نویسنده:الهه صالحی
خسته شدیم و شدید انقدر هی همه گفتن که دوران مدرسه و خاطراتش قشنگترین خاطرات دوران زندگی آدمه؛ مام الان نمیگیم! خودتون میدونید دیگه… چه کاریه! به مناسبت روز معلم از چند نفر اعتراف گرفتیم که جالبترین و عجیبترین کادوهایی که به معلمهاشون دادن یا شنیدن که کسی بده، چی بوده؟ از خدا که پنهون نیست، از مام که نیست، از شما هم مطمئنا نیست که خیلی از جوابها قابل پخش نبود! این شما و این هم تعدادی از جوابها…
راستی ما که با چیپس و تخمه آماده نشستیم، شما هم جمع کنین بیاین دور هم بشینیم پای کامنتها، خاطره بگیم و یاد زمان مدرسه کنیم و لذت ببریم.
پراید هاچبک و شوی طنین:
امیر اردلانی: اول دبیرستان بودم یه معلم داشتم که نسبت به بقیه بیشتر دوستش داشتیم. جزمعدود معلمایی بود که شلوار لی میپوشید و خوشتیپ بود. تقریبا هم جوون بود. به پراید هاچبک هم داشت که اون زمان ماشین مورد علاقه من بود و جز ماشینهای لاکچری محسوب میشد. ضبط و باند هم روی ماشینش بسته بود و این کارا برای یه معلم یعنی دیگه آخر همه چیز! یه چند باری هم دیده بودم که آهنگهای غیرمجاز گوش میکنه و دیگه عاشقش شده بودم چون درس دادن و اینا که کلا برامون مهم نبود.
اون زمان هم من یه آشنایی داشتم که راحت میشد ازش فیلم و شو و آهنگ و از این چیزا خرید و خیلی هم اولش گرون بود وتازه همه کسی بهش دسترسی نداشت و تصمیم گرفتم براش یه شو طنین یا تپش بود درست یادم نیست ولی تصمیم گرفتم براش یه نوار از این شوها بخرم. بعدش که خریدم نمیدونستم که چجوری باید بهش بدم چون در محیط مدرسه بردنش خطرناک بود. گفتم نکنه بهش بدم و به مدیر بگه یا اینکه از ترسش فکر کنه من به بچههای دیگه میگم و براش بد میشه ولی خلاصه دل رو زدم به دریا و کادو کردم و بیرون مدرسه بعد از اینکه بچهها رفتن، رفتم کادو رو بهش دادم. تا آخر سال هربار منو میدید میخندید.
گوسفند زنده نیازمندیم:
احسان آهنی: حدود ده سال پیش که سال پیش دانشگاهی بودم یه مشاور داشتیم که آدم جالبی بود. به مناسبت روز معلم، به عنوان نمادی از اینکه ما دانش آموزان نیازمند هدایت چوپان هستیم و از هدایت های ایشان سپاسگذاریم، با همدیگه براش یه گوسفند زنده خریدیم و تیشرت و کلاه تنش کردیم و بهش تقدیم کردیم. یادمه که همون موقع دغدغهش این بود که با این گوسفند باید چیکار کنه؟ موقعی که این خاطره یادم اومد یهویی برام سوال شد که با گوسفنده چیکار کرده آخر سر؟ برای همین توی اینستاگرام بهش پیام دادم و ازش پرسیدم که: با سلام و شب به خیر؛ یه سوالی الان برای من مطرح شد این موقع شب که شما اون گوسفندی که ما بهتون دادیم رو چیکار کردید؟ فردا صبح جواب اومد: سلام. سوال بسیار به جا و حائز اهمیتی است. پخ پخ کردیمش، گوشتش رو بردیم دادیم به خانوادههای نیازمند. امیدوارم تونسته باشم دغدغه ذهنیتون رو برطرف کنم! آره خلاصه… گفتم که! آدم جالبی بود!
تایگرهای آقای کارگر:
KFC (نگارنده به دلیل مسائل امنیتی خواسته نامش فاش نشود! ولی از ما بشنوید که kfc همچنین هم بیربط نیست بهش! ) : آقا جونم براتون بگه که ما راهنمایی بودیم و روز زن و روز معلم یکی شده بود. ما روی تخته نوشتیم: استاد روزت مبارک. بعد معلم اومد سرکلاس… خیلی آدم پر ادعا و مغروری بود. اولش خیلی خوشحال کادوی اول رو که یه کادوی خوشگل استوانهای شکل بود رو باز کرد و توش یه دسته گچ بود! گچ تخته! آقا خورد تو برجکش! فکر کرده بود حتما عطری چیزیه! گفتیم استاد حالا ناراحت نشو اون کادو گندهه رو باز کن. یه جعبه بود که فکر کرد براش کفشی چیزی گرفتیم. بازش کرد و اتفاقا جعبه کفش بود. خیلی خوشحال شد و چشماش اصلا برق زد. در جعبه کفش را باز کرد و دید دوتا کفش تایگر دااااغوون و عرقی که بچهها زنگ ورزش میپوشیدن توش بود. بعد یکی از بچهها با لهجه ترکی گفت: استاد این کفش مال یه کارگر بوده، صبح میپوشیده میرفته سرکار و برمیگشته! عصبانی شده بود! پرتش کرد اونور و رفت مدیر رو صدا کرد و منو چهار نفر دیگه رو بردن دفتر. آقا ما یه هفته دم دفتر بودیم! میخواستن اخراجمون کنن. داستانی شده بود کلا!
شیشه شیر سرقتی:
نسترن زب دژ (اختلاس نکرده بنده خدا؛ فامیلیشه واقعا!): پنجم که بودیم یه بار معلممون برامون تعریف کرد شیرینترین کادویی که به مناسبت روز معلم گرفته، یه شیشه شیر بوده! جریان اینطوری بوده که ظاهرا مادر و پدر دختره برای کادو بهش پول ندادن. بعد دختره یادش میآد که بچه معلم یکی دوسالشه و یواشکی شیشه شیر خواهرش رو برمیداره و کادو میکنه و میبره برای معلم. معلم هم میفهمه و تو جلسه اولیا شیشه شیر رو به مادرش پس میده و از ستودنی بودن کار دخترش براش میگه!
بیزحمت گردنبند مارو پس بدین:
سپیده (ما هم نمیدونیم فامیلیش رو!): دخترداییم بچه که بود، یکی از معلماشون رو خیلی دوست داشت. روز معلم که شد، مامانش برای معلم کادو گرفت ولی احساس کرد کادوش خیلی کمه. برای همین یواشکی گردنبند مامانش رو برداشت و کادو کرد و داد به معلم! مامانش بعد از اینکه جریان رو فهمید رفت مدرسه و با کلی خجالت گردنبند رو پس گرفت و نگهش داشت که بزرگ شد بده به خودش!
از تولید به کادو:
مهتاب سرشک: راهنمایی که بودم یه بار یکی از بچهها برای روز معلم یه پیراهن مجلسی ماکسی آورد؛ البته اینکه پدرش تولیدی داشت هم بی تاثیر نبود!