گفتوگو با ابوالحسن داودی، کارگردان فیلم «زادبوم»، به مناسبت اکران دیرهنگام فیلمش
الهه حاجیزاده
روال معمول حرف زدن از یک فیلم را در همه جای دنیا میشناسیم: مختصری درباره شرایط فیلمبرداری، چند کلمهای از چند و چون روند شکلگیری ایده، دغدغهها و…، تلاشی برای نقب زدن به عقبه فیلم و احیانا آشکار کردن جنبههایی که ممکن است از چشم تماشاگر دور مانده باشد. مسئله اما دقیقا این است که دیگر چیزهای کمی باقی مانده است که هنوز میتوان در آنها سراغی از روال معمول گرفت. در روال معمول فیلمها به حکم نهادهایی که خودشان مجوز ساخت یک فیلم را امضا کردهاند، در گوشه قفسهها خاک نمیخورند. در روال معمول یک دهه میان روزگار ساخت فیلم و روزگار نمایشش فاصله نمیافتد. در روال معمول جریانهایی بیرون از روابط میان اثر هنری و مخاطبش، نمیتوانند برای مخاطب تعیین تکلیف کنند که باید کدام فیلم را ببیند. در روال معمول یک فیلم برای همه جای کشور ساخته میشود، نه برای محروم ماندن از سینماهای شهرستانها و… و بله در روزگاری که چیزی از روند معمول باقی نمانده است، صحبت کردن از یک فیلم هم آنقدرها تابع روند معمول نیست. روی گفتوگوی ما هم سایه یک دهه نامهربانی با فیلمی سنگینی میکرد که لابد اگر در زمانهای که برای آن تدارک دیده شده بود، رنگ پرده را میدید، میشد درباره وجوه دیگری از آن حرف زد.
به حکم منطق اولین سوال را باید از تقدیری که به فیلم تحمیل شده است آغاز کرد. توقیف هشت ساله فیلم چقدر در سرنوشت آن تاثیر گذاشته است؟ اصلا آیا مسئله فیلم هنوز مسئله خودتان هست؟
این سوال دو بخش جداگانه دارد. اینکه مسئله فیلم هنوز مسئله من هست یا نه، باید بگویم هنوز هم مسئله من است و فکر میکنم در این سالها حتی بیشتر هم شده است. در مورد تاثیر توقیف بر فیلم هم باید گفت که حتما تاثیر ضایعهباری گذاشته است. شما هر چیزی را که تصور کنید قرار است در زمان خودش مصرف کنید، آن چیز مربوط به آن زمان است. وقتی هشت سال از زمان اصلی مصرفش میگذرد، بههرحال تاثیرات منفی روی آن گذاشته میشود. برای یک محصول فرهنگی این تاثیر مسلما بیشتر هم هست.
کار فرهنگی موضوعی است که در برهههای زمانی مختلف تاثیرگذاری و ویژگیهای متفاوتی دارد؛ مثل نانی است که میتواند تازه مصرف شود، یا بعد از چند ساعت یا چند روز خورده شود. این دو اصلا قابل مقایسه نیستند. بهخصوص در مورد این نوع فیلمها که نگاهشان به شرایط روز و اجتماع است. طبعا وقتی از آن شرایط چندین سال میگذرد، ممکن است خیلی چیزها تغییر کرده باشد. اما بههرحال گاه میبینیم برخی از آن شرایط هنوز هم پابرجاست و موضوعیت دارد. بحث حرمت خانواده، که یکی از خطوط اصلی فیلم است، یکی از همین جنبههای پابرجاست. میبینیم همه وجوهی که در گفتمان رسمی انتظار دارند باشد، در واقعیت اجتماع نیست و میبینیم تاثیر منفی بحران خانواده حتی نسبت به زمان ساخت فیلم بیشتر هم شده است.
آیا هیچ زمانی در مورد علت اصلی توقیف فیلم به شما توضیحی داده شده است؟
-فکر میکنم این از آن دسته اتفاقاتی است که فقط در کشور ما رخ میدهد. وقتی در یک جامعه تفکر توطئهگرایانه و توهم توطئه ایجاد میشود، با هر چیز چنین برخوردهایی میکنند و طبیعتا خشک و تر را با هم میسوزانند. این فیلم دو سال قبل از اتفاقات سال ۸۸ تولید شد و شش ماه پیش از این حوادث هم نمایش داده شد. به نظر میرسد عده یا گروهی که افکار توهم توطئه داشتند، تحت تاثیر آن اتفاقات در مورد این فیلم اینگونه فکر و تصمیمگیری کردند و در طول همه این سالها هم هیچ توضیحی هم داده نشد که چرا فیلم را توقیف کردند. سرمنشأ آن هم به نظرم از تغییرات مدیریتی حوزه هنری بود که یکباره همه چیز در آن زیرورو شد. گروهی که خودشان به این موضوعات تاکید داشتند، تاکید خود آنها بود که فیلم ساخته شود، از موضوع آن استقبال میکردند و حتی در نمایش آن هم حضور داشتند، به یکباره تغییر موضع دادند. همان سرمایهگذاری که خودش صاحب ۶۰ درصد سهام تولید فیلم بود، تبدیل شد به یکی از موانع اصلی در مقابل نمایش فیلم.
سراغ خود فیلم برویم. ایده اصلی فیلم شما مسئله بازگشت به وطن است. میدانیم که بعد از انقلاب موج عظیمی از مهاجرت از ایران شکل گرفت که بخشی از مسئله فیلم شما همان گروه مهاجرین است. همینطور در این فاصله هشت ساله و بعد از اتفاقات سال ۸۸ طبقه متوسط انشقاق و دودستگی تازهای را همراه با موج جدیدی از مهاجرت تجربه کرد. نگاه خود شما به این اتفاق چیست؟
-شک نکنید که این فیلم اصلا بهخاطر همین ساخته شده است که این موضوع را شرح دهد. ساخته شده که بگوید این مهاجرتهایی که بالاترین سرمایههای کشور را با خود میبرد، چگونه اتفاق میافتد و چه بلایی بر سر مملکت میآورد. مطرح کردن چنین ایدهای برای یک فیلم چه اشکالی دارد؟ مملکتی که بخواهد ذره ذره فکر، اندیشه و داشتههایش را از دست بدهد، چه چیزی برایش باقی میماند؟ کشوری که روابطش کمکم محدود شود، در درازمدت چه اتفاقی برایش میافتد؟ یک وقت است که این اتفاق از زبان کسی گفته میشود که مبنایش ضدیت است و اندیشه براندازی در سر دارد. اما من هیچوقت از این کشور بیرون نرفتم و نخواهم رفت. من دارم در این مملکت زندگی میکنم، به قوانینش احترام میگذارم و سعی میکنم در حدود همین قوانین عمل کنم. تنها چیزی که میخواهم، این است که حقوقم محترم شمرده شود و بتوانم حرفم را بزنم. آنچه فیلم «زادبوم» بیان میکند، همان چیزی است که ما بارها و بارها در موردش حرف زدیم و تلاش کردیم توجه تمام آنهایی را که نمیشنوند، یا خودشان را به نشنیدن زدهاند، جلب کنیم. من فکر میکنم این نکته از خیلی از حرفهایی که در مورد نفت، تجارت و… میزنیم، مهمتر است.
شاید همین دغدغهمندی باعث شده که به نظر برسد فیلم کمی شعارزده است. شاید هم همان وقفه هشت ساله؟
-دقیقا همینطور است. من فکر میکنم خودم هم در برخی جهات با نظر شما موافقم. برخی واژههای تصویری که انتخاب میشود، فقط در یک بازه زمانی معنای دقیق خود را دارد و در یک بازه زمانی دیگر واژه درستی نیست. شما گنجینه زبانی خودتان را با دورههای قبل مقایسه کنید. ببینید که جوانان امروز چقدر با نسلهای قبل متفاوت هستند و رفتارها و آداب متفاوتی طی این سالها باب شده است. طوری است که وقتی به ۱۰ سال قبل فکر میکنی، انگار به زمانی خیلی قبلتر نگاه کردهای. ماجرای این فیلم هم دقیقا چنین چیزی است. طبعا فیلم وقتی در شرایط روز تکرار شود، خیلی متفاوت خواهد بود. در روزگاری دیگر و شرایطی دیگر فیلم هم یکسری از کارکردهایش را از دست میدهد.
در فیلم تعداد کاراکترهای بسیار زیاد با گذشتهها و مسائل گسترده و شاید پراکنده وجود دارد. به چه دلیل این حجم از کاراکتر را در فیلم استفاده کردهاید؟
-به دلیل رویکردی که فیلم قرار بود داشته باشد. برای هدف فیلم همه این موارد لازم بود. البته که شاید برخی نکات کم یا زیاد باشد. اگر حالا بخواهم این فیلم را مجدد بسازم، هم در ساختار و هم در فیلمنامه تغییرات اساسی خواهم داد. این تغییرات ناشی از ضعف تکنیکی آنچه امروز روی پرده میبینیم نیست، بلکه ناشی از تغییر ذائقهها و جامعه است. در اجتماع تغییرات بسیاری ایجاد شده که چون برای ما محسوس نیست، حس میکنیم این فیلم است که باید تغییر کند و…
راهکار شما در اکثر گرهگاههای بحرانی فیلم بخشش است؛ چیزی شبیه همان جمله معروف «میبخشم اما فراموش نمیکنم». آیا فکر میکنید در عالم واقع هم تنشهای بین نسلی با همین بخششها یا گذشتهای ساده قابل حل است؟
– ببینید، چیزی که در طول این سالها دغدغه من بوده، مخالفت با هرگونه افراطگرایی است. فکر میکنم مملکت ما اگر مشکلاتش را براساس فکر و نه براساس ایدئولوژی فردی آمیخته با تعصب حل کند، حتما موفقتر است. این تنها مسئله جزئیتر یک خانواده یا یک جریان نیست که با توصیه به بخشش حل شود. بلکه باید در مسائل کلانتر هم اینگونه برخورد کنیم. این قطعی است که اگر بر اساس اکثریت و خواست آنها عمل کنیم، شرایط بهتری خواهیم داشت. بحث فیلم فقط خیانت و تنشهای خانوادگی نیست، بلکه من به فراتر از آن فکر میکنم. با توجه به اینکه این مسائل براساس نشانههای سالهای پیش نگاشته و طرح شده است، شاید حالا آن نشانهها خیلی کارآمد به نظر نرسند و بهخصوص برای جوانان دلالتهای خود را از دست داده باشند.
این تفاوت نسلی که از آن میگویید، بهنظر میرسد یکی از دغدغهها و تمهای اصلی آثارتان، لااقل آثار متاخرتان است. آیا این مسئله همچنان برای شما همانقدر مهم است؟
حتما هست. کافی است تفاوت نگاههای من را در مورد تفاوت نسلها در فیلمهای مختلفم مدنظر قرار دهید. فیلمهای «تقاطع» و «رخ دیوانه» را اگر ببینید، متوجه میشوید در فیلمسازی به مطلقگرایی اعتقاد ندارم و فکر میکنم این شرایط است که تفاوت آدمها را میسازد. اگر در فیلم «تقاطع» حرفم این بود که نسل جدید نسلی عاصی است که نسبت به نسل گذشته حقناشناسی میکند و بیش از حد طلبکار است، در «رخ دیوانه» نشان دادم ما بهعنوان نسل گذشته وظایفمان را ادا نکردیم و خیلی از مشکلاتی که برای نسل جدید ایجاد شده است، بهخاطر این است که ما آنگونه که باید، مسئولیتهایمان را انجام ندادهایم. نگاههای من به یک موضوع واحد در شرایط مختلف متفاوت است و وقتی فیلمی قبل از دو فیلم «رخ دیوانه» و «تقاطع» باز با همین نگاه و محوریت ساخته شده، پس شرایطش هم طبیعتا متفاوت بوده است و بخشی از آن شاید شبیه نگاه فعلی من نباشد. آنچه میتواند مایه امید نسل من باشد، هوشیاری نسل امروز است. اینکه احساساتی نیست و اتفاقا در خیلی از موارد نشان داده عقلگراست و بیشتر در زمان حال جستوجو میکند. من در همین نسل هوشمندیای دیدهام که فکر میکنم باعث میشود بتوانند شرایط بهتری را برای خودشان فراهم کنند.
کمی هم در مورد جنبههای تکنیکی ساخت فیلم «زادبوم» برایمان بگویید. صحنههای شبانه لاکپشتها احتمالا آزمون فنی دشواری بوده است.
فیلم خیلی سختی بود! اگر همین امکانات تکنیکی را که الان در اختیار داریم، آن زمان داشتیم، میتوانست خیلی بهتر از این هم بشود. من برای بخش لاکپشتها در فیلم اصلا تمایل نداشتم از سیجیآی استفاده کنم، بنابراین مجبور بودم این کار را به همان شکل مستندگونهاش انجام دهم. با امکانات ۱۰ سال قبل ما باید صحنههایی طراحی میکردیم که نیازمند شرایط زمانی و تکنیکی خاصی بود. اگر شرایط بهتر بود، میتوانستم بهتر و راحتتر کار را بسازم.
شاید بد نباشد مصاحبه را با یادآوری خاطراتی از ساخت فیلم تمام کنیم. تجربه کار بیرون مرز و…
«زادبوم» برای من یکی از خاطرهانگیزترین تجربههای کاری بود. این اثر از همه لحاظ روی زندگی من تاثیرات بسیار زیادی گذاشت. برای بخش فیلمبرداری آلمان، با همه برآوردی که کرده بودیم، ترجیحمان این بود که با گروه فنی آلمانی کار کنیم. خیلی نگران مخارج بودم. با توجه به مشکلات ارزی نمیشد با نرخ آنجا کار کنیم. نرخ مصالحی که استفاده میکردیم، پنج برابر تفاوت داشت و قیمت هیچچیز با ایران قابل مقایسه نبود. زمانی که من به آلمان رفتم، شرایطی دیدم که خیلی برایم جالب بود. در تمام این سالها ما مصالح میخریدیم که گاهی از بین میرفت و مجبور بودیم دورریز زیادی داشته باشیم. اتفاقی که در آلمان افتاد، این بود که مصالحی که در اختیار ما قرار داشت، از نظر حجمی برابر با مصالح تولید یک فیلم الف بود. یک قلم اینکه برای مثال ما دو سینهموبیل داشتیم که وسایل کامل نوری و… داخلش بود. درنهایت وقتی حساب کردیم، دیدیم با اینکه نرخ هزینههایی که در دوران فیلمبرداری درآلمان داشتیم، پنج تا شش برابر ایران بود، اما کل هزینهها کمتر از هزینه ساخت در ایران شد! این برای ما خیلی عجیب بود. من که سالها کار کرده بودم، طبعا دیده بودم که در ایران هیچوقت تایم دقیقی برای انجام کاری به ما نمیدهند، اما در آلمان وقتی میپرسیدم چقدر وقت برای فلان کار لازم دارند، مثلا میگفتند ۱۲ دقیقه یا ۷ دقیقه و رأس همان ۱۲ یا ۷ دقیقه کار را تحویل میدادند! این نظم برای ما خیلی عجیب و جالب بود. ابتدا فکر کردم فقط برای ما این کار را میکنند، اما بعدتر دیدم که نه، این روال کار است و بهطور کلی حرفهای عمل میکنند.
با رویا تیموریان، بازیگر فیلم «زادبوم»
جنس این فیلم تاریخ مصرف ندارد
از حواشی فیلم شروع کنیم. فکر میکنید با توجه به ۱۰ سال تاخیر در نمایش فیلم، آیا این اثر هنوز برای مخاطب جذابیت کافی دارد؟
به نظر من جنس و انتخاب موضوع فیلم «زادبوم» به صورتی است که هیچگاه نمیتوانیم برای آن تاریخ مصرفی تعیین کنیم. به این دلیل که اختلافات خانوادگی، اشکالات روابط انسانی، انتخابات و… مسائلی است که همیشه وجود دارد. فکر میکنم حتی اگر هشت سال دیگر باز اکران شود، کسانی که این جنس فیلمها را دوست دارند، باز هم این فیلم را میپسندند.
شما در سالهایی زندگی کردهاید که لااقل شاهد دو موج بزرگ مهاجرت از ایران بودهایم. بعد از انقلاب عده زیادی مهاجرت کردند و بعد از آن در سالهای بعد از حوادث ۸۸ باز هم موج دیگری از مهاجرت صورت گرفت. در مورد این مسئله که به نظر محور اصلی «زادبوم» است، توضیح دهید.
متاسفانه از شخصیتهای فرهنگی برجسته در سالهای اخیر، عده زیادی مهاجرت کردند و جالب اینجاست که همین چهرههای فرهنگی در آن سوی مرزها بیشتر مورد لطف و محبت واقع شدند. برای مثال بهرام بیضایی که دارد در یکی از دانشگاههای بزرگ جهان، استنفورد، تدریس میکند. ایده بازگشت لاکپشتها در فیلم «زادبوم» هم که ایده اولیه آن را رضا میرکریمی داده بود، بر همین اساس شکل گرفته است.
فیلم «زادبوم» به الگوهای رایج دهه ۸۰ مثل «به نام پدر»، «سنتوری» و… تاثیرگذاری نسل پیشین روی نسل بعدی را بازنمایی میکند. به نظر شما نسل قبل چقدر مقصر در وضعیت نسل فعلی هستند؟
من فکر میکنم هر نسلی زاییده شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خودش میشود. به نظر من نسلی که در گیرودار انقلاب به وجود آمد، ایدهآلیست و آرمانگرا بودند و به دنبال تحقق بسیاری از چیزهایی بودند که حالا نداریم. همین مسئله تاثیرش را روی نسل بعد میگذارد که ناخواسته پرتوقع میشوند. این مربوط به نسل گذشته نیست. نسل گذشته هنوز ایدههایش را دارد. نکته اینجاست که نسل فعلی تحت تاثیر اتفاقات و وضعیت جغرافیایی و جنگ و سیاست قرار نگرفته است. من فکر میکنم مدیریت صحیحی صورت نگرفته است که ما از ایدهآلها این همه دور شدهایم. میتوانیم اشاره کنیم به اینکه ما ملت شریفی هستیم که در هر حالت حامی یکدیگر و حتی حاکمیت هستیم. همین مردم بسیاری از مشکلات را بعد از جنگ تحمل کردند، چراکه میدانستند کشور در حال جنگ است. حتی عزیزانشان را هم در همین راه از دست دادند. آنها انتظار داشتند بعد از این مصایب اتفاقات بهتری رخ دهد، اما همینطور که جلوتر رفتیم، دیدیم آنچه میخواستیم، نشد. دولت دهم هم که بهعنوان حسن ختام همه چیز را در عرصههای مختلف بهکلی نابود کرد و مفاخر فرهنگی و باستانی و یادگارهای ما مثل دریاچهها و… را از بین برد. این به سلامتی مردم صدمه میزند. آمدن رئیسجمهور جدید در چهار سال اول صرفا مرمت پایههای نابودشده قبلی بود. فکر میکنم گذشتگان حرکت درستی داشتند، اما باید بپذیریم که همه چیز در اختیار آنها نبود. حاکمیت را که مردم اداره نمیکردند. آنها فقط ایده داشتند، پایش ایستادند و توقع داشتند شرایط دیگری شود، که نشد.
بهعنوان بازیگر، در مقام قیاس دو فیلم «زادبوم» و «سنتوری» که در هر دو موضوع تفاوت دو نسل یکی از محورهای اصلی است و حتی تا حد اشتراک بازیگران هم پیش رفته است، نگاه این دو کارگردان را چه اندازه متفاوت میبینید؟
جنس این دو فیلم کاملا با هم تفاوت دارد. در «سنتوری» پسر جوانی را میبینیم که با خانوادهاش تضاد بزرگی دارد و تعصب کورکورانه روابطشان را خراب میکند. فکر میکنم در «زادبوم» کاراکتر نقشی که همان بهرام رادان اجرایش میکند، روابط قویتری با مادرش دارد و دنبالهرو مادرش است. خودم هم از نظر بازی حس نزدیکتری با او داشتم. نقش دختر در فیلم متعلق به نسل بعد و عصیانزده است و به دلایل اقتصادی به پدر نزدیکتر است. به نظر من جذابیت کار اینجاست که این شخصیتها با وجود تفاوتهایشان پشت هم میایستند. یعنی قرار است روی هم تاثیرگذار باشند و فضای سالمتری برای هم بسازند.
به نظر میرسد جریانی در سینمای ایران بخشیدن شوهر خیانتکار را رواج میدهد. در همین فیلم کاراکتر شما همسرش را میبخشد و از دخترش هم میخواهد که همین را تکرار کند. فکر میکنید این نوع بازتاب در فیلمها چه تاثیری دارد؟ آیا برای نسل زنان تحصیلکرده امروزی ایران این نگاه قابل پذیرش است؟
فکر میکنم این بستگی به ظرفیت آدمها و روابطشان دارد. مادر دخترش را به نگاه مجدد و بازبینی اشتباهاتش تشویق میکند. میگوید ببین کجا از زندگیات مراقبت نکردی. زن در فیلم در جهان بازتری زندگی میکند و آگاه است. او فقط چون این وضعیت را دیده، رفته. حتی طلاقی هم در کار نیست. اتفاقا شخصیت زن خیلی قویتر از مرد است. بهعنوان یک انسان که فهمیده چه اشتباهاتی کرده، زن فقط او را سرپا میکند، اما قول نمیدهد که دوباره با او زندگی کند. بخشش باید در شرایط ویژه باشد و گاهی امکانپذیر نیست. زن در شکست بهعنوان یک انسان به او کمک میکند و نه لزوما یک همسر. حتی در صحنهای هم میگوید که میتوانست چه کارهایی کند که نکرد. زن است که جهان بسته مرد را بزرگ میکند و به او آگاهی میدهد. تاثیرگذاری زن بهمراتب عمیقتر است.
سختترین صحنهای که در فیلم بازی کردید، کدام صحنه بود؟
صحنههای توی آب و ساحل خیلی سخت بود، چراکه اطلاعات کافی نداشتیم. کار تا جایی بالا گرفت که گروهی که برای نصب آرکها رفته بودند، نزدیک بود غرق شوند. شبها پسران محلی با تعجب میدیدند من در دریای مواج قدم میزنم. بعد به من گفتند اگر به ما پول هم بدهند، حاضر نیستیم در دریای مواج برویم، چراکه ماهیهای گوشتخوار به ساحل میآیند و یکدفعه میبینی فقط استخوان پایتان باقی مانده! من این را زمانی فهمیدم که فیلمبرداری تمام شده بود. صحنه جاده را هم خیلی دوست دارم که با وجود باریک بودن جاده صحنههای جذابی را به دست آوردیم. این فیلم در زمان خودش آنقدر همدلانه ساخته شده که هر زمان این فیلم را ببینید، دیدنی و نو است. ما در «دره ستارگان» هم صحنههایی گرفتیم که من عکاسی میکردم. برای آن صحنه ابوالحسن داوودی من را به صخره بزرگ و مرتفعی برد و به من گفت این لبه بایست. من از ترس خیس عرق بودم! یک صحنه هم غار تاریکی بود که آنجا هم ترسناک بود. این خاطرات برایم خیلی جالب است. کار با داووی بهکلی دلچسب است، اما سختگیری هم زیاد دارد. در فیلم «مرد بارانی» حتی به من گفت اگر نصف فیلم را بگیریم و درنیامده باشد، ممکن است بازیگر را عوض کنم. این اتفاقات برایم خیلی دلچسب است و کم و زیاد نقشش برایم مهم نیست.
با مسعود رایگان، بازیگر فیلم «زادبوم»
هر چه جلوتر آمدیم نزول کردیم
فیلم «زادبوم» تقریبا ۱۰ سال پیش ساخته شده است. به نظر شما در مقام بازیگر تاثیر گذشت این همه سال روی فیلم چه بوده است و فکر میکنید حالا و امروز اکران فیلم چه تاثیری ممکن است داشته باشد؟
به نظر من اول باید ببینیم چرا اصلا این فیلم ۱۰ سال نمایش داده نشده است؟ پس عقلانیت در این میان کجا رفته؟ این ۱۰ سال فقط لجبازی در عرصه فرهنگ صورت گرفته است. مگر در فیلم «زادبوم» چه سیاهنماییای صورت میگیرد؟ این فیلم کدام خط قرمزها را رد میکند؟ حقیقتا ما هر چه فکر کردیم، به نتیجهای نرسیدیم. و حالا خود مخاطبان فیلم هم بعد از تماشای این اثر این سوال را از خود خواهند کرد. و تازه به نظرم با این وضیعت اکران هم فیلم همچنان در توقیف است. وقتی فقط ۱۲ سالن برای نمایش این فیلم وجود دارد و برای مثال۱۵۰ سالن در اختیار یک فیلم دیگر است، تناقضها بهخوبی روشن میشوند. ما دچار بیعدالتی هستیم. مسئله فرهنگ مسئله لج و لجبازی نیست. فیلم از قضا نکات آموزشی زیادی هم منتقل میکند. من خودم بعد از این همه سال فهمیدم لاکپشتها بعد از تخمگذاری در اقیانوس مهاجرت میکنند و ۳۰ سال بعد دوباره به همانجا بازمیگردند. بحث زادبوم، وطن، زادگاه و… مسئلهای است که از گذشته وجود داشته است. همه ما در یک جا زاییده شدهایم و زادگاهی داریم. اینها دقیقا مسائل مربوط به فرهنگ است. ارتقای فرهنگی جامعه وظیفه هنرمندان است. من کاری به سیاست ندارم، ولی میدانم رسیدگی به امور فرهنگی وظیفه وزارت فرهنگ و هنر است. ما از سوءمدیریت رنج میبریم. سوءمدیریت یعنی شاه میبخشد وزیر نمیبخشد.
در «زادبوم» مکرر در مورد رفتن از کشور صحبت میشود؛ از آنهایی که بعد از انقلاب مهاجرت کردند تا مهاجرت به قصد تحصیل یا برای زندگی. خود شما هم چنین تجربهای داشتهاید و سالها در اروپا به صورت حرفهای فعالیت میکردید. بازگشت خود شما به زادبوم چه نسبتی با دغدغه این فیلم داشت؟
ما نخبگان و افراد شایسته زیادی را در کشور پرورش میدهیم، اما به محض اینکه میخواهیم از آنها بهره ببریم، قادر به این کار نیستیم. من نمیدانم ما چرا شرایط را فراهم نمیکنیم تا هر کسی که در کشور در هر رشتهای فارغالتحصیل شده، مشغول به کار شود. من از موی سفید خودم خجالت میکشم وقتی جوانان را در این شرایط میبینم که هیچ کاری برایشان انجام ندادیم و همیشه از آنها طلبکار هم هستیم. موضوع مهاجرت البته فقط مربوط به ما نیست. در سراسر جهان این اتفاق رخ میدهد. ترکها، یوگوسلاوها ، اسپانیشها، یونانیها، بوسنی هرزگوین و… همه این تجربه را داشتهاند که به دلایلی آدمها مجبور به مهاجرت شده باشند. یک فرد مهاجر همیشه در حالت نوستالژی است. مهاجرت مثل کنسرو تاریخ مصرف دارد. اگر زمانش بگذرد، دیگر کاری نمیتوانیم دربارهاش انجام دهیم. واقعا چرا بهرام بیضایی باید الان از این مملکت رفته باشد؟چرا شأن این افراد را رعایت نکردیم؟ خیلی از این بزرگان هم که در غربت از بین رفتند، مثل استادمان رکنالدین خسروی و مثل خیلی از آدمهای دیگر که ما با آنها بیمهر بودیم. من بارها اعلام کردم جناب وزیر فرهنگ! مهربانی کلید این قفل است. بروید با مهربانی آنها را برگردانید. ما به آنها محتاجیم. دانشجوهای ما به آنها نیاز دارند. واقعا فکر کردهایم چقدر طول میکشد تا یک بیضایی دیگر در کشور پرورش یابد؟ قطعا قلب بیضایی برای کوچه کوچه کشورش میتپد. او در اینجا بزرگ شده و بالیده است تا حالا تبدیل به انسانی شده که باعث افتخار همه ماست.
یک سلسله از فیلمهایی که در دهه ۸۰ ساخته شدند، از «به نام پدر» گرفته تا «سنتوری» و… تاثیرگذاری نسل قبل بر نسل بعد را محور خود قرار دادند. طبعا این خوانش نسبت به دیدگاه فیلمسازان مختلف که هر کدام رویکرد خودشان را داشتهاند، به نتایج متفاوتی رسیده است. نظر شما درباره سهم نسل گذشته در این بههمریختگی چیست؟
من اصلا اینطور فکر نمیکنم. روشن است که کهنه جایش را به نو میدهد. ما باید ببینیم مثلا امیرکبیر چگونه امیرکبیر شده است؟ بهطور کلی هرچه به عقب برمیگردیم؛ چه در فیلم چه در تئاتر و چه در تلویزیون، تولیدات بهتری داشتیم. به دلیل بعضی سیاستهای غلط از دهه ۸۰ بهتدریج سیر نزولی پیدا کردیم. ما باید بهطور کلی بازنگری کنیم و تجدید نظر داشته باشیم. جوان امروزی ما در مدت زمان بسیار کوتاهی با آن سوی دنیا ارتباط برقرار میکند. شرایط طوری است که جوانان بهسادگی در سراسر جهان با هم ارتباط میگیرند. از سال ۲۰۰۰ به بعد تکنولوژی به این شدت وارد بازار شده است. بنابراین به نظر من قضاوت آنقدرها هم آسان نیست.
در یکی از فیلمهای مهم کارنامه شما «سنتوری» هم مثل «زادبوم» به تفاوت دو نسل پرداخته شده است. فکر میکنید تفاوت مهم رویکرد این دو اثر در قبال این مسئله چیست؟
تفاوتها خیلی زیاد است. در «زادبوم» کانون خانواده از نو گرم میشود، اما در سنتوری شاهد یک فروپاشی واقعی هستیم. در «سنتوری» در صحنهای پدر برای پسرش تزریق میکند. ما از داریوش مهرجویی خواستیم برای آن صحنه واقعا ما را راهنمایی کند، چون برایمان بسیار سخت بود. درست است که در پایان فیلم «سنتوری» هم شخصیت علی اعتیاد را ترک میکند، اما میشود دید که دیگر هیچوقت آن خانواده مثل قبل نمیشود. من نمیدانم چرا باید کینه بین دو نسل وجود داشته باشد؟ هردوی ما از این آب و خاک هستیم.
به نظر خودتان کاراکتری که در فیلم «زادبوم» بازی میکنید، دارای چه ویژگیهای منحصربهفردی است؟
وقتی فرد به بحث سیاسی جذب میشود، یعنی یکطور حس قدرتطلبی دارد، ولی یک جایی از فیلم متوجه میشویم او خیلی باهوشتر از آن چیزی است که به نظر میرسد. به همین دلیل فکر میکنم بیژن امینی در ادامه فرضی فیلم «زادبوم» بههیچوجه دوباره به سمت سیاست نخواهد رفت.
برای خود شما سختترین سکانس فیلم کدام بود؟
دو صحنه من را خیلی اذیت کرد. اول صحنهای که بیژن امینی وارد ستاد تبلیغاتیاش میشود، بالا میرود و هرجومرج را میبیند، دچار عصبانیت درونی و بیرونی میشود، حتی مشاعرش را از دست میدهد و بعد در ادامه صحنه بعدی است که کیک از بالا پرت میشود. این اولین ضربهای است که به او میخورد. صحنه دیگر آنجایی است که همسرش در بیابان گیر کرده است و قاچاقچیها رد میشوند و او وحشت میکند و بعد در ادامه صحنهای که گلآلوده در مورد زندگیشان حرف میزنند. این چند صحنه برای بازیگر خیلی سخت است.
شماره ۷۱۷