مریم عربی
فرنی درست کردن برای من خستهکنندهترین کار دنیاست. باید بالای سر آتش بایستی و شرشر عرق بریزی و مایع نشاستهای لزج را هی هم بزنی و هم بزنی تا ته نگیرد. ولش کنی، صبح و ظهر و شب فرنی میخورد، جای صبحانه و ناهار و شام. ساده، شکلاتی، پستهای، زعفرانی؛ هر روز هوس یکیشان را میکند. من که دیگر دلم از دیدن کش آمدن خوردنی نیمهجامد سفید به هم میخورد.
فرنی درست کردن سختترین کار دنیاست، مخصوصا وقتی پسرک دائم توی دست و پایت بپیچد و خردهفرمایشهایش را با صدای زیر بچگانه توی گوشت تکرار کند. کاش بچه مدرسهای بود و سرش گرم همکلاسی و درس و مشق میشد. اصلا کاش ۱۷، ۱۸ ساله بود با صدای کلفت مردانه و تهریش کمپشت. قایمکی مینشست پشت فرمان ماشین پدرش و هنوز گواهینامه نگرفته، از رانندگی کردن من ایراد میگرفت. وقتی نزدیک ۴۰ سالگی مادر میشوی، تماشای پشت فرمان نشستن پسرت برایت میشود آرزو. بیحوصله پای گاز میایستی و فرنی هم میزنی و آرزو میکنی کاش ۲۰ سال پیش، فرنیهایت را هم زده بودی.
پسرک را تصور میکنم با شلوار جین و سوییشرت و تهریش کمپشت و صدای کلفت مردانه. هنوز گرمایی است و توی خانه با شلوارک نخی میگردد. تلفنش که زنگ میخورد، در اتاقش را میبندد. از پشت در صدای خندههای ریز و قربان صدقه رفتنهایش را میشنوم و یک چیزی توی دلم تکان میخورد. جوانک ۲۰ سالهای را میبینم که توی خانه هم بند نمیشود، چه برسد به آشپزخانه. بعد با حسرت یاد این روزها میافتم که موقع آشپزی از کنار دستم جم نمیخورد. به هر چیزی که دم دستش میرسید، ناخنک میزد و مدام سوالهای پرتوپلا میپرسید. چیست این آدمیزاد. ولش کنی صبح تا شب مینشیند و حسرت گذشته را میخورد.
با صدای مامان مامان گفتن پسرک از جا میپرم. باز کل فرنی ته گرفته و گلولهگلوله شده. قابلمه را برمیدارم و خالی میکنم توی سطل آشغال. طوری با حسرت به فرود آمدن مایع سفید کشدار توی سطل نگاه میکند که دلم برایش میسوزد. لب و لوچهاش آویزان شده. با این موهای مدل آلمانی و لپهای سرخ از حرارت گاز، دل آدم برایش ضعف میرود. دست میکنم توی موهایش و میگویم: «غصه نخور عزیز دلم؛ باز برات درست میکنم.» لب و لوچهاش جمع میشود و چشمهایش برق میزند. باز از اول. تهمانده شیر را خالی میکنم توی قابلمه. بعد نشاسته. بعد هم میزنم و هم میزنم و به صدای زیر پسرک گوش میکنم که از گربه توی حیاط میگوید، از ماشین سیاه آقاجون، از توپ خالخالی پسر همسایه، از فرنی شکلاتی. حرف میزند و حرف میزند و من خواب پسرک ۱۷، ۱۸ سالهای را میبینم که کنار دستم نشسته و از رانندگی کردنم ایراد میگیرد.