درباره بازیگرانی که چهره اصلی شکلی از سینما بودند
شقایق شفیعی
ماه پیش بود که آنا کارینا درگذشت. بسیاری از اخبار او را به عنوان «چهره شاخص موج نوی فرانسه» معرفی و با چنین توصیفی خبر درگذشتش را اعلام کردند، که البته توصیف بهجایی هم بود. حالا به همین مناسبت بد نیست نگاهی بیندازیم به بازیگرانی که همچون آنا کارینا شاخصه ژانر، دوره یا سبکی از سینما هستند، و ما آن جریان سینمایی را با چهره آنها به یاد میآوریم. جدای از مرور خلاصه زندگی حرفهای آنا کارینا، با چهرههایی آشنا روبهرو میشویم که حرف زدن از آشنایی آنها در حد بدیهیات است، اما باز هم گفتن دارد.
بانوی موج نو
سینماهای مختلف جهان با کلمه «موج نو» روبهرو شدهاند. از «موج نوی ژاپن» در دهه ۶۰ میلادی گرفته تا «موج نوی ایران» در دهه ۴۰ شمسی، جایی از دنیای شرق و غرب را نمیتوان پیدا کرد که از این مسئله بیرون مانده باشد. گرچه کلمه «موج نو» عبارتی خیلی دقیق و سفت و سخت نیست، اما با همان استفاده گسترده آن میتوان به جرئت گفت هیچ موج نویی در جهان به اندازه «موج نوی فرانسه» شناخته نشد. البته این شناخته شدن عوامل مختلفی دارد که از بین آنها میتوان به حضور نشریه مشهور «کایه دو سینما» اشاره کرد، یا این مسئله که بسیاری از کارگردانهای این جریان در زمینه سینما به نظریهپردازی هم مشغول بودند، اما قطعا نمیتوان کیفیت خود فیلمهای موج نوی فرانسه را هم نادیده گرفت. در بین کارگردانان مختلفی که زیر چتر موج نوی فرانسه قرار گرفتهاند، به طور قطع ژان لوک گدار تاثیرگذارترین و شناختهشدهترین است. با این مقدمه که اهمیت موج نوی فرانسه و اهمیت ژان لوک گدار را فهمیدیم، میتوانیم تاثیری را هم که بازیگر اصلی فیلمهای او بر این جریان داشتهاند، درک کنیم.
گرچه در بین مردها چهرههایی حضور دارند نظیر ژان-پیر لئو که در بسیاری از فیلمهای فرانسوا تروفو بازی کرد و ژان پل بلموندو که در مهمترین آثار خود گدار نقشآفرینی کرده بود، در میان زنها یک نام اندکی از بقیه فاصله میگیرد؛ آنا کارینا.
کارینا که اصلیتی فرانسوی-دانمارکی دارد، در سن بسیار پایین با ژان لوک گدار آشنا شد و با بازی در فیلمهایی نظیر «سرباز کوچک»، «گذران زندگی»، «دسته جداافتادهها»، «پیرو خله» و «آلفاویل» خود را به یکی از چهرههای اصلی موج نوی فرانسه تبدیل کرد و به خاطر بازی در فیلم «زن، زن است» توانست خرس نقرهای بهترین بازیگر زن را در جشنوار برلین دریافت کند. جدای از این فیلمهای گدار، آنا کارینا در فیلمهای پیر گاسپار ویت، ژاک باراتیه، ژان اورل و مخصوصا آنیس واردا و ژاک ریوِت هم بازی کرد.
همین بازیها باعث شدند کارینا به عنوان نمادی از سینمای دهه ۶۰ جهان شناخته شود و نشریه گاردین او را «روح آزاد خروشان موج نوی فرانسه» بداند و موهای تیره خاص او در کنار لباسهای دخترانهای که به تن میکرد، چهرهای خاص را به سینمای آن سالهای فرانسه بخشیده و از خلال همین چهره این سینما را به جهان معرفی کند.
سینماهای مختلف جهان با کلمه «موج نو» روبهرو شدهاند. از «موج نوی ژاپن» در دهه ۶۰ میلادی گرفته تا «موج نوی ایران» در دهه ۴۰ شمسی، جایی از دنیای شرق و غرب را نمیتوان پیدا کرد که از این مسئله بیرون مانده باشد. گرچه کلمه «موج نو» عبارتی خیلی دقیق و سفت و سخت نیست، اما با همان استفاده گسترده آن میتوان به جرئت گفت هیچ موج نویی در جهان به اندازه «موج نوی فرانسه» شناخته نشد. البته این شناخته شدن عوامل مختلفی دارد که از بین آنها میتوان به حضور نشریه مشهور «کایه دو سینما» اشاره کرد، یا این مسئله که بسیاری از کارگردانهای این جریان در زمینه سینما به نظریهپردازی هم مشغول بودند، اما قطعا نمیتوان کیفیت خود فیلمهای موج نوی فرانسه را هم نادیده گرفت. در بین کارگردانان مختلفی که زیر چتر موج نوی فرانسه قرار گرفتهاند، به طور قطع ژان لوک گدار تاثیرگذارترین و شناختهشدهترین است. با این مقدمه که اهمیت موج نوی فرانسه و اهمیت ژان لوک گدار را فهمیدیم، میتوانیم تاثیری را هم که بازیگر اصلی فیلمهای او بر این جریان داشتهاند، درک کنیم.
گرچه در بین مردها چهرههایی حضور دارند نظیر ژان-پیر لئو که در بسیاری از فیلمهای فرانسوا تروفو بازی کرد و ژان پل بلموندو که در مهمترین آثار خود گدار نقشآفرینی کرده بود، در میان زنها یک نام اندکی از بقیه فاصله میگیرد؛ آنا کارینا.
کارینا که اصلیتی فرانسوی-دانمارکی دارد، در سن بسیار پایین با ژان لوک گدار آشنا شد و با بازی در فیلمهایی نظیر «سرباز کوچک»، «گذران زندگی»، «دسته جداافتادهها»، «پیرو خله» و «آلفاویل» خود را به یکی از چهرههای اصلی موج نوی فرانسه تبدیل کرد و به خاطر بازی در فیلم «زن، زن است» توانست خرس نقرهای بهترین بازیگر زن را در جشنوار برلین دریافت کند. جدای از این فیلمهای گدار، آنا کارینا در فیلمهای پیر گاسپار ویت، ژاک باراتیه، ژان اورل و مخصوصا آنیس واردا و ژاک ریوِت هم بازی کرد.
همین بازیها باعث شدند کارینا به عنوان نمادی از سینمای دهه ۶۰ جهان شناخته شود و نشریه گاردین او را «روح آزاد خروشان موج نوی فرانسه» بداند و موهای تیره خاص او در کنار لباسهای دخترانهای که به تن میکرد، چهرهای خاص را به سینمای آن سالهای فرانسه بخشیده و از خلال همین چهره این سینما را به جهان معرفی کند.

او تعریف خنده است
بین ما و آمریکا یک اقیانوس و یک قاره فاصله است و بین سال ۲۰۲۰ و آن سالها تقریبا ۹۰ سال شکاف افتاده، اما حتی امروز اگر از یک ایرانی بپرسیم که «کمدی چه تصویری به ذهنت میآورد؟» به احتمال زیاد چهرهای خاص را توصیف میکند؛ مردی با لباسهای سیاهوسفید و یک عصا و یک کلاه که چهرهاش پشت یک سبیل کوچک پنهان شده. زمانی که چشمان شاد و این لبخند مهربان در این چهره دیده میشود، میفهمیم که این سبیلِ چارلی چاپلین است، نه آدولف هیتلر. چاپلین پس از دهههایی که تقریبا معادل عمر سینما هستند، هنوز هم به عنوان چهره شاخص کمدی کلاسیک شناخته میشود. هم در آن زمان کمدینهای بزرگی مانند باستر کیتون در جهان حضور داشتند و هم پس از آن هنرمندانی چون برادران مارکس خنده را به عمیقترین و بهترین شکل روی لبهای مردم بردند، اما هیچ کسی نتوانست مانند چاپلین خود را در ذهن مردم حک کند.
افراد بسیار زیادی هستند که خوردن بندهای یک پوتین به عنوان غذا، عاشق یک دختر نابینا شدن، تماشای یک مسابقه مشتزنی که شبیه رقص بود و گیر کردن در چرخدندههای یک ماشین کارخانهای را بتوانند از ذهنشان پاک کنند. در سالهایی که صدا همراه تصویر تعریف سینما را برای ما عوض کرده بود هم چهرهای را میدیدیم که هیتلر را هجو کرده است. سِر چارلز اسپنسر چاپلین کسی است که تاثیر و حجم حضورش در کمدی کلاسیک باعث شد حتی گوگل هم در سال ۲۰۱۱، یک روز پیش از تولد ۱۲۲ سالگی او ویدیویی خاص را در موتور جستوجوی خود قرار دهد تا تاییدی از همه ما بگیرد که چاپلین هنوز زنده است و هنوز چهرهاش قصهگویی دورانی خاص از سینماست.

هفتتیرکش جذاب
این درست است که کارگردانی بزرگ روزی گفت «جان فورد هستم، وسترن میسازم» و این هم درست که شاید خیلی از افراد نام ماریون میچل موریسون را نشنیده باشند. اما باید بدانیم ماریون موریسون نام واقعی کسی است که تماشاچیان سینما او را با نام جان وین میشناسند و در عرصه بازیگری همانقدر در سینمای وسترن موثر است که جان فورد در زمینه کارگردانی.
اتفاقا همکاری همین دو نفر در «دلیجان» (۱۹۳۹) بود که باعث شد جان وین نهتنها به ستارهای در سینما تبدیل شود، بلکه چهرهاش با سینمای وسترن یکی گرفته شود. پس از «دلیجان» وین در «رودخانه سرخ»، «جویندگان»، «مردی که لیبرتی والانس را کشت» و «شجاعت واقعی» نقشآفرینی کرد، که برای آخری موفق شد اسکار بهترین بازیگر مرد را دریافت کند. جدای از این، او را در فیلمهای «ریو براوو» و «شوتیست» هم دیدیم. گرچه این نقشآفرینیها او را تبدیل به یکی از پرفروشترین بازیگران هالیوود در سه دهه کردند، اما شاید هیچ نمایی به اندازه نمای پایانی «جویندگان» وین و سینمای وسترن را به هم گره نزده باشد؛ مردی که وظیفه خود را انجام داده و حالا که دوباره باید خانه را ترک کند، فیگور ضد نورش قاب در خانه را پر کرده است.

سامورایی دیوانه
گرچه سینمای ژاپن در دهه ۵۰ میلادی تقریبا هر سال چندین فیلم درخشان را روانه پردهها میکرد و فیلمسازانی نظیر یاسوجیرو اوزو، کنجی میزوگوشی و مازاکی کوبایاشی را در دل خود جا میداد، هیچ فیلمسازی از این گروه به اندازه آکیرا کوروساوا به شهرت جهانی دست پیدا نکرد. سینمای کوروساوا هم که گوشهای از درامهای تاریخی ژاپن را به بهترین شکل برای ما به تصویر میکشید، با چهره توشیرو میفونه شناخته میشود.
دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی همکاری این دو نفر تصاویری بیبدیل در تاریخ سینما خلق کرد. از مرد مشکوک «راشومون» گرفته که داستان را از زاویه دید خودش برای قاضی تعریف میکرد، تا مردی نسبتا دیوانه که خود را یکی از «هفت سامورایی» جا زد و ژنرالِ «دژ پنهان» جهان رفتهرفته به نقشآفرینی میفونه به عنوان یک فیگور تاریخی ژاپن عادت کرده بود. میفونه در «سریر خون» توانست شخصیت مکبث را از اروپا به شرق دور بیاورد و در «یوجیمبو» هم قهرمانی یکهسوار را دیدیم که برای مقابله با بدیها تنها یک شمشیر دارد. گرچه همکاری میفونه و کوروساوا در سال ۱۹۶۵ و با فیلم مشهور «ریش قرمز» به پایان رسید، اما همین فیلمها و ۳۰ سال هنرنمایی پس از آن باعث شد ما هم تاریخ ژاپن را با چهره توشیرو میفونه بشناسیم.

خوبِ همیشه اخمو
یکی از ژانرهای سینمایی مورد علاقه کوئنتین تارانتینو «وسترن اسپاگتی» است و یکی از کارگردانهای مورد علاقهاش در این ژانر سینمایی سرجیو کوربوچی. بااینحال، حتی خود تارانتینو هم در «روزی روزگاری در هالیوود» کوربوچی را «دومین فیلمساز بزرگ وسترن اسپاگتی» میداند و نام فیلمش را هم با الهام از کسی انتخاب کرده که احتمالا به نظرش بزرگترین کارگردان این ژانر است؛ سرجیو لئونه. تصور بسیاری از ما از فیلم وسترن، همان وسترن اسپاگتی است و دلیل این مسئله هم این است که فیلمهای برجسته این ژانر را از دوران کودکی از تلویزیون تماشا کردهایم.
مشهورترین فیلمهای وسترن اسپاگتی «سهگانه دلار» سرجیو لئونه هستند؛ یعنی «به خاطر یک مشت دلار»، «به خاطر چند دلار بیشتر» و «خوب، بد و زشت». شخصیت محوری این سه فیلم «مردی بینام» است که نقشش را کلینت ایستوود بازی میکند و البته در «خوب، بد و زشت» که موسیقی انیو موریکُنی را هنوز هم بهسادگی به گوش ما میآورد، او را به عنوان «خوب» میشناسیم. ایستوود که در آن سالها بین ۳۰ تا ۴۰ ساله است، به طرز عجیبی پیر و اخمو به نظر میرسد و با همین اخم آفتابزدهاش چنان تصویری از یک هفتتیرکش پرجذبه را برای ما میآفریند که به نظر میرسد او نهتنها قهرمان تمام فیلمهای وسترن اسپاگتی است، بلکه باید باقی مشکلات را هم حل کند و برای خوب شدن اوضاع تنها کافی است او هفتتیرش را از کمر جدا کند.

خوشتیپی برای بعضیها حد و مرز ندارد
گروه موسیقی رولینگ استونز زمانی مشهورترین و محبوبترین گروه موسیقی جهان بود. شناختهشدهترین چهره این گروه هم میک جَگر بود. عکسی بسیار مشهور از میک جگر وجود دارد که کنار یک خانم نشسته و آن سوی خانم هم مرد خوشتیپی حضور دارد. زن در حال خوشوبش با آن مرد خوشتیپ است و جگر هم تقریبا با ابروهایی درهمکشیده این سوی مبل نشسته است. جملهای به شوخی درباره این تصویر گفته میشد: «حتی اگر میک جَگر هم باشی، در برابر آلن دلون شانسی نداری.» خوشتیپی آلن دلون به حدی است که حتی در یکی از فیلمهای سینمایی ایران پیش از انقلاب شخصیتِ عشق سینمایی که خود را اکبر لنکستر– تحت تاثیر بازیگر مشهوری به نام برت لنکستر- معرفی میکند، در پاسخ به کسی که از او میپرسد: «چرا انقدر شکسته و پیر شدی؟» میگوید: «حتی اگه آلن دلونم باشی، این زندگی چارلز برانسونت میکنه.»
اما آلن دلون جدای از خوشتیپی تاثیرگذارش دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی را مشغول نقشآفرینی در یک سبک سینمایی خاص بود؛ سینمای نئونوار فرانسه و ایتالیا. از فیلم مافیایی «حلقه سرخ» گرفته تا «شکستناپذیر» ما دائما با چهره دلون در یک فضا و هیبت خاص آشنا میشویم و فیلمهای اینچنینی باعث شدند او را در «پول کثیف» و «تونی آرزنتا» هم تماشا کنیم. گرچه جدای از این فیلمها دلون در «بورسالینو» و «زمانی که دزد بودم» هم نقشآفرینیهای ماندگاری کرده، شاید هیچ اثری به اندازه «سامورایی» باعث نشود او را به عنوان فیگور کمحرفی بشناسیم که با جذابیت ظاهری خود، مخوف بودن این ژانر سینمایی را به شکلی یگانه از آن خود کرده است.
