خورشید پور امینی
ایران از دیرباز خانهی اقوامی با فرهنگ، رسوم، گویشها و عقاید مختلف بوده است. پس از اسلام، وقتی بعد از دو قرن سلطهی بنیامیه و بنیعباس و برتریجویی اعراب ایرانیان حس کردند که باید از پراکندگی به وحدت بازگردند و هویت دیرین خود را بازیابند، زبان محوری برای جمع شدن آنها گرد یکدیگر به عنوان یک ملت شد.
ایران اسلام را به عنوان حقیقت راستین پذیرفته بود اما حکومت و سیادت خلفایی را که خواهان تغییر هویت یک ملت با تاریخ و فرهنگی چند صد ساله بودند، برنمیتافت. وقتی حاکمان ایرانی به حکومت رسیدند، طاهریان و سامانیان و صفاریان، به احیای فرهنگ و زبان ملی همت کردند چرا که به نیکی دریافته بودند «مردمی که نتوانند به زبان مادری خود بیندیشند، ناچار مایههای شکوفاییبخش فرهنگی و تغذیهی مغز و روح خود را پیوسته باید در زبان بیگانه جستوجو کنند و همواره با احساس حقارت و عدم اعتماد به نفس، دستخوش عقبماندگیهای شدید فرهنگی خواهند شد.»
نقل است از تاریخ سیستان که پس از پیروزیهای یعقوب لیث در پوشنگ و کابل و هرات وقتی شاعران درباری در ستایشش اشعار عربی سرودند، او که عربی نمیدانست گفت:« چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» همین سخن سادهی یعقوب، مرامنامهی احیای زبان فارسی شد و شاعران و هنروران به سبب حمایت حکمرانانی که همزبان مردم بودند، این نهال دری را پروردند و حفاظت کردند تا در کنار اسلام رشتهای باشد که انسانها را از ماوراءالنهر تا آن سو، هرکجا که در طول تاریخ نام ایران را به خود گرفته، پیوند دهد به یکدیگر و به آیندگان و گذشتگان. اینگونه است که پس از هزار و دویست سال که از اولین آثار مکتوب زبان فارسی میگذرد، (به بزرگی این عدد فکر کنید.) هر حکومتی که آمده و رفته، از هر قومیتی و با هر رویکردی، خط و زبان عوض نشده که زبان پرچم یکپارچگی ملت ما است و بیدلیل نیست که هربار پارهای از جان ما را جدا کردند، دست بردند به تغییری که بین ما فاصله بیندازند. هم آنگونه که تغییر خط تاجیکیها به سیریلیک و تغییر زبان هند پس از استعمار انگلیس.
البته که در این هزار ساله، زبان هم مثل این خاک از هجوم بیگانه و خودی در امان نبوده. در عصر غزنوی، شاعران سرآمد دربار و به خصوص عنصری برای مفاخره و فاضل نمایاندن خود، اشعار عربی میسرودند و بسیاری واژگان عربی در آثار خود میگنجاندند و در زمان احمد حسن میمندی بود که آقای وزیر زبان دربار را از فارسی به عربی تغییر داد. سرباز حافظ حریم زبان در این عصر، فردوسی بود. اهمیت کار فردوسی در آن است که او با خلق اثر بزرگ خویش، سرآمد همهی آثار عصر خود و تا قرنها الگویی بود که شاعران دیگر از روی دست او نگاه میکردند که مثل او سخن بگویند، اگر میخواهند اثر فاخری به جای بگذارند، به سیاق او بنویسند. تصور بفرمایید اگر زبان عنصری الگوی ادیبان میشد، چهقدر از فارسی فاصله میگرفت و بیگانه میشد. از همین رو شاید کملطفی باشد که به فردوسی بگوییم سرباز! میتوانیم او را فرماندهی ارتش حافظان حریم زبان فارسی بخوانیم.
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پیافکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
مشابه همین وضع در زمانهی سعدی پیش آمد. وقتی آثار او را با اثر دیگری همعصر او یعنی تاریخ جهانگشای جوینی مقایسه میکنیم، تفاوت آشکاری بینشان میبینیم. تاریخ جهانگشا متن دشواری است سرشار از واژگان نامأنوس و دور از ذهن که از مغولی وارد زبان فارسی شده و اشعار و امثال فراوان عربی در آن به کار رفته. البته به سبب پیشرفت اسلام و آنکه عربی زبان علم آن روزگار بود، دور از ذهن نیست که فاضلان و اندیشهورزان به آن زبان مسلط بودهاند و در آثارشان هم از آنها بهره جستهاند اما آنچه باید مورد توجه قرار بگیرد این است که زبان مثل کودکی رشد میکند و از محیطی که در آن پرورش مییابد تأثیر میپذیرد. خطا در این است که بیش از حد معمول آنچه در گفتار جامعه در جریان است، به بیگانهها اجازهی وارد شدن به حریم خانهمان را بدهیم. مسئلهی امروز ما همین است. انگلیسی کمکم دارد خانهی ما را صاحب میشود. روزها سر کلاس درس با بچهها حافظ میخوانیم و نمیتوانند جملههایش را تشخیص دهند و شبها در اینستاگرام پستهای انگلیسیشان را لایک میکنم. برایشان پیام میگذارم که «برای مخاطبهای بینالمللیات مینویسی؟» و با صورتک خندان جوابم را میدهند. که تقصیری گردنشان نیست. چنان بیگانه با زبان مادری تربیت شدهاند که برابر احساسات و اندیشههایشان واژهای نمییابند که بیان دردها و تسکینشان باشد. حالا تو هی توی گوش این بچهها بخوان که سعدی همه چیز ما است، حافظ زبان گویای احوال ما است. او اصلا نمیفهمد اینها چه میگویند. خروار خروار کتاب کمکدرسی چاپ میشود که بیتبیت شعرها را برایشان معنی کرده (زبان مادریشان را!) و از روی همان حفظ میکنند میآیند مینویسند در برگهی امتحان. سال گذشته، سایه (استاد هوشنگ ابتهاج که تنشان سلامت،) در مصاحبه با چلچلراغ از نگرانیشان فرمودند که وقتی برسد که فارسی را فقط عدهای متخصص بدانند و بقیه سالی یک بار، شب یلدا، بروند سراغ آنها که برایشان حافظ بخوانند و ترجمه کنند که چه میگوید. به مدرسهها سری بزنید. دیر نیست رسیدن این روزها. دشت بیفرهنگی ما، ما را از خودمان بیزار کرده. تعلق ما را به یکدیگر و به مصادیقی که از ما یک ملت میسازد، مورد تهدید قرار داده. هرکداممان برای جدا شدن از این کل واحد که چندی است بیمار و زخمی شده و شرممان میشود خودمان را جزئی از آن بدانیم، برای متفاوت دیده شدن از دیگران، کمر به قتل زبان فارسی میبندیم. هرکدام رسمالخط مخصوص خودمان را داریم که گاج باید برای رمزگشاییاش کتابهایی با پاسخ تشریحی منتشر کند. زبانی که پیرمرد اردبیلی را وصل میکرد به دختر بچهای در بندرعباس و مهاجری در آمریکا را به پیرزنی در افغانستان، تکه و پاره کردهایم. چون که انگار قرار نیست با هم صحبت کنیم. این آدمها را بیرون میکنیم از دایرهی اطرافمان و فقط کسانی را راه میدهیم که تکستهای به زبان سلیقهای ما را بفهمند.
جهانمان را بزرگتر کنیم. ۱۱۰ میلیون انسان روی زمین زندگی میکنند که اگر بگویی «سلام» پاسخت را به سلام میدهند. فکر میکنی با نوشتن slm چهقدر از آنها را از دست میدهی؟ این گنج فارسی را هزار سال است خون دل خوردهاند، مال دادهاند، جان دادهاند تا به امانت به ما برسد. بیا حفاظتش کنیم. از همدیگر حفاظت کنیم، از همزبانیمان.
زبان برای آن که نمیرد و از یاد نرود، باید پویا باشد. باید بتوانند آن را در بیان انواع احساسات، در علم و سایر زمینهها به کار بگیرند. حالا اگر فرهنگستان واژههای عجیبی را برای اصطلاحات بیگانه پیشنهاد میدهد، بپذیریم و به کار بگیریم تا چند ده سال بعد، فارسی زبان کهنه و غیر کاربردی نشود. تا دانشگاه زبانش را عوض نکند و از جامعه کناره نگیرد. روزگاری استفاده از شهرداری به جای بلدیه و دانشگاه به جای اونیورسیته هم عجیب بوده. خودتان را عادت بدهید به جستوجو و جایگزین کردن واژگان فارسی در صحبتهای روزمره و نوشتههایتان در فضای مجازی. اگر نمییابید، بسازید. کلمه بسازید. تعابیر جدید بیافرینید. واژگان جدید به زبان غنا میبخشند. و بخوانید. سایه در همان مصاحبهی سال گذشتهشان سفارش کردند به خواندن متون کهن. گوش بسپارید که از جان دوستتر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را.
مطلب جالبی بود و منو به فکر وا داشت از هم اکنون که خردسال ۲ساله ام زبان گشوده با تلاش با او پارسی سخن بگویم