قضیه فیسبوک و کمبریج آنالیتیکا چه بود؟
نسیم بنایی
حتما قصه آدمهایی را که یکشبه از عرش به فرش آمدهاند، شنیدهاید؛ قصه مارک زاکربرگ مدیرعامل فیسبوک هم تقریبا چنین چیزی است. سال گذشته زمزمههایی به گوش میرسید که او در سال ۲۰۲۰ رئیسجمهوری ایالات متحده آمریکا خواهد شد و به این ترتیب رهبری قدرتمندترین کشور جهان را به عهده خواهد گرفت. شاید چنین اتفاقی نمیافتاد، اما بالاخره آنقدری قدرت داشت که زمزمههایش به گوش میرسید و مردم در آمریکا احتمالش را میدادند. اما حالا قضیه فرق کرده و زمزمهها از این قرار است که آیا اصلا او میتواند هشتمین شرکت بزرگ جهان را با بیش از دومیلیارد و ۱۰۰میلیون کاربر حفظ کند، یا اعتماد آنها را هم از دست خواهد داد. ماجرا از یک رسوایی مربوط به استفاده بیاجازه از اطلاعات شخصی شروع شد که میتواند تمامی شهرت و اعتبارِ مهمترین غول شبکههای اجتماعی را ببلعد. نکته اصلی اینجاست که پای دونالد ترامپ رئیسجمهوری آمریکا نیز در ماجرا باز است و از آنجا که کاربران چندان دل خوشی از او ندارند، قضیه برای فیسبوک پیچیدهتر شده و به همین خاطر نمیتوان آینده چندان خوشی برای این ماجرا متصور شد. اما قضیه دقیقا چه بود؟ فیسبوک از چه اطلاعاتی برای چه منظوری استفاده کرده است؟ چرا این ماجرا میتواند تا مرز از پای درآوردن این هیولای شبکههای اجتماعی پیش برود؟ حالا که زاکربرگ مانده و فیسبوکِ بیآبرویش، باید چه کار کند؟ بهتر است از اصل قضیه شروع کنیم؛ اینکه اصلا ماجرا چه بود.
قضیه از چه قرار است؟
«هدف من این نیست که از فیسبوک یک شبکه اجتماعی باحال بسازم. من اصلا آدم باحالی نیستم.» این را مارک زاکربرگ، مدیرعامل فیسبوک، در سال ۲۰۱۴ گفت و به قول هفتهنامه اکونومیست، این احتمالا درستترین و راستترین حرفی است که او تابهحال زده است. در این سالها که او رهبری فیسبوک را به عهده گرفته، این شرکت وارد پستی و بلندیهای بسیاری شده است؛ از جنجال اخبار جعلی گرفته تا اجازه به روسها برای دستکاری در انتخابات آمریکا، و این جنجال آخر میتواند تیر خلاصی برای فیسبوک باشد. روز هفدهم مارس ۲۰۱۸ بود که نیویورکتایمز گزارشی منتشر کرد و فیسبوک را به دردسرهای بسیار انداخت. ماجرا از کمبریج آنالیتیکا شروع میشود؛ شرکتی که با ترکیب دادهکاوی و تحلیل دادهها در فرایندهای انتخاباتی و سیاسی خدمترسانی میکند. نیویورکتایمز در گزارش خود نوشته بود شرکت کمبریج آنالیتیکا با استفاده از دادهها و اطلاعات میلیونها کاربر آمریکایی در فیسبوک روی روند رأی دادنِ آنها تاثیر گذاشته است. پاسخ فیسبوک این بود که به الکساندر کوگان، استاد روانشناسی در دانشگاه کمبریج، اجازه داده اطلاعات مربوط به کاربران را برداشت کند؛ البته نه هر کاربری! آن دسته از کاربران که اپلیکیشن «thisisyourdigitallife» (این زندگی دیجیتال شماست) را دانلود کردهاند. این اپلیکیشن آزمون شخصیتی از کاربران میگرفت. اما مسئله اینجاست که کاربرانی که آن را دانلود میکردند، طبق قوانین آن زمان فیسبوک به نوعی به آن استاد دانشگاه اجازه میدادند به دادههایی درباره موقعیت جغرافیاییِ آنها، دوستان مجازیشان و محتواهایی که لایک کردهاند، دسترسی پیدا کند. مسئله مهمتر نیز به گزارش نیویورکتایمز این است که آقای کوگان دادههای مربوط به بیش از ۵۰میلیون پروفایل را برای خودش نگه نداشته و برخلاف قوانین فیسبوک، آنها را در اختیار شرکت کمبریج آنالیتیکا قرار داده است. واضح است که این شرکت دادهها را برای چه منظوری میخواسته؛ اثرگذاری روی رأیدهندگان. طبق گزارشهای نیویورکتایمز بهرهگیری از این دادهها نیز کاملا موفقیتآمیز بوده و توانسته در انتخابات آمریکا اثرگذار باشد. اما حتی اگر اثرگذار نبود، باز هم مسئلهای بود که فکر خیلیها را به خود مشغول میکرد؛ شبکههای اجتماعی میتوانند روی سرنوشت سیاسی و درنتیجه زندگی افراد اثرگذار باشند و این مسئلهای بزرگ و قابل تامل است.
زاکربرگ در گرداب رسوایی
درست یا غلط، این اتفاق افتاده و دادههای دیجیتالِ شخصی کاربران فیسبوک در اختیار کمبریج آنالیتیکا قرار گرفته است. فیسبوک میگوید در سال ۲۰۱۵ از این شرکت درخواست کرده دادهها را پاک کند، اما چندی پیش متوجه شده که همه دادهها پاک نشده است. کمبریج آنالیتیکا نیز در پاسخ گفته است که آن دسته از دادهها که در گزارش نیویورکتایمز آمده، اصلا در خدمترسانی برای ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ مورد استفاده قرار نگرفته است و به نوعی تلاش کرده خودش را تبرئه کند. اما این شرکت در مظان اتهامات بسیاری نظیر رشوه گرفتن از سیاستمداران است. در این بین فیسبوک ماند و رسواییاش؛ مدیرعامل این شرکت هنوز نتوانسته پاسخی قانعکننده در اینباره ارائه بدهد. حالا حتی پرسشهای جدیدی نیز پیش آمده که زاکربرگ از پاسخ به آنها عاجز است: آیا فیسبوک در زمینه اطلاعات با کاربران خود رفتار شفافی داشته است؟ اصلا مدل کسبوکار این شرکت و نحوه استفاده آن از اطلاعات افراد برای تبلیغات چگونه است؟ قانون چه میگوید؟ همه اینها زاکربرگ را در گردابی فرو برده است که بعید است به این راحتی بتواند از آن نجات پیدا کند.
بازی اعتیادآور
کسبوکار فیسبوک بر سه عنصر بنا شده است: کاربران را خیره به صفحههای مانیتور نگه دارد، رفتار آنها را از طریق دادههایی که خودشان در این محیط به اشتراک میگذارند، کنترل کند و درنهایت صاحبان آگهی را قانع کند میلیاردها دلار پول بدهند تا به این دادهها دسترسی پیدا کنند و کاربران را سوژه تبلیغات خود کنند. این شرکت از ابتدا طوری طراحی شده که بتواند هر چیزی را که جلب توجه میکند، بفروشد. این فرهنگ فیسبوک است و از این طریق میتواند به سودهای چندمیلیارد دلاری دست پیدا کند. واضح است که از نگاه یک انسان عاقل و بالغ، فیسبوک چنین حقی ندارد و حالا که ماجرای رسوایی کمبریج آنالیتیکا و فیسبوک مطرح شده، این قضیه نیز حسابی داغ شده و فکر همه را به خودش مشغول کرده است. اما خورههای تکنولوژی آنقدر باهوش هستند که راهی برای نجات خود پیدا کنند. آنها بالاخره این مشکل را برطرف میکنند و دوباره کاربران را به مانیتورها خیره میکنند. در این بین رقبای فیسبوک از ماجرا نهایت بهره را میبرند. آنها سعی دارند تا توجه همه به رسوایی فیسبوک جلب شده، بازی را به نفع خودشان تمام کنند. اما نکته مهمی را فراموش کردهاند؛ همه شرکتهایی که مدل کسبوکارشان مانند فیسبوک است و خوراکشان دادهها و اطلاعات کاربران است، اکنون باید به این نتیجه رسیده باشند که مدل کسبوکار آنها در خطر است و باید مدلی جدید طراحی کنند. به همین خاطر است که میگویند رسوایی اخیر میتواند وضعیت شبکههای اجتماعی را بهکلی تغییر بدهد. پیشبینیها نشان میدهد فیسبوک بهتنهایی اگر نتواند این بحران را مدیریت کند، حجم سرمایهگذاریهایش دستکم ۸۰درصد سقوط خواهد کرد. آنوقت آقای زاکربرگ باید چه چارهای بیندیشد؟ بههرحال او و سایر شرکتهایی که مانند فیسبوک فعالیت میکنند، باید دوباره در جهت اعتمادسازی در میان کاربران فضای مجازی تلاش کنند. هرچند بعید است وعده و وعیدهای آنها درست از آب در بیاید، اما اعتیاد کاربران به شبکههای اجتماعی میتواند این شرکتها را از مخمصه نجات بدهد. یعنی آنها با اینکه میدانند این شبکههای اجتماعی قابل اعتماد نیستند، باز هم دستکم بهعنوان ابزار سرگرمی از آنها استفاده میکنند و به این ترتیب این بازی اعتیادآور همینطور ادامه خواهد داشت. هر روز نیز رسواییها بزرگتر میشود و دامنه سوءاستفادههای این شرکتها از اطلاعات شخصی افراد در دنیای دیجیتال گستردهتر میشود.
جنگ حریم خصوصی
حریم خصوصی کسبوکار آنهاست. درواقع مدل کسبوکار فیسبوک این است که با استفاده از همین اطلاعات شخصی که افراد در محیط آن به اشتراک میگذارند، پول درمیآورد. واقعیت این است که در اینترنت تنها اطلاعاتی وجود دارد که خودِ شخص آنها را وارد کرده باشد. پس قدرت در دست خودِ کاربر است. کاری که فیسبوک میکند، این است که از همان اطلاعاتی که افراد در این محیط قرار میدهند، برای کار خودش استفاده میکند. مثلا تعداد کلیکهای یک کاربر میتواند کاربرد تبلیغاتی زیادی داشته باشد و فیسبوک با دریافت پول به شرکتها این اجازه را میدهد که از این طریق برند خود را تبلیغ کنند و افراد مورد نظر را هدف قرار بدهند. این هدفگیری نیز تنها از طریق همان اطلاعاتی صورت میگیرد که خودِ فرد در شبکه اجتماعی قرار داده است. خطر سوءاستفاده از دادههای کاربران همیشه وجود داشته و هنوز هم وجود دارد. شرکتهایی که دادهها را به دست میآورند، هیچ علاقهای به اطلاعات شخصیِ آن فرد ندارند؛ آنها صرفا به دنبال فروش کالاهای خود هستند و از دادهها در همین راستا بهره میگیرند. یعنی برای شرکت ایکس اهمیتی ندارد که فرد چه چیزی را لایک کرده و برایش ارزش اطلاعات شخصی ندارد، اما میتواند راهی باشد که علاقهمندیهای آن فرد را نشان بدهد و درنتیجه کاربر میتواند به هدف تبلیغاتی تبدیل شود. این اتفاقات اغلب کاملا به صورت ناآگاهانه صورت میگیرد. حالا تصور کنید فیسبوک به یک شرکت تبلیغاتی میگوید فیلم ایکس ۱۰۰هزار لایک دریافت کرده و شما یکی از آن ۱۰۰هزار نفری هستید که پوستر آن فیلم را لایک کردهاید؛ به این ترتیب بدون اینکه خودتان بدانید و تنها با یک لایک، اطلاعات شخصی خودتان را در اختیار دیگران قرار دادهاید و این اطلاعات به ابزاری تبدیل شده که شما را سوژه تبلیغ میکند. این مسئله جنجالی است که همیشه وجود داشته و بعید به نظر میرسد بتوان بهراحتی آن را حل کرد. درواقع این اتفاقات کاملا نامحسوس رخ میدهد و درنتیجه نمیتوان کنترل دقیقی روی آن داشت و تغییری در آن ایجاد کرد. به این ترتیب افراد با شبکهها و غولهای شبکههای اجتماعی وارد جنگ حریم خصوصی میشوند که عملا نمیتوان چاره یا راهکاری برای آن پیدا کرد. این جنگ ادامه خواهد داشت و پیروز آن نیز شرکتهای تبلیغاتی و غولهای فناوری هستند.
قبل از هر کلیک، فکر کنید!
شرکتها و غولهای بزرگ همیشه از عهده رسواییهای اینچنینی برآمدهاند. روپرت مرداک، یکی از افراد بانفوذ در عرصه رسانه، در سال ۲۰۱۱ گرفتار رسوایی بسیار بزرگی شد. آنطور که گفته میشد، او تلفن میلی دو دختری را که به قتل رسیده بودند، هک کرده بود. اکنون نیز آقای زاکربرگ میتواند بهراحتی مانند آقای مرداک قضیه را کنترل کند. هرچند سهام شرکت او سقوط کرده و هرچند افراد بانفوذی از شرکت او استعفا میدهند تا در این بدنامی شریک نباشند، اما باز هم فیسبوک موفق خواهد شد خودش را از این مخمصه نجات بدهد. واکنشهای زاکربرگ نیز تا کنون به گونهای بوده که متواضعانه به نظر میرسد. او از کاربران عذرخواهی کرده و قول داده تنظیمات جدیدتری برای حریم خصوصی کاربران در فیسبوک فراهم کند. آنچه مسلم است، این است که کاربران به فیسبوک بازمیگردند، اما اعتماد کمتری خواهند داشت. همین حالا هم اعتماد نسبت به شبکههای اجتماعی بسیار پایین است. آمریکاییها زمان بسیار کمتری نسبت به گذشته در فیسبوک سپری میکنند. آنها اخبار ضد و نقیض را میبینند و درنتیجه اعتمادشان سلب میشود. در این بین سیاستمداران و بهویژه سیاستمداران آمریکایی هستند که توجه ویژهای به فیسبوک نشان میدهند. آنها به اهمیت این شبکه اجتماعی و نقش بزرگی که میتواند در سرنوشت سیاسی آنها بازی کند، پی بردهاند و به این راحتی از بازی کنار نمیکشند. هرچند استفاده از این شبکهها برای مقاصد سیاسی میتواند ریسکی بزرگ باشد، اما آنها قمار میکنند، چون تابهحال این خطر کردنها نتیجه داده و در انتخابات و بازیهای سیاسی اثرگذار بوده است. آنها غول هستند و غولها همیشه پیروز میشوند؛ چه در عرصه تکنولوژی و چه در عرصه سیاست. این کاربران هستند که باید قبل از هر کلیک، فکر کنند!
*- تیتر برگرفته از گزارش اکونومیست