مریم عربی
«در فضای شیمیایی بعد از طلوع، تنها صداست؛ صدا که ذوب ذرههای زمان خواهد شد… صدا، صدا، تنها صدا؛ صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن؛ صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک؛ صدای انعقاد نطفه معنی؛ و بسط ذهن مشترک عشق؛ صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند.» سالها پیش وقتی فروغ فرخزاد این شعر را میسرود، شاید روحش هم خبر نداشت که روزی خواهد آمد که ترجیح میدهیم چشمهایمان را ببندیم و در محاصره انبوه محصولات تصویری و نوشتاری، به صداها گوش بسپاریم.
اوایل قرنطینه که خانهنشینی همهگیر شده بود، بسیاری از ما تازه فهمیدیم اینکه صبح به صبح به جای صدای ترافیک و بوق ماشین به آواز پرندهها گوش بدهیم، یعنی چه. پاندمی باعث شد ارزش بیشتری برای گوش کردن قائل شویم. حالا «وُیس» ترند شده؛ درست مثل روزهایی که از دانلود سریال در کسری از ثانیه و خریدن دیویدی فیلم از سوپرمارکت سر کوچه خبری نبود و کرایه کردن ویاچاس هم به دردسرش نمیارزید. هر وقت حوصلهات از خواندن سر میرفت، یک نوار کاست را میچپاندی توی ضبط صوت قدیمی و دل میدادی به صدا؛ صدای فروغ، شاملو، احمدرضا احمدی، شهر قصه و قصه «ماهی سیاه کوچولو». یا آخر هفته پیچ رادیو را میپیچاندی و به «صبح جمعه با شما» و «قصه ظهر جمعه» گوش میسپردی. حالا دوباره صدا بلندتر از همیشه برگشته؛ صدا مانده و ذوب ذرههای زمان شده. در اپلیکیشنها و شبکههای اجتماعی، در پادکستها و کتابهای صوتی و در نمایشنامهخوانی و نمایشهای رادیویی.
پژواک اول
کلابهاوس؛ وقتی همه سخنران میشوند
چند وقتی است که خیلیها ترجیح میدهند به جای پرسه زدن در اینستاگرام و فیسبوک و توییتر، در رومهای پرسروصدای کلابهاوس وقت بگذرانند؛ شبکه اجتماعی جدیدی که پدیده این روزهاست و بر پایه صوت بنا شده. از همان وقتی که سرویس ارسال ویس در تلگرام و واتساپ محبوب شد و اغلب آدمها ترجیح دادند به جای تایپ کردن حرفهای روزمرهشان ویس بفرستند، باید میدانستی نسل جدید شبکههای اجتماعی هم قرار است یک شبکه اجتماعی صوتی باشد. حالا آدمهای زیادی ترجیح میدهند به جای توییت کردن و عکس و فیلم و نوشته پست کردن، صدایشان را با بقیه به اشتراک بگذارند. حتی توییتر هم برای اینکه از قافله جا نماند، سرویس توییت صوتی را فعال کرده. اما هیچکدام اینها برای طرفداران صدا، کلابهاوس نمیشود. اینجا آنهایی که حوصله حرف زدن و شنیدن دارند، جمعشان جمع است و کسی بابت ویسهای طولانی و ترجیح صدا به متن، به آنها خرده نمیگیرد.
کلابهاوس مثل لینکدینی است که با آدم حرف میزند. مثل آن است که در کنفرانسی شرکت کنی که هیچوقت تمام نمیشود. روح غالب این شبکه اجتماعی همان روح چترومهای قدیمیِ اوایل روی کار آمدن اینترنت است. ساعتهای زیادی از روزِ آدم را میبلعد و آنقدر تو را به گفتن و البته بیشتر به شنیدن میاندازد که نمیفهمی چطور صبح را به شب رساندهای. به خودت میآیی و میبینی توی مترو و موقع پیادهروی، آشپزی و استراحت داری توی رومها چرخ میزنی و به بحثهای آزاد و گفتوگو درباره هر موضوعی که به ذهن آدمیزاد برسد، گوش میدهی. بعد از مدتی هم احتمالا به این نتیجه میرسی که درباره هیچ موضوعی هیچی یاد نگرفتهای!
کلابهاوس پر است از سخنرانهای انگیزشی به سبک آنتونی رابینز، کسانی که از مزایای سرمایهگذاری در بازار ارزهای دیجیتال و بیتکوین قصه میبافند، گروههای کتابخوانی جمعی، راهنماهای حوزه خودمراقبتی و برندسازی شخصی و درمان از طریق چاکرا و… حتی ممکن است وارد رومی شوی که در آن سکوت مطلق حکمفرماست و همه مشغول مدیتیشن هستند! اینجا آدمها از همه چیز حرف میزنند؛ از عشق، فقدان، بیماری، کار، دوستی، سرگرمی، کتاب، فیلم، قرنطینه، زمستان و… اینجا کمتر بساط شوخی و خنده به پاست؛ اگر دنبال لطیفهگویی و خنده هستید، جای شما اینجا نیست، باید تیکتاک نصب کنید.
کلابهاوس آزادیخواه، موفقیتمحور و به طرز خندهداری خوشبین است. اینجا جمع آدمهایی جمع است که میگویند یا ثروتمند شو، یا در این راه بمیر! از حرفهای انقلابی و تحولآفرین خبری نیست. روح بازار آزاد و مژده رونق و کامیابی در این فضا موج میزند. اینجا قرار است یاد بگیرید چطور پولدار شوید. چطور عشق زندگیتان را پیدا کنید. چطور بهترین خودتان باشید. کلابهاوس قرار نیست مثل توییتر جنجالهای سیاسی به پا کند و چیز مهمی را تغییر دهد. با همه اینها، صدای کلابهاوس بلند است و رسا و طنینانداز.
پژواک دوم:
پادکست؛ خداحافظی با رویای کار در نیویورکتایمز
میگویند قرار است آینده ژورنالیسم باشد و جای روزنامهها و نشریات کاغذی را بگیرد. مهم نیست درباره کتاب و کتابخوانی باشد، یا سینما، یا محیط زیست، یا حوزه زنان، یا هر موضوع دیگری. هر چه باشد، کموبیش شنیده میشود. دوره، دوره پادکست و کتاب صوتی است؛ دوره آشپزی و رانندگی همراه با گوش سپردن به صدای گوشنواز چنل بی و رادیو دیو و هلیتاک و رادیو مرز. دویدن و پیادهروی اول صبح با هدفن توی گوش و شنیدن پادکست به جای آهنگهای تکراری. پادکست ساخته شده برای آدمهای دنیای مدرن با هزارویک مسئولیت ریز و درشت و فهرست تمامنشدنی کارهای روزانه. برای ترافیکهای عصر از سر کار تا خانه. دیگر مجبور نیستی بهزحمت از میان دو، سه تا شبکه رادیویی که سرشان به تنشان میارزد، یکی را انتخاب کنی و وسط آگهیهای رادیویی و زیادهگوییها و حاشیه رفتنهای مجری برنامه، دو سه کلمه حرف حساب بشنوی. اینجا رئیس تویی. میتوانی پادکست را عقب و جلو کنی، دوباره گوش کنی و حق انتخاب داشته باشی.
ماجرای رونق پادکست در دنیا به سال ۲۰۱۶ برمیگردد؛ زمانی که نتایج غافلگیرکنندهای برای انتخابات سال ۲۰۱۶ آمریکا رقم خورد و رسانههای سنتی به جعل واقعیت و سوگیری و دقیق نبودن اخبار و اطلاعات متهم شدند. هر چند بخش عمده این اتهامها از عادت دونالد ترامپ به حمله به هر رسانه ناهمسو با خودش نشئت میگرفت، اما چندان هم بیراه نبود. قبل از انتخابات آمریکا، رسانههای جریان اصلی مخاطبانشان را متقاعد کرده بودند که ترامپ هیچ شانسی در انتخابات ندارد و وقتی نتیجه جور دیگری رقم خورد، اعتماد به رسانهها تا حد زیادی از بین رفت. دیگر پذیرفته نبود که یکی دو رسانه بزرگ، جریان فکری یک کشور را هدایت کنند. مسئولیت خطیر گزارشگری باید به تعداد زیادی فرد مستقل سپرده میشد که تحت تاثیر و کنترل رسانههای برگزیده و صاحب قدرت نبودند. اینجا بود که بحث تولید پادکست داغ شد؛ هم تولیدش ارزان و آسان بود، هم بهراحتی با مخاطب ارتباط میگرفت و هم بستری مناسب را برای روزنامهنگاری تحقیقی فراهم میکرد. قرار نبود مالک CNN باشی تا حرفت شنیده شود؛ پادکستها ثابت کردند که روزنامهنگاری اثرگذار یک میکروفن میخواهد و مقدار زیادی پشتکار. دوره رویای کار در نیویورکتایمز و والاستریت ژورنال دیگر به سر رسیده بود. دیگر هر فردی میتوانست یک رسانه باشد با میلیونها مخاطب.
پادکستها یکی بعد از دیگری میآیند. با اسمهای جذاب و ایدههای عجیب و غریب. آنقدر که با شنیدن اسمشان وسوسه میشوی به سراغشان بروی و لااقل یکی دو قسمتشان را گوش کنی. اگر خوب بود که چه بهتر. بد هم بود، چیزی را از دست ندادهای؛ رانندگی و آشپزیات را کردهای، دویدهای یا صبحانه یا چای و بیسکوییت وسط روزت را خوردهای.
پژواک سوم
نمایشنامهخوانی و نمایش صوتی؛ احضار روح تئاتر
قرنطینه و تعطیلی سالنهای تئاتر در دنیا باعث شد بسیاری از بزرگترین چهرههای تئاتری دنیا به نمایشهای صوتی رو بیاورند؛ هم ارزان تمام میشد و هم محدودیتهای فرمی اجراهای صحنهای را کنار میزد. دست بازیگران هم در انتخاب نقشها بازتر بود و میتوانستند نقشهایی را تجربه کنند که با فیزیک و مشخصات ظاهریشان تناسبی نداشت و همین باعث شد از این شکل از اجرا استقبال کنند. نمایشنامهخوانی و اجرای نمایشهای صوتی یا رادیویی در دوران قرنطینه در بسیاری از کشورها آنقدر طرفدار داشت که عدهای از این دوران به عنوان دوره طلایی نمایش صوتی یاد کردهاند؛ شکلی از نمایش که با روح تئاتر که مرتبط با ارتباط عمیق کلامی با مخاطب است، همخوانی دارد.
اغلب کسانی که نمایشنامهخوانی یا نمایش صوتی را در دوران کرونا تجربه کردهاند، معتقدند این شیوه از اجرا بیشتر از آنکه اجرای تئاتری منطبق با فاصلهگذاری اجتماعی باشد، یک تجربه صوتی منحصربهفرد است. در شکل مدرن نمایشهای صوتی، مخاطبان در سالن با فاصله روی صندلیهایشان مینشینند و با هدفن به اجرای زنده بازیگران گوش میدهند. در واقع تعدادی غریبه دور هم جمع میشوند تا به جای تماشا کردن، با هم گوش کنند. نتیجه کار بیشتر از آنکه به یک اجرای تئاتری شبیه باشد، شبیه انجام مناسک دینی است؛ همانقدر باشکوه و خیرهکننده.
نمایش رادیویی یا صوتی، هنری مطابق با شرایط امروزی ماست. بازیگر یا صداپیشه نیمی از داستان را در گوش مخاطب زمزمه میکند. نمیگوید که هر چیز چه شکلی است، یا بازیگر دارد با صورتش چه کار میکند. این مخاطب است که داستان و نمایش را در ذهن خودش کامل میکند؛ تجربهای ناب و شخصی که سطح متفاوتتر و عمیقتری از احساسات مخاطب را درگیر میکند.
پاندمی به نمایشنامهنویسها یادآوری کرده که میتوانند به شیوه متفاوتی داستانگویی کنند. نمایش صوتی فقط نیامده تا جای خالی اجرای زنده در سالنهای تئاتر را برای مخاطبان پر کند. این نمایش محصول زمانه ماست و آمده تا دورانی طلایی را برای شکل مدرن اجرا رقم بزند.