سینمای ۲۰۱۷ در قارههای مختلف
شقایق شفیعی
همه میدانیم که جغرافیای سینما تاثیر بسیار زیادی در چگونگی از آب در آمدن یک فیلم دارد. شرقیها ساز خودشان را میزنند و اروپاییها جهان خود را دارند، آفریقا جنس مسائلش با آمریکای شمالی متفاوت است و آمریکای جنوبی هم طی سه دهه اخیر به سینمایی کاملا مجزا از جریانهای دیگر دست یافته است و بهطور خلاصه سینما در هر جای این جهان منطق و تاریخ خود را دارد و نمیتوان آن را به چند نمونه آمریکایی یا نهایتا فرانسوی و ایتالیایی کاهش داد.
در این بخش پنج فیلم را برگزیدیم که هر یک مربوط به یکی از قارههای آسیا، اروپا، آفریقا، آمریکای جنوبی و شمالی است. از یک داستان ترسناک گرفته تا تنهایی یک زن، از طبیعت شگفتانگیز تا یک خانه ویلایی شیک، از اقیانوس تا جنگلی مبهوتکننده، در این فیلمها حاضر هستند. بارها شنیدهایم که «سینما زبانی جهانی» است، که حرفی به نوبه خود صحیح است، اما آنچه زیباست، وجود تفاوتها و رنگهای گوناگون در دل این «زبان جهانی» است.
شبی تنها در ساحل
On The Beach At Night Alone
هانگ سانگسو در ۵۶ سالگی فیلمی را بر روی پرده برد، در مورد یک زندگی که پاره پاره میشود و از کنار ما میگذرد. ۲۰۱۷ سال نسبتا خوبی برای فیلمهای کُرهای و ژاپنی بود و «شبی تنها در ساحل» هم با بردن خرس نقرهای بهترین بازیگر زن در جشنواره برلین و کسب امتیاز ۸۰ در سایت متاکریتیک توجه نسبتا خوبی را در فضای بینالمللی به خود جلب کرد. سینمای کُره با تولید فیلمهایی نظیر «شبی تنها در ساحل»، «روز بعدی» و «اوکجا» نشان داد که هدفگذاری دقیقی هم برای سینمای هنری و هم سینمای تجاری دارد.
«شبی تنها در ساحل» داستان بازیگر زنی است که در دو وقفه زمانی متفاوت در جایی قرار دارد که هر بار گویا آخرین محل امن یا خانه امید زندگی اوست. شاید برای مخاطب امروزی این مسئله جالب باشد که برخی انسانها جایی را برای گریختن به آن دارند، چون از نقطهای که ما اکنون با آن به جهان نگاه میکنیم، شاید وضعیت بسیار راکدتر باشد و معمولا وقتی سقفی شروع میکند بر سرمان خراب شدن، یا بلایی از آسمان نازل میشود، جایی را نداریم که به آن بگریزیم و بهناچار باید تمام آن لطمات را تا لحظه آخر متحمل شویم. «شبی تنها در ساحل» یک نمایش ۱۰۰ دقیقهای از اندیشیدن به خود و برقراری ارتباط با دوستان احتمالیِ آینده و دوستانِ غریبهشده گذشته است. «اندیشیدن به خود»ی که شاید امروز نایابترین جنس این بازار پرزرقوبرق باشد.
فرض کنیم که اوقات یک انسان به دو بخش تقسیم شود که در یکی زندگی میکند و در دیگری به کیفیتِ زندگی کردن خود و آینده و گذشتهاش و اعمالش فکر میکند. این فیلم با حذف بخش اول توانسته تصویری غریب از «خوداندیشی» را در برابر ما قرار دهد. تصور کنید آدم کاری انجام ندهد و تنها به کارهایی که در گذشته انجام داده است یا شاید در آینده انجام دهد، بیندیشد. چقدر ارتباطش با محیط اطرافش متفاوت خواهد شد؟ از شهر گرفته تا طبیعت و انسانها دیگر آن کارکرد عادی را نخواهند داشت و من فکر میکنم «شبی تنها در ساحل» بهخوبی توانست این تصویر غیرعادی را روی پرده و در مقابل نگاه ما قرار دهد.
بزن به چاک
Get Out
جوردن پیل، کمدین و بازیگر ۳۸ ساله آمریکایی حدود ۱۰ ماه پیش و در جشنواره ساندنس اولین فیلم خود را با نام «بزن به چاک» یا «فرار کن» به دنیا معرفی کرد. این فیلم با نمره نسبتا بالای ۸۴ در وبسایت متاکریتیک و فروشی بیش از ۵۰ برابر هزینه، عملکردی کاملا موفق در جلب نظر منتقد و مخاطب، برای یک کارگردان فیلم اولی، از خود نشان داد. یک تریلرِ معمایی با بازی دنیل کالویا و آلیسون ویلیامز که ابتدا آدرسهایی درباره مسائل نژادی میدهد، اما هرچه بیشتر پیش میرویم، آنقدر درگیر داستان معمایی فیلم میشویم که ۱۰۰ دقیقه در چشم بههمزدنی برایمان تمام میشود. داستان مربوط به یک پسر و دختر جوان است که برای تعطیلات آخر هفته به خانه پدری دختر میروند تا زمانی را در کنار خانواده ثروتمند، تحصیلکرده و سفیدپوست دختر بگذرانند. همانطور که حدس زدید، پسرِ داستان سیاهپوست است و البته عکاس و این مسئله سیاهپوست بودن از اولین مکالمه بین این دو نفر برای ما هم مسئله میشود، اما جلوتر در جاده اتفاقی برای پسر میافتد که برای ما ابعاد روانی او را به مسئلهای دیگر تبدیل میکند. سکانس افتتاحیه فیلم هم یک بعد جنایی از همان ابتدا به داستان میدهد که تمامی این سه بعد داستانی تا سهچهارم فیلم همراه با هم جلو میروند، ولی در پایانبندی این بعد جنایی است که مسئله اساسی فیلم میشود. فیلم یک نقطه ضعف دارد و یک نقطه قوت. نقطه قوت آن در این است که اگر آن سکانس افتتاحیه جنایی را نداشت، شاید ذهن ما را به سمت یک فیلم تکراری درباره اختلاف نژادی در آمریکا میبرد و درنتیجه در همان نیمه اول حوصله مخاطبی را که هنوز مسئله تبعیض نژادی برایش یک مسئله درونیشده نیست، سر میبرد. نقطه ضعف اما در نواخت بالای داستانی است که باعث میشود مخاطب وقت نکند به غیر از خط جنایی داستان، با خطوط دیگر ارتباطی عمیق پیدا کند، و این فیلم را به سمت شکلی از سادهانگاری میکشاند.
رَد
Spoor
خانم آگنیشکا هلند، کارگردان ۶۹ ساله لهستانی، سال گذشته با «رَد» وارد جشنواره برلین شد و در آنجا جایزه معروف «آلفرد باوئر» از سری خرس نقرهای را به دست آورد. نسبت من با طبیعت و اجتماع چیست؟ آیا حیوانها هم مانند یک سنگ جزئی از طبیعت هستند، یا مانند انسانها جانداری با احساس قلمداد میشوند؟ این پرسشها مضمون اصلی این فیلم را شکل میدادند، آن هم از دید یک مهندس عمران بازنشسته و در فضایی رویایی از چهار فصل طبیعت لهستان. خانم دویشکو که بسیار هم روی تلفظ صحیح اسمش –که دیگران همیشه آن را اشتباه تلفظ میکنند- حساس است در یک خانه تک و تنها در کنار یک جنگل زیبا زندگی میکند. فصول مختلف همراه با شکار حیوانات مختلف سپری میشوند و خانم دویشکو که نسبت به حیوانات احساسی مانند انسانها دارد، در یک زجر مداوم به سر میبرد. در کنار این داستان مربوط به حیوانات و طبیعت یک داستان جنایی هم شروع میشود که نیمه دوم فیلم را بیشتر به خود اختصاص میدهد. جنازههایی از شکارچیان یکی یکی اینجا و آنجا پیدا میشوند، آن هم در شرایطی که گویا توسط حیوانات به قتل رسیدهاند؟ آیا با یک قاتل زنجیرهای سروکار داریم، یا به قول خانم دویشکو حیوانات در حال گرفتن انتقام هستند؟
نکته برجسته در مورد این فیلم ترکیب بسیار مناسب این دو خط داستانی با هم و استقرار متناسب روابط شخصی افراد در دل داستان است. نیمه اول فیلم با معرفی نسبتا مبسوط فضا و شخصیت خانم دویشکو بستری مناسب را برای نیمه دوم فیلم که بیشتر روابط شخصی و داستان جنایی در آن جریان دارند، مهیا میسازد. «رَد» شاید یک شاهکار سینمایی نباشد، اما همین که از ابتدا تا انتها یک داستان یکدست را به ما تحویل داده و پایانبندی شجاعانهای را برای خود برگزیده، فیلمی شایان توجه است.
فلیسیته
Félicité
فیلم اَلن گومیس فرانسوی در جشن سینمای آفریقا شش جایزه را برد تا در این زمینه رکورددار تاریخ این جشن باشد. «فلیسیته» داستان یک مادر تنهاست که میبایست دشواریهای اقتصادی و اجتماعی را یکجا به دوش بکشد. این فیلم اولین بار در جشنواره برلین اکران شد و در همان جشنواره هم موفق شد جایزه بزرگ هیئت داوران را با خود به خانه ببرد. خیابانهای کینشاسا و موسیقی مخصوص آن فضای عمومی این اتفاقات بودند و رنگ غریبانهای به چهره این مادر سیاهپوست میزدند. فلیسیته یک خواننده محلی است و یک پسر ۱۴ ساله دارد. همه چیز با نوسان پیش میرود تا لحظهای که پسرش طی یک تصادف در بیمارستان بستری شده و مادر با همان جمله معروف «تا پول نباشه، عملش نمیکنیم» روبهرو میشود. سرگشتگی یک مادر از یک سو در خیابانهای بینظم و خاکگرفته شهر و از سوی دیگر بین برخوردهای تند و عجیب آشنا و غریبه فضای اصلی این فیلم را میسازند. باز هم امسال با فیلمی روبهرو بودیم که یک زن باید قدرت درونی خود را باز مییافت تا بتواند از مشکلات پیشآمده در زندگی عبور کند، و با رفع اولین مشکل به سطحی از بازیابی خود برسد که نگاهش به زندگی را بهطور کل دگرگون سازد.
چیزی که از همان روزهای جشنواره برلین نظر منتقدان را به خود جلب کرد، ترکیب موسیقی با یک رئالیسم بصری در فیلم بود. کافی است سینمای داعیهداران نئورئالیسم امروز ازجمله اصغر فرهادی خودمان را به یاد بیاورید که حتی از کوچکترین سطحی از موسیقی در فیلم گریزان هستند، اما این فیلم ترکیبی غریب از این واقعیت و خیال به دست داد. اگر برادران داردن در «روزتا» عدم قطعیت را به سر حد خود رساندند، گومیس در «فلیسیته» سعی کرد این عدم قطعیت را با یک حس غوطهوری موزیکال در هم بیامیزد و تا حدی بسیار زیاد هم موفق بود. در سالی که سینمای آفریقا عملکرد چشمگیری در جهان نداشت، «فلیسیته» یکی از فیلمهایی است که قطعا نمیتوان آن را نادیده گرفت و از آن گذشت.
زنی شگفتانگیز
A Fantastic Woman
منتقدان حاضر در جشنواره برلین ۲۰۱۷ مبهوت این اثر ۱۰۰ دقیقه شیلیایی شدند. «زنی شگفتانگیز» در همان جشنواره توانست جایزه بهترین فیلمنامه را از آن خود کند و اکنون با امتیاز بسیار بالای ۹۴ در وبسایت متاکریتیک سومین فیلم سال ۲۰۱۷ در سینمای جهان به حساب میآید. سباستین للیو، کارگردان ۴۳ ساله آرژانتینی-شیلیایی، که چند سال پیش با فیلم «گلوریا» توقعات را بسیار از خود بالا برده بود، اینبار هم با مرکزیت قرار دادن یک زن یک گام بلند رو به جلو برداشته است. داستان عاشقانه زندگی یک زن که همواره در مسیر زندگیاش با پیچیدگیها و دشواریهای زیادی روبهرو بوده است، مانند یک ماهی خلاف جهت جریان خروشان رودخانه یا خیلی سادهتر یک انسان که راهش را میرود، اما بادهای مخالف شدیدی بر او میوزند. یکی از دغدغههای دراماتیک انسان پاره شدن روان اوست. کافی است فکر کنید آن کسی که باید نیستید، یا مثلا میتوانستید آدم بهتر یا بدتری باشید، یا آدم دیگری در آینده خواهید شد، تا تصویری از یک انسان روانگسیخته به دست بیاورید. با این شکل از طرح مسئله تقریبا همه انسانها روانگسیختهاند و واقعا هم چنین است، پس مسئله اصلی فرایند آشتی و بازگشتنِ انسان به خودش است. «زنی شگفتانگیز» همین فرایند را حداقل در دو بُعد شخصی و اجتماعی، پیرامون دو مسئله «زن بودن» و «عاشق بودن» با هم ترکیب کرده و حاصلش یک ساعت و نیم غرق شدن در تصویر و احساسات است. جدای از بازی خیرهکننده دانیلا وگا آن چیزی که «زنی شگفتانگیز» را بدل به یکی از دیدنیترین فیلمهای سال ۲۰۱۷ میکند، فضایی است که از خلال تصویر پررنگ و براق فیلم به ما اجازه خیال کردن را میدهد، تا یک وقت به اشتباه دست به تحلیل خط به خط روانکاوانه شخصیت اصلی این فیلم نزنیم. چند نمای پررنگ فیلم مثل وزیدن باد یا نگاه کردن در آینه بزرگ در خیابان هم از آن سری ایدههایی هستند که کارگردان توانسته بهخوبی با ریتم فیلم همراهشان سازد و از اثر بیرون و جدا نیفتادهاند. «زنی شگفتانگیز» قطعا یکی از فیلمهایی خواهد بود که امسال در جشنهایی نظیر گلدن گلوب و اسکار اسمی از آن خواهیم شنید.
چلچراغ ۷۲۴