا از دادگاه دور میشوم که دوباره خانمی را میبینم که کارت پخش میکند. نزدیکش میشوم و میگویم دنبال شاهد میگردم. میگوید: «اگه شما بخواین، باید وکیلتون رو هم از ما بگیرین. یعنی وکیلمون خودش شاهد هم براتون جور میکنه. اگر کسری مدارک هم داشته باشین، آشنا داره.» به آدرسی که رو کارت نوشته شده، اشاره میکند و میگوید: «حضوری بیا دفترمون با همین وکیل صحبت کن.»
اکثرا دفتر وکیلهایی که کارتپخشکنها تبلیغشان را میکنند، همان اطراف است. نزدیک خود دادگاه یا دادسرا، و اینگونه که به نظر میرسد، خودشان همه چیز دارند؛ از مدرک قابل ارائه در دادگاه تا شاهد.