گپ با بیژن اسدیپور
بیژن اسدیپور از دوستان و همکاران و طراحان روزنامه توفیق بود و کار خود را با عمران صلاحی از کتاب طنزآوران ایران امروز، آغاز کرد. بعدها با پیوستن به پرویز شاپور و آغاز کارهای مشترک، این سه هنرمند به سه تفنگدار طنز ایران معروف شدند. به مناسبت تولد اسفندماهی عمران صلاحی گپی با او در خانهاش در دورها از طریق ایمیل داشتهایم که در ادامه میآید.
به عنوان تنها تفنگدار باقیمانده، این روزها چه میکنید؟
روزانه کارهایی میکنم که بتوانم خودم را از امروز به فردا برسانم. اینها کارهایی است در حد عملگی، که کمک میکنند نیازی به کسی نداشته باشم. بعد، در فرصتی که برایم میماند، به کارهای مورد علاقهام میپردازم.
در این مدتی که با عمران صلاحی و پرویز شاپور همکاری داشتید، از شادترین و تلخترین خاطرهتان لطفا بفرمایید.
برای من شادترینها همانهایی بود که با هم بودیم. یک نمایشگاه سه نفره با هم برگزار کردیم (۱۳۵۶). ضمنا در همان دهه ۴۰ و ۵۰ چند کتاب مشترک هم انتشار دادیم: «طنزآوران امروز ایران» (با عمران صلاحی، در چند جلد، که تنها دو جلدش تاکنون منتشر شده است). با پرویز شاپور هم کتاب «تفریح نامه» را به اتفاق انجام دادیم. پنج، شش کتاب اول شاپور هم به انتخاب و با نظر من منتشر شد. از لحظات تلخ هم اینکه نتوانستم در روزهای پایانی کنارشان و با آنها باشم.
از آشناییتان با عمران صلاحی بگویید. در روزنامه توفیق به عنوان همکار با هم آشنا شدید؟
با عمران و شاپور در روزنامه توفیق آشنا شدم. در دهه ۴۰ جمعی از شعرا و نویسندگان توفیق در محل چاپخانه رنگین (که روزنامه در آنجا چاپ میشد) جمع میشدند. کاریکاتوریستها در دفتر خیابان استانبول مستقر بودند. در چاپخانه رنگین از حیاط که میگذشتید، یک اتاقی بود که همه هیئت تحریریه آنجا مینشستند. حسین آقای توفیق (سردبیر) در یک گوشه اتاق کنار پنجره مینشست. روبهروی او میز کیومرث صابری (گردن شکسته فومنی) قرار داشت. سمت دیگر حسین آقا، مرتضی فرجیان (شاگرد تنبل) و کنار او عمران صلاحی (بچه جوادیه، ابوطیاره) مینشست. من هم کنار صابری و روبهروی میز عمران، جایی داشتم که پشت یک میز بزرگ بود. چند نفر دیگر هم دور آن میز مینشستند: احمد سیدنا (خیار چمبر)، هوشنگ معمارزاده (موش مرده)، ابوالقاسم صادقی (ص. آبدوزدک)، پرویز شاپور (مهدخت. البته شاپورخان هرچند وقت یک بار میآمد و زود هم میرفت)، محمود گیوی (بزبز قندی)، و شاید چند نفر دیگر که حالا نام همه را به خاطر نمیآورم. ما که دور میز بزرگ مینشستیم، هنوز به آن درجه از اهمیت و اعتبار نرسیده بودیم (یا من نرسیده بودم) که میز مستقل برای خودمان داشته باشیم! لذا ما هر کدام برای خودمان کشویی در این میز داشتیم! از همین محل کار «هیئت تحریریه توفیق» بود که من با عمران و شاپور و خیلیهای دیگر آشنا و دوست شدم.
برخی طنزنویسان به خاطر شرایط اجتماعی معتقدند طنز جایگاهش را از دست داده و نمیشود نوشت، یا نمیگذارند نوشت. به نظرتان پرویز شاپور و عمران صلاحی بودند، نمینوشتند؟
به گمان من آنها حتما مینوشتند. شرایط موجود میتواند زمان انتشار آثار تولیدشده را دیر یا زود کند، ولی سوختوسوز نمیتواند بکند! بالاخره زمانی از جایی سر درمیآورند! مگر در شرایطی که عبید یا دهخدا و خیلی کسان دیگر قلم میزدند، شرایط بر وفق مرادشان بود؟ آسان بود؟ متاسفانه نخیر. همیشه شرایط برای کسی که حقایق را مطرح میکند، سخت و دشوار و حتی خطرناک بوده است!
مطالب طنز آقای صلاحی نکات طنزآمیز زیرکانهای دارد و مطالب جدیاش هم نکات متاثرکننده حقیقی. به نظرتان چطور اینها در او جمع شده بود؟
عمران ذاتا طناز بود. لذا در کارهای جدی او هم میشود رگههای طنز را مشاهده کرد. همین غم و شادی که در افکار طنزآمیز شاعرانه او حضور دارند، در کارهایش هم مشاهده میشوند. آنچه به گمانم اهمیت خاص دارد، این است که هم شاپور و هم عمران همواره در آثارشان، خودشان هستند و خود را تصویر میکنند. رل بازی نمیکنند. به همین خاطر کارشان با صمیمیتی همراه است و به دل مینشیند.
شما تصویرگر طنازی هستید. اگر بخواهید تصویری از عمران صلاحی را به جای اینکه با خطوط بکشید، با واژهها تعریف کنید، چطور او را با کلمات ترسیم میکنید؟
عمران هنرمندی چند ساحتی بود: طنز مینوشت، شعر میگفت (به فارسی و ترکی)، ترجمه میکرد، کارهای تحقیقی داشت، و طراحی هم میکرد! یک نمایشگاه طراحی سه نفره در سال ۱۳۵۶ در «نگارخانه تخت جمشید» با هم داشتیم که او برخی از چهرههای انقلاب مشروطه را تصویر کرده بود. عمران انسانی شریف و درستکار بود با حساسیتهای یک شاعر واقعگرا. بسیار محجوب و صمیمی و شیرین که دوست داشت شادی را بر لبان همه بنشاند. شاید هم به همین خاطر بود که این چنین نابهنگام غروب کرد.