در خلوت خالی خیال
شهرهای نامرئی
ایتالو کالوینو
ترجمه ترانه یلدا
اگر قرار باشد با چشمهای منتقدان جریان اصلی ادبیات کالوینو را نگاه کنیم، چیزی خواهیم دید معلق میان ادبیات مدرن و ادبیات پیشاکلاسیک. با چشمهای یک منتقد مدرنتر، مثلا تودوروف، اما ماجرا فرق میکند. داستانهای کالوینو شباهت زیادی به داستانهای دوران مدرن ادبیات ندارند. داستانهایی که آنها را میشود در یک کلام کلی روانشناسانه نامید. داستانهایی که بر مبنای انگیزههای روانشناسانه انسانها (یعنی همان خردی که از دوران رنسانس نقطه اتکای هر تجربه انسانی است) شکل میگیرند. در این داستانها همیشه قبل از هر حرکت یا پیشرفت در داستان زمینهای از عقلانیت یا علت و معلول چیده شده است. به عکس داستانهای کالوینو بیشتر به منطق حکایت نزدیکند تا داستان. شخصیتهای داستانهای او بیشتر از آنکه اسیر علت و معلولها و انگیزههای روانشناسانهشان باشند در پی حرکت و جنبشاند و این چیزی است که او را به صف پستمدرنها (لااقل گونه خاصی از آنها) هدایت میکند.
شهرهای نامرئی از میان داستانهای او بیش از همه این تعلق به منطق حکایت را آشکار میکند. داستان شهرهای نامرئی حکایت شبها و روزهایی است که مارکوپولو، جهانگرد ایتالیایی، نزد قوبلای قاآن مغول میماند و برای او حکایت شهرهایی را که به آنها سفر کرده است تعریف میکند. فرم داستان درست مانند هزار و یک شبی است که جای شهرزاد قصهگویش را مردی جوان تصرف کرده باشد.
مارکو از شهرهای شگفتانگیزی میگوید که به آنها سفر کرده است. توصیف او از شهرها هیچ تناسبی با درک زمینی ما از یک شهر ندارد. او از شهری میگوید که هنگام ورود به شکلی است و هنگام خروج به شکلی دیگر. از شهری که دوش هر است یکی برای زندگان روی زمین و یکی برای مردگان زیر زمین و شگفت که دومی از اولی زندهتر است. از شهرهایی که به زنان مانندهاند یا به مردها و…
هزار و یک شب کالوینو هم درست مانند هزار و یک شب قدیمی شهرزاد از راه طولانی و پر پیچ و خم حکایتهایش حاکم را تغییر میکند. حاکم انتهای داستان، حاکمی که خوب میداند جهان همان دنیای کوچکی که او دیده است نیست دیگر شباهتی به آن حاکم مستبد آغاز داستان که به مارکو فرمان به قصه گفتن میداد ندارد. این حاکم تازه همان کسی است که برای زیستن در دنیای ما آماده است. حاکمی که منطق تردید را آموخته است؛ تردید به تمام چیزهایی که بدیهی به چشم میآیند.
شماره ۶۹۴