گفتوگو با محمد صالح علا
علی میرمیرانی
او کارگردان تلویزیون است، او بازیگر سینما و تئاتر و تلویزیون است. او نمایشنامه نویس است. اوترانهسراست. او… پس میتواند یک تنه به جای دو نسل حرف بزند. حرفهایی که با هم میخوانیم.
محمد صالح علا چقدر آدم شعر است، چقدر آدم کار است. چقدر آدم خانواده است؟
اینها در من قابل تفکیک نیست. من در همه حال همین هستم اگر به قول شما رفتارم شاعرانه باشد وقتی دارم لامپ سوخته را عوض میکنم، شاعراننه کار میکنم، وقتی هندوانه میخرم همه شاعرانه رفتار میکنم، اگر اخم هم بکنم اخمم شاعرانه است، وجودم شاعرانه است، من شعر رفتار میکنم و از این بابت خوشحالیم که همیشه یکجورم و نمیتوانم چند جور باشم، تا یادم میآید همین طور بوده است.
برای من شاعرانه هندوانه خریدن را توضیح دهید؟!
نمیدانم در دست دادن من با هندوانه فروش و حرفهایمان چه میگذرد که او بدون شرط چاقو سرخترین هندوانه را به من میدهد. وقتی هم که از هم جدا میشویم او اصرار میکند پول نگیرد من سعی میکنم صد تومن بیشتر بدهم. این شاعرانه هندوانه خریدن است.
اصلاً چقدر شاعرید چقدر ترانهسرا، چقدر اینها از هم جدا هستند؟
همینجا تکلیفمان را روشن کنیم که من ترانه سرا هستم، زشت است اما باید بگویم به خاطر پول هم ترانه میگفتم. دوران دانشجویی اوج دوره فقر است و آن سالها ترانه خیلی برایم کمک مالی بود، اما حالا ترانه دیگر وصله تن من است همیشه با من است. من مواظبش هستم. نازش میکنم، به او سرکشی میکنم، رفت و آمد و صله ارحام داریم. با همن نسبت هم درایم، من از طرف مادری با ترانه خویشاوندم.
چی شد که اینجوری شد، یعنی محمد صالح علاء شده یک ترانه سرای معروف.
در آن دوران ترانهسرایی کار خیلی معتبر نبود. آنها که با ما سنخیت فرهنگی داشتند از اینک ار خوششان نمیآمد، ولی من یواشکی ترانه دسوت داشتم در قراردادم با کمپانیها هم این ذکر شده بود که اسمم نیاید و اسمهای مجعول میگذاشتم. بعضی از ترانههایم حتی در جامعه دانشی ما هم جای پا باز کرده بود، مثل زائر و…
الان در پنجاه سالگی به ترانهسرایی چطور نگاه می:نید.
من الان ترانههای بدی نمیگویم، ترانهسرایی با کارگردانی تئاتر، نمایشنامهنویسی، کارگردانی تلویزیون، بازیگری با همه کارها فرق میکند، لذت غیرقابل بیانی دارد. احساس شورانگیزی به ترانهسرا میدهد. کار سادهای است نمیخواهم پچییدهاش کنم اما لذتش غیرقابل توصیف است. الان از نظر فنی بهتر شده ام اما در جوانی شهامت بود و چیزی در من بود که شاید در حال حاضر کمتر شده و من به این موضوع غبطه میخورم.
شما آدم نسل دوم هستید چطور جوانهای نسل سوم با ترانههای امروز شما هم خوب ارتباط برقرار میکنند این نیخ تسبیح که آدمهای نسل دوم را به نسل سوم در ترانههای شما وصل میکند، چیست؟
وقتی وارد عالم عاشقیت میشوی دیگر گذر زمان مطرح نیست. وقتی به ترانهسرایی مربوطی، جوانی، این را خارج از اغراقهای شاعرانه میگویم، عشق با ملال و کهولت ارتباط ندارد. عشق… عشق… پر از پریشون بازیه.
یه موضوع همیشه تازهس. یه چیزایی هیچ وقت کهنه نمیشه مثل آب خوردن، آدم ده هزار سال پیش هم تشنه میشده آب میخورده حالا همکه آب میخورن هیچکی نمیگه چقدر این آقا عقب افتاده و ارتجاعیه آب خوردن همیشه مده، عاشق شدن همیشه مده.
چقدر شما عاشقی، چقدر با عاشقیت روز میگذرانید؟
اینکه من الان قهر میکنم، نشون میده که به وجدی در من هست. اینکه بهم برمیخوره، یعنی شوریدگی رو دارم، حالا اما بی پرواییام گم شده، عشق ولی وجود داره، ببین… عشق شغل منه.
سوال من همیشه، عشق شغل منه؟
واسه هنرمند بودن باید یه مدارکی رو خود آدم برای خودش جور کنه، یکیش اینه که سعی کنه شریف باشه، باید دلشده باشه، باید اهل بخشیدن باشه نه گرفتن، اونا که دست بگیر دارن شغلشون عشق نیست. نمیگم همه اینها در من هست، ولی این کار یه چیزایی میخواد از یه شناخت.