دهه ۶۰ سالهای آخر تصویرهای سیاه و سفید بود. سالهای آخری که برای فوتبال دیدن، تیمهای فوتبال یکی روشن و یکی تیره میپوشید. یکی از چپ به راست و یکی از راست به چپ توپ میزد و اینجوری میشد فوتبال دید.
کمکم تصویرها رنگی میشد. سروکله تلویزیونهای رنگی در خانهها آفتابی میشد و ما با علاقه مینشستیم پای تلویزیون که رنگوروی جدید چهرههای دوستداشتنیمان را ببینیم. ببینیم که پسر شجاع چه رنگی است. دنیای هاچ زنبور عسل چه رنگی است.
روزنامهها هم کمی بعدتر رنگی شدند و اولین روزنامه رنگی ایران شد پرتیراژترین. مخاطبان روزنامههای اطلاعات و کیهان، خیلی هم درگیر نوستالژی نبودند.
یکی از این آثار اما جا مانده بود. یا شاید در رفته بود. کتابی که کودکان کتابخوان یا حتی کتابنخوان دهه ۶۰ آن را خوانده بودند یا دستکم دیده بودند.
مجموعه کتابهای «قصههای من و بابام» که حالا با سه دهه تاخیر و در پنجاهمین نوبت چاپ (که قابل توجه است) رنگی شده. دهه شصتیها که همیشه دل پیش خاطرهها و نوستالژیهایشان دارند، دوباره یاد پدر و پسری افتادند که با خطوط و فضای سیاه و سفید زندگی میکردند و حالا توسط ناشر اختصاصی این اثر در ایران، انتشارات فاطمی، رنگی شده.
فکر کردیم حالا که ما با توپ پلاستیکیهای آن زمان، با نوشتافزار و ابزارهای بازی، کلی خاطرهبازی کردیم، حیف است که با «قصههای من و بابام» خاطرهبازی نکنیم.
این شد که بچههای چلچراغ قصههایی به این سبک نوشتند تا شب یلدای شما هم مثل قصههای من و بابام رنگی شود.
شماره ۶۸۹