گفتوگو با لیلی گلستان درباره گالری و نمایشگاهش
سهیلا عابدینی
لیلی گلستان از آن دست اشخاص و نامهایی است که حرف زدن با او خوب است؛ نه بهخاطر آنکه مترجم توانایی است، گالریدار معروفی است، چهره شناختهشدهای است، که همه اینها هم هست، ولی به این خاطر که راحت و بیادعا مینشیند روبهرویت و سوالهایت را جواب میدهد. بهسادگی قرار میگذارد و ساده تو را میپذیرد. حرفهایش همانی است که در دیدار اول با تو گفته است، شاید در حد پسوپیش شدن چند واژه و ویرگول باشد بازبینیاش. در این گفتوگو موضوع ما اقتصاد هنر است، چیزی که شاید کمتر از آن حرف زده شده و جا دارد که بیشتر از این موضوع مهم حرف در میان باشد؛ فروش آثار هنری و اخلاق در هنر و هنرمند در میان مردم و مردم در گالری و گالری با تاثیر در سلیقه و…
خانم گلستان از اینجا شروع کنم که اقتصاد عمومی جامعه چقدر در اقتصاد هنر تاثیر دارد؟
خیلی تاثیر دارد. اقتصاد ایران در خریدوفروش در گالریها بسیار تاثیرگذار است. حتی اتفاقاتی که در جامعه میافتد، مثلا یک جایی سیل بیاید، زلزله بیاید، اشکالاتی پیش بیاید در دولت، اینها در فروش گالری تاثیر دارد. مردم به گالری نمیآیند، مشغول آن اتفاق میشوند. در این ۳۰ سال زیاد شاهد این اتفاق بودم. اگر اتفاقی در مملکت افتاده، گالری یکهو خالی شده و شبهای افتتاح خلوت بوده. حال و حوصله مردم به این چیزها مربوط میشود. درواقع، تماشای نقاشی و خرید نقاشی آخرین چیزی است که یک نفر انجام میدهد. واجب که نیست، نان شب که نیست، اولویت که نیست، آخرین چیزی است که کسی سراغش میآید. من فکر میکنم اگر ما بازدیدکننده داریم، خیلی لطف میکنند که میآیند. برای اینکه اولویتهای خیلی خیلی بیشتر و مهمتری از دیدن کار هنری دارند، ولی باز میآیند و علاقهمندیشان را نشان میدهند. این میرساند که هنوز علاقهمند داریم، همه دلمرده و ناامید و دلسرد نشدند. همین «دیدن» را بگیرید بروید تا «خرید». خب، خیلیها میآیند میبینند، ولی لزوما که نباید خرید کنند. اینجا فروشگاه نیست، اینجا نمایشگاه آثار هنری است که اگر دلتان برای یک اثر رفت، آن را میخرید. من اینجا ننشستم که هرکسی از در تو میآید، بخرد، اینجا را هیچوقت فروشگاه ندیدم، جایی دیدم که مردم بیایند اثر هنری تماشا کنند، لذت ببرند و بروند. حالا اگر بخرند که چه بهتر برای نقاش و برای منِ گالریدار، ولی اگر نخریدند، توقعی نیست. البته خیلیها اینطور نیستند، فقط به فروش فکر میکنند. بنابراین رفتارشان با یک تماشاگر، رفتار یک تاجر است با یک مشتری که میخواهد جنسش را بفروشد. بهنظرم این قشنگ نیست. شما میتوانید با رفتار هنرمندانه و باظرافت، کارتان را بفروشید. اینقدر برخورد تاجرانه لازم نیست. من خیلی شاهد بودم در گالریها که تماشاگر را فقط خریدار نگاه میکنند، نه کسی که علاقهمند اثر هنری است. این اشتباه است، چون تماشاگر متوجه این قضیه میشود و به او برمیخورد. شما میتوانید یک ارتباط دوستانه و هنری با مخاطب برقرار کنید و براساس آن ارتباط کارتان را هم بفروشید. دو طرف هم راضی و خوشحال باشند. در درازمدت وقتی شما اعتماد آدمها را جلب کنید و به آنها بفهمانید که من تو را فقط خریدار نمیبینم، جواب میدهد و اعتمادش جلب میشود. حرف شما را گوش میکند و میخرد. حسابگریها رابطه را خراب میکند و تماشاچی را از تماشای کار در آن گالری خاص زده میکند.
بهنظر میرسد درحالیکه قدرت خرید مردم هر روز دارد پایین میآید، قیمت اقلام هنری هر روز بالاتر میرود. آیا این نشان نمیدهد اساسا چیزی که به آن میگوییم اقتصاد هنر، در میان طبقهای جریان دارد که خیلی ارتباطی با مردم ندارد؟
ببینید، واقعیت این است که اقتصاد هنر در تمام دنیا مال طبقه خاص است. مردم عادی به گالری میآیند و تماشا میکنند و میروند. اصلا به خودشان اجازه نمیدهند که بخرند. شما در پاریس هم اگر به یک گالری بروید، گالریدار هیچوقت فکر نمیکند آدمهایی که میآیند و میروند، حتما باید بخرند. او میداند که یک عده خاصی میآیند و میخرند. همه جای دنیا خرید از گالری مربوط به عده خاصی است، اما چیزی که اینجا روی قیمت نقاشیهای ما خیلی اثر گذاشته، حراجهاست. از حراج کریستی در دبی شروع شد که تاثیر گذاشت روی قیمتها. خیلی از نقاشهای جوان یکدفعه فکر کردند قیمتهایشان را ببرند بالا. یک نقاش جوان نمیتواند حراجی تهران برود و قیمت عجیب و غریب همپای یک پیشکسوت را داشته باشد. هیچ کجای دنیا این اتفاق نمیافتد. وقتی حراجیهای دبی شروع به کار کردند و بعد حراجی تهران ادامه داد، مثلا آقای تناولی یا آقای احصائی، که همیشه ارزان بودند، الان به قیمتشان رسیدند. ممکن است برای جیب من و شما گران باشد، اما برای یک مجموعهدار اصلا گران نیستند. قیمتشان همین باید میبود که نبوده است. بنابراین، ما نمیتوانیم آنها را در قیمت گالریمان لحاظ کنیم. آقای احصائی اگر در حراجی یک کار میفروشد ۴۰۰ میلیون تومان، در گالری این قیمت نمیفروشد. در گالری کار کوچکترش را اگر ۲۰ میلیون بوده، حالا ۲۵ میلیون میکند. فقط کمی میبرد بالا. متاسفانه این را جوانها درک نمیکنند. جوانها اگر احیانا در حراجی شرکت کرده باشند، میخواهند در گالری هم همان قیمت حراج را داشته باشند. این میتواند در بیوگرافی شما یک اعتبار باشد که در فلان حراجی به فلان قیمت یک کار فروختید. اما نمیتوانید در نمایشگاهتان در یک گالری یکهو قیمتهای عجیب و غریب بگذارید. خب اگر هم بگذارید، کی میخرد؟ حراجی یک اتفاق است، معیار نیست. حراجی شما را متوجه میکند که فلان نقاش چقدر کارش قشنگ است، قیمتش در حراجی این بوده. ولی قیمت اصلی آن نقاشی در گالری اگر فروش برود، اصلا آن نخواهد بود.
در تاریخ هنر، گالریها نقش مهمی در شکلگیری سلیقه هنری جامعه داشتند. مثلا با نپذیرفتن آثار اکسپرسیونیستها عملا باعث شدند نسل اول اکسپرسیونیستها و فوویستها در فقر مطلق زندگی کنند. فکر میکنید الان گالریها چه نقشی در سلیقه جامعه دارند؟
بهنظرم الان هم گالری حرف اول را برای نقاش میزند. شما اگر مثلا تاریخ هنر فرانسه را نگاه کنید، گالریدار هست که کار مثلا مونه، مانه، رنوآر، دگا را میفروشد. خودشان که نمیتوانستند بفروشند. نقاش باید بنشیند نقاشیاش را بکشد. کار اقتصاد هنر ربطی به نقاش ندارد. اگر خودشان هم بخواهند این کار را بکنند، اغلب بلد نیستند، نمیدانند چه کار باید بکنند. من به خیلی از نقاشان پیشکسوت، که الان هم کار میکنند، میگویم شما باید کسی را داشته باشید که کارهای اقتصادیتان را بکند. اگر خودتان گالری ندارید و با گالری خاصی کار نمیکنید، یک نفر باید کارهایتان را بکند. خوب نیست شما روی قیمت اثرتان بنشینید صحبت کنید و چانه بزنید. نقاش باید نقاشی بکند و فروش اثر را بسپارد به کس دیگری. در فرانسه یا انگلیس به این آدم میگویند ایجنت، آژانس یا هر چه، گالری یا دلال هنری. بهنظرم اسم بدی نیست، هرچند خیلیها میگویند خوب نیست، ولی واقعیت است؛ دلال هنری، یعنی یک واسطه. واسطه خریدار را پیدا میکند و کار را میفروشد. بهنظر من کمی اُفت دارد که خود نقاش این کار را بکند. از اعتبار او کم میشود. من همیشه گفتهام اگر خانم سیحون نبود، سهراب سپهری، سهراب سپهری نمیشد. سهراب بلد نبود کارش را بفروشد، آدم خجالتی و سربهریزی بود که اصلا نمیدانست پول چیست. خانم سیحون بود که کارهایش را انتخاب میکرد و مشتری پیدا میکرد و میفروخت. درواقع، هم در خارج هم در ایران، همیشه گالری نقش خیلی مهمی در معرفی، حمایت و فروش آثار یک هنرمند داشته است. اصلا کار ما همین است؛ هنرمند را پیدا کنیم، حمایتش کنیم و کارهایش را به مجموعهدارها و مردم بفروشیم. من این کار را از روز اول گالریداریام در روزنامهها اعلام کردم. یک بیانیه نوشتم که من گالری باز کردم برای اینکه استعدادهای جوان را کشف و حمایت کنم و آنها را به مجموعهدارها معرفی کنم، من آمدم که مجموعهدار بسازم. مجموعهدار ساختن جزو وظایف گالریدار است. من چک مدتدار میگیرم، قسطی میفروشم. مثلا کسی که کارمند دولت است و نمیتواند یک جا ۳۰ میلیون تومان بدهد کاری را بخرد، و دلش میخواهد کاری مال او باشد، برایش قسطبندی میکنم با شرایطی که او راحت باشد. این کار اشکالی ندارد، درست است که هم من هم آن نقاش دیرتر به پول میرسیم، اما آن طرف کمکم مجموعهدار میشود، یعنی دیگر آمده تو بازی.
آیا گالری در بالا بردن سطح سلیقه مردم یا پایین نگه داشتن آن تاثیرگذار و تعیینکننده است؟
خیلی تاثیرگذار است، مثلا شما وقتی میروید یک بوتیک لباس، میبینید که همه لباسهایش زشت است و همه مردم هم میخرند. برای این است که بهترش را ندیدند، زشت را میخرند و همه بد لباس میپوشند. ولی وقتی چهار تا مغازه لباس قشنگتر باشد، مردم میروند سمت آن. وقتی چیز خوب را نشانشان بدهید، شعور تشخیص دارند. اصلا نباید مردم را دستکم گرفت. بنابراین، اگر شما یک کار مزخرف را بگذارید در گالریتان فروش نمیرود، به همین راحتی. برای اینکه تشخیص میدهند که این کار مزخرف است، ولی اگر این مزخرف تکرار شود و تکرار شود و تکرار شود، فکر میکنند دیگر نقاشی همین است، این بد است. خیلی گالریها همینجور مزخرف میگذارند. گالریهایی که کارهای متنوع و خوب میگذارند، قیمت منطقی دارند، یکشبه نمیخواهند پولدار شوند، بهنظرم الان جزو گالریهای موفقاند، استمرار مهم است. شعار من این است که تعداد بیشتر بفروش با قیمت کمتر. یعنی کار از گالری برود تو خانههای مردم. چشم مردم عادت کند به یک اثر هنری زیبا، مردم عادت کنند که پول بابت هنر پرداخت کنند. پول بابت هنر پرداخت کردن هنوز جزو عادات مردم نشده. دارد کمکم میشود. اگر برای یک کارمند دولت تسهیلات قائل بشوید که بتواند عکس و نقاشی مورد علاقهاش را بخرد و در درازمدت پولش را بدهد، بهنظر من خدمت کردید به بچههای آن آدم که در آن خانه آن اثر هنری را هر روز میبینند. اینها همهاش فرهنگسازی است، ولی خب باید ببینید فرهنگ گالریدار چه هست.
خود شما چقدر ریسکپذیرید، یا اینطور بپرسم که چقدر «هنر» نقاشی را به «فروش» نقاشی ارجحیت میدهید؟
من آدم اهل ریسک هستم در همه کارها و در زندگی خصوصیام. اگر کاری را هنر ندانم و دوست نداشته باشم، محال است به دیوار گالریام آویزان کنم. پیش آمده که خیلی از آدمهای دولتی به من پیشنهاد یک نقاش کردند که برای این هنرمند نمایشگاه بگذارید، ولی من قبول نکردم.
درحالیکه میتوانسته کار بفروشد، بله؟
بله. دولتیها و همکارانش میآمدند و میخریدند، ولی برای من اُفت دارد، برای من خوب نیست. اعتماد آدمهای علاقهمند به هنر را از دست میدهم، اینها برایم مهمتر است. خیلی مهمترند تا آدمی که یک کاری کرده و قرار است حالا یک عده حتما بیایند از او بخرند. من کاری را روی دیوار میزنم که بتوانم از آن دفاع کنم. اگر بهفرض شمای نوعی آمدید گفتید این چیست که گذاشتید، باید بتوانم از کار روی دیوار گالری دفاع کنم و شما را توجیه کنم. اگر نتوانم دفاع کنم، برای چه باید بزنم به دیوار، نمیکنم این کار را.
در سالهای اخیر جریانی مثل افشین پرورش و یکی دو نفر دیگر بهصورت جدی اورجینالیتی هنر تجسمی بسیاری از هنرمندان محبوب گالریها در ایران را زیر سوال بردند که تقریبا هم پاسخ درخوری نگرفتند، شما تا چه میزان دغدغه اورجینالیتی و سرقت هنری نبودن آثاری را دارید که در گالری میفروشید؟
خیلی این دغدغه وجود دارد. پیش آمده که یک نقاش جوان در یک گالری نمایشگاه گذاشته، بعد معلوم شده همه نقاشیهایش را از اینترنت کپی کرده. خب منِ گالریدار که نمیتوانم از صبح تا شب اینترنت را سرچ کنم ببینم این کپی است یا نه، از کجا بفهمم؟ بنابراین دیگران میآیند و ما را آگاه میکنند که این را در اینترنت دیدیم، این کار کپی است… یک بار برای خود من اتفاق افتاد که فوری جلویش را گرفتم و نمایشگاه را تعطیل کردم. هفته پیش هم یک گالریدار جوان به من زنگ زد که سه روز دیگر در گالریام نمایشگاه دارم و خیلیها را دعوت کردم. امروز به من گفتند تمام کارهای نمایشگاه از روی اینترنت کپی شده، یعنی الهام گرفته شده، ولی عین همان و تکنیک همان است، چه کار کنم؟ گفتم اصلا این نمایشگاه را برگزار نکن. گفت من این همه آدم دعوت کردم، گفتم به همه بگو که گول خوردی این بهتر است. بگو کسی آمد نقاشیهایش را نشان داد، خوشم آمد. نمیدانستم کپی است، وقتی فهمیدم کپی است، جلویش را گرفتم. هم دیگران به تو اعتماد میکنند، هم آن نقاش متنبه میشود که دیگر از این غلطها نکند. او هم این کار را کرد. بنابراین، آقای افشین پرورش و کسان دیگر مثل ایشان تا آنجایی که این کار را میکردند، من خیلی دوستشان داشتم که لو میدادند آدمها و کارهای کپی را. خیلی هم خوشم آمد و گفتم چه خوب است این نقاشهایی را که کپی میکنند، تقلب میکنند، لو بدهند و افشاگری کنند در جهت بهینه. ولی وقتی میگوید فلانی فلان کار را کرد، این آدم با آن آدم رابطه دارد، فلانی فلان پول را خورده و چه و چه… اینها احتیاج به سند دارد. اینکه من بنشینم و همینجور شایعهپراکنی کنم، کار خوبی نیست. به قدر کفایت شایعهپراکنی میشود. آقای پرورش اگر از همان اول که میخواست این افشاگری را در مورد آدمهای معروف بکند که فلانی پول خورده، فلانی تقلب کرده، فلانی اینقدر پول میگیرد امضا میکند، تمام اینها را باید سند میداد. سند دادن اینها کار آسانی است، چون خیلی از اینها این کارها را کردهاند. من میدانم که کردهاند، ولی چون سند ندارم، نمیتوانم افشا کنم. تویی که داری افشا میکنی، حتما باید سند ارائه کنی، وگرنه آدمی میشوی که میگوییم با فلانی بد است، با فلانی دعوا کرده، حالا میخواهد انتقام بگیرد. این کار وقتی درست است که سند بدهی. وقتی مدرکی نباشد، میشود یکجور حسرت و حسادت و کینهتوزی که من با آن موافق نیستم.
مکانیسم شما برای بررسی اصالت آثار چیست؟
من به همه گفتهام که کارشناسی نمیکنم. کار سخت و پرمسئولیتی است. مثلا سهراب سپهری ممکن است کار بد هم داشته باشد. قرار نیست که هر کار میکند، شاهکار باشد. حالا یک کار بدش را میآورند، من اصالتش را تعیین کنم، این کار را نمیکنم، چون نمیدانم. برای اینکه اینقدر خوب کار را کپی میکنند، اینقدر خوب امضا را جعل میکنند که من به خودم اجازه نمیدهم راجع به اثری قضاوت کنم. جاهایی شده که بگویم این قلم، قلم آن آدم نمیتواند باشد. این رنگها، رنگهای آن آدم نیست، ولی همیشه در ذهنم میگویم شاید دلش خواسته اینجوری هم بکشد، من از کجا میدانم. چند وقت پیش از یک موزهای در شهرستانی کسی یک عکس فرستاد که چند تا اسب دارند در بیابان میدوند، گفت این کار سهراب سپهری است. شما اصالتش را تعیین کنید. گفتم ممکن است سهراب سپهری کارهای کلاسیک هم کرده، بعد رسیده به آبستره و انتزاعی و اینها… ولی نمیدانم این اسبها را سهراب کشیده یا نه. هیچوقت کارشناسی نمیکنم، هیچوقت.
پس آثاری که پیشکسوتها میآورند اینجا یا جوانترها، چه میکنید؟
پیشکسوتها که همهشان را میشناسم. با کار و قلم و سوژهشان آشنا هستم. جوانترها هم تا حالا یکبار پیش آمد که اشتباه کردم. بعدش دیگر موردی پیش نیامده که بگویند کارهایی که از فلان جوان گذاشتی، تقلبی است. اعتماد میکنم، بعد هم کار را میفهمم دیگر. با این جوانها دارم کار میکنم، کارهایشان را میشناسم. اعتماد میکنم، مگر اینکه خلافش ثابت شود.
نظرتان درباره حراج تهران چیست؟ امسال نهمین دوره خودش را پشت سر گذاشت.
حراج تهران کار خوبی است. حراجی باعث میشود مردم متوجه اثر هنری بشوند، متوجه آثار هنرهای تجسمی مملکتشان بشوند. یک هیجانی تولید میکند و قیمتهای عجیب و غریبی میآید جلوی شما. باعث میشود مردم توجه کنند که نقاشی هم هست، مجسمه هم هست، فلان نقاش هم هست. اما هر حراجی هم در دنیا، نه فقط در ایران، پس و پشتهایی دارد، قول و قرارهایی که شما هیچ کاریاش نمیتوانید بکنید. اگر منِ نوعی بخواهم در یک حراجی شرکت کنم، که یک بار شرکت کردم، با علم به دانستن تمام این پس و پشتها، تمام این زبلبازی، تمام این قول و قرارهایی که آن پشت یک عده با هم میگذارند، با پذیرفتن اینها وارد این حیطه میشوم. وقتی میخواهید کارتان را در یک حراجی ارائه بدهید، میدانید اتفاقاتی میافتد که دست شما نیست. ممکن است خوشتان هم نیاید، که اغلب هم خوشتان نمیآید، ولی این اتفاق جزو برنامه است. بنابراین، تمام این مسائل را به جان میخرید که کارتان را بفروشید. به نظر من حراجی فایده دارد، چون مردم را متوجه هنرهای تجسمی میکند و آدمهای پیشکسوت هم به قیمت خودشان، که سالها بود نرسیده بودند، میرسند. آدمی که ۶۰ سال نقاشی کرده، مثل آقای محجوبی، آقای زندهرودی، اینها همیشه خیلی کم میفروختند و هیچوقت قیمتشان بالا نبود، به حقشان نرسیده بودند. حراجیها باعث میشود اینها به حقشان برسند. اینها چون پیشکسوت هستند و سالهای سال در این کار بودند، آدمهایی نیستند که هول بشوند و یکهو قیمتشان را بهطور عجیب و غریب ببرند بالا و فروتنیشان را از دست بدهند، همه چیز بهخوبی میگذرد. جوانانها هستند که هول میشوند، خودشان را گم میکنند که من در حراجی فروختم ۱۰۰ میلیون، از این به بعد کار من ۱۵۰ میلیون است. خب بیا بفروش، اگر کسی خرید!
به گفته کارشناسان در حراجی امسال در مقایسه با سال گذشته و ارزش پولی الان، ظاهرا گرایش به سرمایهگذاری در آثار هنری در بین سرمایهداران ایرانی کاهش پیدا کرده. درواقع، غیر از مِلک و واردات بیرویه و… بخشی از این سرمایهها مثلا به سمت ساخت سریالهای خانگی رفته که امنیت مالی بیشتر و ثبات قابل پیشبینی کمخطرتری دارند.
با وضع اقتصاد افتضاحی که امسال داشتیم، ولی خیلی استقبال شد و خریدند. بهنظر من هنوز هنر پسانداز است. آقای مسجدجامعی یکجایی گفتند نقاشی بخرید، برای اینکه وقتی زمین یا خانه میخرید، سال بعد دو برابر نمیشود، ولی نقاشی دو برابر میشود، راست میگوید. واقعا اثر هنری پسانداز است. شما وقتی کاری را امسال بخرید ۲۰ میلیون، سال بعد اگر ۴۰ میلیون نشود، حتما ۳۰ یا ۳۵ میلیون میشود. بهنظر من سرمایهگذاری در آثار هنری خیلی زودتر از جاهای دیگر جواب میدهد.
در خبرها دیدیم که آثار هنری در حراج تهران(هشتمین دوره) در بازه سنی ۱۳۱۰ تا ۱۳۷۱ فروش قابل توجهی داشته. چطور هنر معاصر ایران و نسل متاخر مورد توجه قرار گرفته؟ اصلا آثار دهه ۸۰ و۹۰ چقدر میتواند از ارزش هنری ماندگار و پایداری برخوردار باشد؟
این در جاهای دیگر دنیا هم اتفاق میافتد و خوب هم هست. من فکر میکنم آن نقاش دهه ۷۰ اگر درست رفتار کند، خودش را گم نکند، کارش استمرار خواهد داشت و بهتر خواهد شد. خیلی کار سختی است که شما حواستان را جمع کنید که در خط درست راه بروید. مثلا آقای احصائی یا آقای تناولی، اینها که کارشان فروش دارد و روزبهروز هم گرانتر میشود، خیلی درست و حسابشده رفتار میکنند. در حراجی وقتی یک اثری را میخرید، خودش یک اعتبار است برای آن اثر. حراجی اصالت و خوب بودن آن اثر را تایید کرده و آورده، هرچیزی را که قبول نمیکنند. الان همه میخواهند بروند حراجی، کجای دنیا همه میروند حراجی، به این آسانیها که نیست. اگر هم یک جوانی وارد حراجی میشود، نباید فکر کند قیمتش قیمت آقای احصائی است. اتفاق است قبولت کردند، کارت خوب بوده. حالا این بالا رفتن باید خیلی آرام و با فروتنی و تواضع باشد. بهنظرم فروتنی و تواضع در هنر یکی از اصول پیشرفت است. داریم آدمهایی که با این اخلاق جلو رفتند و دیدیم که چقدر پیشرفت کردند و آدمهایی که غیر از این بودند که وسط کار فراموش شدند. استمرار خیلی به اخلاق ربط دارد. من در گالری خودم اگر یک بار برای کسی نمایشگاه بگذارم، اخلاق و رفتارش درست نباشد، دیگر برایش نمایشگاه نمیگذارم، حتی اگر نقاش عالیای باشد و خوب هم بفروشد. مثلا خیلیها آمدند اینجا سیدی دادند که من هنوز نمیدانم کی هست، به من میگوید شما نگاه کن از این بهتر ندیدی، نگاه کن شاهکار آفریدم، نگاه کن تو دنیا کارم نظیر ندارد، من سهراب را میگذارم توی جیبم. پس، اخلاق و تواضع در هنر خیلی مهم است و اینکه کوشا باشی که بهتر شوی. نه اینکه چون این تیپ نقاشی را خریدند، دائم همان را کار کنی، کسی نمیآید کار کپی خودت را بخرد. اینها کارهایی است که گالریدار باید بکند. باید آموزش بدهد به جوانی که استعداد دارد، ولی هیچ نمیداند، رفتار و روال و راه را بلد نیست.
در تعیین سرنوشت یک اثر هنری یا یک جریان هنری، گالریدار، مردم، سرمایهدار یا سرمایهگذار و هنرمند چه نقشهایی دارند؟
همه سهیم هستند، ولی کسی که آن اثر هنری را معرفی میکند، کسی که پشتیبان آن جریان است، اوست که کار اصلی را میکند و بیشترین نقش را دارد. البته دیگران هم حتما سهیم هستند. اگر یک اثری را ارائه کنید و یک خریدار مهم هم آن را بخرد، آن اثر مهمتر میشود. بنابراین همه با هم در این کار نقش دارند؛ آنکه میآفریند، آنکه معرفی میکند، آنکه میخرد، همه اینها با همدیگر میتوانند یک جریانی را بسازند. مخاطب درست کردن مهم است. شما باید مخاطب درست کنید با مصاحبه کردن، با بیانیه صادر کردن، با نوشتن در رسانه و مطبوعات. همه اینها باعث میشود مردم توجه کنند به کاری که شما دارید میکنید، به جریانی که میخواهید بسازید، به آدمی که میخواهید معرفی کنید.
درباره نمایشگاه پیشِ رو «صد اثر، صد هنرمند» بفرمایید. الان چندمین دوره برگزاری آن هست؟ از اولین دوره تا الان چه افتوخیزهایی داشته؟
امسال بیستوششمین دوره است و ۱۸۰ نفر شرکت کردند. سعی کردیم کمتر از پارسال بگیریم. برای اینکه پارسال خیلی کارها روی زمین ماند و بعدا روی دیوار رفت. این نمایشگاه، هر سال در مردادماه برگزار میشود برای دو یا سه هفته. این کار از همان روز اول گرفت. برای اینکه کارها تنوع دارد. تقریبا نمایشگاهی است که برای هر جیبی امکان خرید هست؛ یعنی از ۲۰۰ هزار تومان داریم تا ۱۵۰ میلیون تومان. برای هر سلیقهای هم کار داریم؛ از دانشجویی که آبرنگ کار میکند تا زندهرودی و سهراب سپهری و محجوبی. هر کسی از هرجایی میتواند سیدی کارش را بفرستد. امسال ما از شهرستانها خیلی کار داشتیم، اصفهانیها خیلی خوب کار کردند. امسال تقریبا ۶۰ درصد شرکتکنندهها بانواناند. سبک هم آزاد است. فقط اندازه حداکثر باید ۵۰ در۷۰ باشد. گروه سنی هم ندارد. امسال یک دختر ۹ ساله داریم که همین دختر پارسال هم بود. خیلی هم قشنگ کار میکند. این نمایشگاه تابستانه ما تا الان خیلی موفق بود. امسال را نمیدانم، ولی پارسال هم، با اینکه اقتصاد خوبی نداشتیم، فروش خوبی کردیم. فقط به دلیل اینکه بابت هر جیب و سلیقه کار هست. امکانات را هم فراهم میکنیم، پارسال خیلی قسطی دادیم.
درباره کتاب جدیدتان «آن چنان که بودیم» بفرمایید. کتابهای اینچنینی سیر تاریخی فرهنگ و هنر، وضعیت نشریه و رسانه در گذر زمان، عقیده هنرمند مربوطه درباره بزرگان و مسائل عرصههای مختلف فرهنگی هنری را نشان میدهد.
بعد از انقلاب من شروع کردم یادداشتهایی را به مطبوعات فرستادن. اول با مجله «آدینه» و «دنیای سخن» شروع کردم، بعد کشیده شد به روزنامهها. اصولا من آدمی هستم که فکر میکنم همه چیز به من مربوط است. اگر در خیابان کسی یک حرکت و رفتار نادرست بکند، به او تذکر نمیدهم، مینویسم که من این حرکت خوب یا بد را دیدم، این حرف درست یا نادرست را شنیدم. مسائل اجتماعیای که در جامعه و محل کار میبینم، مسائل هنری، مسائل سیاسی، هرچه که میبینم و میشنوم، واکنش نشان میدهم. درواقع، آدم پرواکنشی هستم. این نوشتهها را میفرستادم و چاپ میشد. از آن اوایل کار هم، اینها را جمع کردم؛ هرچه که از من نوشته میشد، یا درباره من، کار من، گالری من، کتابهای من، همه را میبریدم میگذاشتم داخل کیسهای. تا اینکه پنج تا کیسه بزرگ پر از بریده جراید شد. هیچوقت هم به آنها رجوع نمیکردم. تا اینکه مدیر انتشارات «حرفه هنرمند» به من زنگ زد که نوشتههایتان در مطبوعات را میخواهیم کتاب کنیم، خودتان گزینش کنید. خیلی کار جذابی بود، مثل یک اسباببازی شده بود برای من. بریدههای درون کیسهها را روی میز ناهارخوری ریختم و انتخاب کردم. ناشر هم از بین انتخابهای من، انتخاب کرد. چند تا هم بود که من فکر کردم درست است که چاپ شدهاند، ولی شاید در کتاب نگذارند چاپ شود. ما تصمیم گرفتیم بفرستیم برای مجوز. خیلی خبر خوشی بود که هیچچیز سانسور نشد. فقط دو تا عکس بود که برهنگی آن را سیاه کردند. اولین بار بود کتابی چاپ شد از من که لازم نبود بروم ارشاد چانه بزنم. این کتابها، یک سری است که قرار است نوشتههای کسانی در روزنامهها بهصورت کتاب چاپ شود. کتاب اول مال شمیم مستقیمی بود، بعد نقدهای سینمایی خسرو دهقان بود. اتفاق عجیب این است که هفته آینده بعد از دو هفته که از انتشار کتابم میگذرد، کتاب میرود برای چاپ دوم، که در این وانفسای رکود کتاب و کتابخوانی یک اتفاق است.