یونس یونسیان
«افراد مشهور» (CELEBRITIES) و «ستارگان» همواره در برابر واکنشهای غریب و مشتاقانه طرفداران خود قرار دارند. واکنشهایی که در برخی موارد به سویههای متفاوت و بعضا متناقضی دامن میزند. در این خصوص رابطه ایرانیان و افراد مشهور و منتخبشان دارای ویژگیهای مثالزدنی و جالبی است که تا حدود زیادی میتواند بازگوکننده شکافهای رفتاری و خصلتهای تاریخی و اسطورهای جماعت و فرهنگ ایرانی باشد. ایرانیان در انتخاب گزینههای مورد علاقه خود همواره با شور و شوق وارد میدان میشوند و در هر عرصهای اعم از سیاست، هنر، ورزش و اجتماع دارای تمایلات طرفدارانه و اشتیاق شدید و جانبداریهای یکسویه و سرسختانه هستند. ایرانیان در طرفداری از هنرمند محبوبشان، سیاستمدار منتخبشان و ورزشکار و تیم فوتبالشان همواره یکدنده، دارای تعصب و لجوج هستند و تحت هیچ شرایطی حاضر به پذیرش انتقاد یا دیدن نواقص نیستند. جماعت ایرانی دارای فرهنگ انتقادگریزی و دگماتیسم و جانبداری بیدلیل و منطق است و چنین وضعیتی به ایجاد امیال شدید و آتشین انجامیده است. اما همین رابطه سرشار از عشق و مهر با تمام سرسختیها و لجاجتهایش به یکباره در معرض فروپاشی و تبدیل شدن به سویههای متناقض و متفاوت است. عشق و مهر ایرانیان در برابر مواضع متفاوت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی به دلیل نداشتن پایه و اساس فکری و منطقی همواره در معرض تبدیل شدن به نفرت و کینه است. ایرانیان خیلی زود به سراغ نابودی و فراموشی قهرمانهایشان میروند. ایرانیان با سرعت تمام از ویژگی بیخیالی و فراموشی استفاده میکنند تا شرایط و بنیانهای فکری خود را با وضعیتهای دیگری هماهنگ کنند و امیال و عشقهای قبلی خود را از یاد ببرند.
در این میان واکنشهای ایرانیان به افراد مشهور و معروف دارای همین جنبههای متناقض است که باید از منظر روانکاوی مورد بررسی قرار گیرد. ایرانیان از قدیم همواره «زندهکش» و «مردهپرست» بودهاند. تا چیزی جلوی چشمانشان باشد، ارج و قربی ندارد و همواره باید مرگی در کار باشد تا قدردانی و پرستشی به بار آید. هرچه از جلوی چشمان ایرانیان دورتر باشی، کمتر و با احتمال ضعیفتری در مظان غیبت و توهین و اتهام قرار خواهی گرفت و حکایت «دوری و دوستی» همواره ورد زبان ایرانیان بوده است. دوری و دوستی یعنی زندگی و رفاقت در این فرهنگ تنها زمانی ممکن است که طرفین از هم فاصله داشته و زیاد جلوی چشم هم یا در کنار هم نباشند. نزدیک شدنها و هرگونه صمیمیت در میان ایرانیان به یکباره در معرض تهدید شدن و خوانش غلط قرار میگیرد. در این میان افراد مشهور و معروف از دو سو در زیر فشار هستند، از یک طرف با جماعت و فرهنگی روبهرو هستند که آنها را بدون فکر و منطق محکمی پذیرفته و به نقطه اشتهار رسانده و از سوی دیگر همواره در خطر تبدیل شدن به قربانی و آماج خشم و نفرت قرار گرفتن هستند. در فرهنگی که توصیه و اصل موضوعه «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش» در کار است، هرگونه برجسته شدن و هر تلاشی در جهت متفاوت شدن و رسیدن به تعالی و اوج محکوم به شکست و تهدید جامعه است. برای رسوا نشدن و مورد نفرت واقع نشدن باید تا حد امکان همرنگ و همشکل جماعت بود و از هر گونه تلاش برای ترقی و بالا رفتن و پریدن دوری کرد. جماعت ایرانی همواره از تقابلهای دوتایی استفاده میکند تا از جدال و تناقضات در راستای کسب هویت نمادین بهره ببرد. تقابلهای دو تایی نظیر زشت و زیبا، جدی و مضحکه، قرمز و آبی، بچه قرتی و موقر، با کلاس و بیکلاس، بالای شهر و پایین شهر، جلف و جدی، نخبگان و اراذل، راست و چپ و هزاران نمونه از این دست حکایت گفتمان هر روزه ایرانیان و صفتهایی هستند که به این و آن نسبت میدهیم تا برای خود از این دوگانگیها پیراهنی بدوزیم.
غافل از اینکه چنین پیراهنی هیچگاه سایز و تنخور درست و حسابی نداشته است. هنرمندان و بازیگران در ایران همواره باید چهرههایی زیبا و جذاب داشته باشند، ما ایرانیان «زیباپرست» و «جمالدوست» هستیم و همین ویژگی ما ایرانیان از هزاران سال پیش ما را به سمت غزلهای آتشین و توصیفات لعابدار از معشوقهها و دلبران و مغبچگان زیباروی برده است. «جمالپرستی» و «زیبادوستی» ما ایرانیان در ساحت سینما و هنر همواره مشهود بوده است تا آنجا که هنرپیشگان ما همواره مدلهای زیبایی و نمادهای جذابیت بودهاند. محمدرضا گلزار بهعنوان یک نمونه و مثال میتواند کمک اساسی به درک «معمای میل ایرانی» کند. زیبادوستی و جمالپرستی ایرانیان اما همواره منحنی ثابت و یکنواختی نداشته است و در بسیاری از اسطورهها و داستانهای تاریخی ایرانی همواره با زیبارویانی مواجه میشویم که به قربانیان داستان بدل شدهاند و به یکباره از قله قداست و زیبارویی به حضیض زشتی باطن و نفرت گرفتار شدهاند. ایرانیان به دلایل درونی و گرفتاریهای روانی و امیال چندپاره خود همواره واکنشهای دوسویه و بیمارگونهای با امر زیبا و زیبارویان داشتهاند. امر زیبا میتواند یکباره در نظر ایرانیان به نماد بدی، زشتی و غرور مبدل شود. هنرمندان و افراد مشهور هر ملتی همواره وظیفه پاسخگویی و مواجه شدن با تروماها و آسیبهای فکری و روانی جامعه و تاریخ زندگانی ملت خود را بهعهده داشتهاند و از اینرو خود بخشی از سیستمی هستند که آنها را انتخاب و برجسته کرده است.
تنشها و امیال مبهم ایرانیان میتواند همزمان با انتخاب و گلچین کردن یک شخص یا گروه، به یکباره موجد نابودی و قربانی شدن همان جماعت را فراهم آورد. زیبایی چهره و زیبارویی امروز در سینمای ایران به نمادی دوسویه و سراسر تنش تبدیل شده است؛ نمادی که معرف میل مبهم ایرانی و سویههای بیمارگون و مخرب آن است: از یک سو زیبارویی و چهرههای زیبا نماد ستارگی و جذابیت روی پرده سینما هستند و از سوی دیگر همین زیبارویان متهم میشوند که تنها سلاحشان زیبایی و جذابیت است و هیچ از رمز و راز بازیگری و سینما نمیدانند و تنها به یمن چهره زیبا به این کارزار وارد شدهاند. مگر انتخاب و برجسته شدن چهرههای زیبا جز از سمت و سوی توده مردم و مخاطبان بوده است؟ ناخودآگاه جمعی ایرانیان نسبت به زیبارویی و چهرههای زیبا همواره دارای کشش و دافعه بوده و به قولی با دست پیش میکشیده و با پا پس میزده است و گاهی هم بهعکس با دست و در ظاهر پس میزده و با پا و در باطن به آن سمت کشیده میشده است. کشش و دافعه یا نفرت و عشق همزمان نسبت به یک موضوع یا ابژه میل در روانکاوی و در فلسفه ژک لکان (JAQUES LACAN) روانکاو و فیلسوف فرانسوی بهعنوان «مهرآکین» (HAINAMORATION) یا عشق و نفرت همزمان یاد شده است. زیبایی و امر زیبا در مورد بازیگری همچون محمدرضا گلزار شاید حضور موازی او در عرصههای مختلف از بازیگری، مدلینگ و موسیقی باشد، عرصهها و حوزههایی که در آنها فرد به مدد تواناییهای خاص خود میتواند زیباییهای بصری و آوایی خود را ثبت و عرضه کند. جامعه و فرهنگ ایرانی همواره با وجود ظاهرسازیهای بیرونی از تک گرایش بودن و یکبعدی بودن فراری بوده و همواره با گرایش عجیبی در ایرانیان برای حضور و مطرح شدن در عرصههای متفاوت روبهرو هستیم.
توده مردم و جماعت ایرانی حاضر است به هر قیمتی در عرصههای مختلف و شغلهای گوناگون حضور داشته باشد و خود را مطرح کند، اما توان دیدن همین جنبه از ویژگی جمعی خود را در دیگری نداشته و او را محکوم میکند. علاقه مخاطبان سینما به گلزار در مقام یک بازیگر نماینده مهر و واکنشهای ناموزون در قبال هرگونه فعالیت دیگر از او نظیر خوانندگی یا نوازندگی نماینده کینه و نفرت است، اما این دو جنبه متفاوت دارای شباهتهایی نیز هست که در برخورد با بازیگران زیبارویی نظیر محمدرضا گلزار تجلی میکند. بهراستی تعریف ایرانیان از زیبایی چیست؟ چرا ایرانیان از زیبایی به استفادههای ابزاری از زیبایی رسیدهاند؟ رابطه زیبایی و قضاوت چیست؟ آیا زیبایی ظاهر میتواند دلیل قضاوت و داوری قرار گیرد؟ «مهراکین» یا وجود همزمان عشق و نفرت نسبت به یک موضوع در انسان در نظریات لکان، ذات اصلی «آرزومندی» او را تشکیل میدهد و این مهم زاییده تلفیق درون ذاتی رانش مرگ و زندگی است. ما ایرانیان رانش مرگ و زندگی را در عبارات و ضربالمثلهای خود به کرات بهکار میبریم: پهلوان، زنده خوش است، زنده باد، مرگ بر، مردهپرستی، زندهکشی و موارد دیگر نشان از نگاه ویژه ایرانیان به تقابل زندگی و مرگ دارد.
شماره ۶۹۷