محمد علی مومنی
سه صدای معاصر بیش از صداهای دیگر پیچیده در گوش. بیش از صدای شاملو که گرم شعر میخواند. بیش از صدای ابتهاج که شعرهایش را بهتر از هر کس دیگر میخواند. بیش از قمرالملوک وزیری که تحریرهایش بیمانند بود. بیش از بهشتی که فخیم سخنرانی میکرد.
سه صدای روستایی که ایران را درنوردید و اگر چند تا رسانه در جهان میداشتیم، شاید جهان را هم درمینوردیدند.
صدای محمدرضا شجریان، صدای علی شریعتی و صدای موذنزاده اردبیلی. سه صدای بومیِ لهجهدار.
اما چرا صدای این سه بیش از صدای دیگران در گوش زمانه پیچید؟
آن هم درست در زمانی که جامعه ایران میل به نو شدن، شهری، شیک و شبیه غرب شدن داشت. در دههها یا حتی سده نوگرایی و جهش ناپلئونی به سوی مدرنیسم. دهههایی که ایران به اشتباه از خودش فاصله گرفت. لهجه برایش نشانهای از روستایی و شهرستانی بودن داشت. لباسهای محلی و قومی برایش معنای عقبماندگی داشت. و موسیقی مقامی و حتی موسیقی ملی ایرانی را نشانه درجازدگی دانست.
عجیب بود که در چنین زمانهای سه صدایی را پسندید و برکشید که آن ویژگیهایی را بهتمامی در خود داشت که مردم خودآگاهانه از آنها خجلتزده بودند. اما ناخودآگاهشان لهجه مشهدی شجریان و لهجه سبزواری شریعتی و لحن ترکی آمیخته به کلمههای عربی را پسندیده بود.
محمدرضا شجریان
با صدایی ششدانگ که هم دلخواه چپکوکپسندان و هم مطلوب راستکوکدوستان بود. البته ربنا را همه در اوج خواند. درست در جای خود. با شدت و حدت. از تضرع و گریه و زاری در آن خبری نیست. یک صدای سرکش و در اوج برای گفتوگو. صدایی در اوج برای خواندن متنی که رو به آسمان دارد. اگر به همان شکل که شعر پارسی را تقطیع میکنید، برای سنجش وزن و تشخیص وزن عروضی، ربنا را هم تقطیع کنید، میبینید که در زیرلایه آنچه سالهاست میشنویم و گوشمان به آن خو کرده، چه طراحی هنرمندانهای دارد. مثل غزلهای حافظ که میخوانیم و لذت میبریم و بیخبریم چه اعجاز هنرمندانهای در زیرلایه کلمههایش شده.
ربنا همه در اوج خوانده شد. اما گوش کنید به تصنیف «جان عشاق» که با ضربآهنگی دشوار از بمترین صدا تا بالاترین و زیرترین را خوانده. صدای او در این فاصله همه چپ و راستکوکیها را با خودش نگه میدارد.
مهم نیست دوره صداهای بم بنانی است یا صداهای زیر ظلیوار. مهم جمع آمدن این هر دو در صدای اوست. صدایی که به لهجه مشهدی شیرینتر میشود. هر چند که گاهی در حال عجیبش کلمهها گریز میکنند و شجریان یکپارچه صدا و آوا میشود.
علی شریعتی
صدایی داشت مناسب سالهای طغیان و شورش. کلمه و صدا، هر دو، در وجود او جور شده بودند برای به هیجان آوردن. یک صدای زیر که با هیجان و کمی فریاد او زیرتر هم میشد.
صدایی که عموما میپرید. کلمهها هم پابهپای آن بهناچار میدویدند. شتاب داشت برای بیان آنچه در سر داشت. هر چند جملههایش گاه سه خط و چهار خط به طول میانجامید. اما همین سه چهار سطر نفسگیر را چنان با ویرگولها تکه تکه کرده بود که بتواند ضربآهنگ موسیقی کلامش را تندتر کند. ضربآهنگ بیشتر، یعنی هیجان بیشتر.
لهجه مشهدیاش هم به کلامش شتاب میداد. لهجهها به شسته رفتگی زبان رسمی نیستند. صمیمی و راحتاند و کوتاه و موجز. جامعه دینیِ مایل به مدرن شدنِ دغدغهمند آزادی زنگ صدای او را پسندید.
رحیم موذنزاده اردبیلی
پیشتاز این جمع است. با اذان زیبایش او را میشناسیم و به جز آن، اثر برجستهای گویا که نیست. اذانی که ۶۴ سال است توی گوش ایرانیان پیچیده. تاکید کردم بر «ایرانیان». چراکه او نخواسته با لحن عربی اذان بگوید. لحنش پارسی است. لحنی که در دهههای گذشته در قرآن و ادعیهخوانی و اذانگویی رواج داشته. نخواسته اثری باشد که در جهان اسلام از بلندگوها پخش شود. موذنزاده اردبیلی این اذان را برای ما گفته. با صدای پختهای که فقط ۳۰ سال دارد. صدایی که در این سالها که امکان تصویری شدن هر چیز و هر کس و هر صدا فراهم شد، با تصویر سالخوردگی او همراه شد و من همیشه این صدا را با تصویر پیرمرد همراه میکردم.
به گمانم حالا اذان موذنزاده به تعریف دستگاه «بیاتترک» غلبه کرده و کمتر کسی میگوید «اذان موذنزاده در بیات ترک است» و خیلیها میگویند «بیات ترک همان اذان موذنزاده اردبیلی است».
این همه نوشتم، اما یک ویژگی مهم در این سه صدا نهفته است که هرگز نمیشود آن را نادیده و ناشنیده گرفت و آن بازتاب «باور» بود. میدانم این کلمهها به نظر کمی شعاری و گاهی نخنما و گاهی از ذهن و دهان افتاده. اما این «باور» واقعی است و از سلوک این سه در زندگی برآمده. هنر چیزی جز بازتاب شیوه زندگی نیست. سلوک شجریان به همان شفافی است که صدای او. نمیشود تیر و تار زیست و صدایی شفاف داشت. او به هر آنچه گفت، ایمان دارد و این ایمان در صدای او بازتابانده میشود. چنانکه در صدای موذنزاده که برایش اهمیت نداشت اذانش استاندارد جهان اسلامی داشته باشد که در همه این کشورها پخش شود. درست یا غلط، باورش بود. نه به انکار دیگری، بلکه به اثبات خود.
علی شریعتی هم که به گفته دوست و دشمنش گویا باورش از تنش زیاد بود!