گپگفت بیپرده با یک کاناپهسوار اصیل ایرانی
پرونده «بعضیها داغشو دوست دارن»
شاید همه این توضیحات کلی به نظر برسند و خالی از تجربه ایرانی ماجرا باشند. برای همین ما به دنبال یک کاناپهسوار اصیل ایرانی رفتیم که از تجربه کاناپهسواریاش به ما بگوید و دیدی واقعگرایانهتر در مورد شرایط کاناپهسواری در ایران به ما بدهد. ثریا سهرابینژاد، پیش از این نویسنده و خبرنگار بوده ولی حالا بیشتر تمرکزش را روی ایرانگردی گذاشته است. از ثریا خواستیم در مورد تجربههایش برای ما بگوید و او هم با آغوش باز و روی گشاده پذیرای سوالاتمان شد.
ما توی چلچراغ داریم یه پرونده برای سفر آماده میکنیم: کوچسرفینگ و هیچ هایکینگ و….. راستش بعضی از داستانهای آنلاینی که راجع به این قضایا وجود دارند، خیلی عجیب به نظر میرسند. خود شما هیچوقت برای کاناپهسواری جایی رفتهاید یا این که همیشه میزبان بودهاید؟
من معمولا مهمان بودم، خودم یکی دو بار فقط میزبان شدم، چون شرایطش را نداشتم.
اگر شما بین همین کاناپهسواریها بفهمی میزبان شما از قضا یک قاتل زنجیرهای تبر به دست است که با این نرمافزار، سوژههای قتلش را پیدا میکند، از این سبک زندگی پرمخاطره پشیمان نمیشوی؟
نمیتونم و نمیخوام به قاتلهای زنجیرهای فکر کنم، اما اگر به یک مورد منفی و خطرناک تو کوچسرفینگ بربخورم، سعی میکنم به جای اینکه اصل مسئله رو زیر سوال ببرم، به انتخابم و اشتباهم فکر کنم. من معمولا سعی میکنم خودم را در موقعیتهای پرخطر قرار ندهم و دلم نمیخواهد که آدمها را ندیده و نشناخته بپذیرم، به همینخاطر خوشبختانه بین کوچسرفینگهایم تا الان اتفاق تلخی برای من نیفتاده است. به هر حال قاتل تبر به دست همیشه ترسناک است، انکار نمیکنم. گاهی حاشیههایی به وجود میآید چون بعضیها فکر میکنند ماهایی که اینطور سفر میکنیم دیگر خیلی آدمهای هردمبیلی هستیم.
یعنی در ایران نگاه غالب به کوچسرفینگ این طور شده است؟
بله. منتهی خوشبختانه من معمولا میزبانهایی را انتخاب میکنم که میشناسمشان و آنها هم با روحیات من تا حدی آشنایند. خیلیها دیگر از سایت کوچسرفینگ استفاده نمیکنند و فقط اصل ایده را حفظ کردهاند. در واقع سعی میکنند در حلقه خودیتری همان ماجراها را ادامه بدهند.
به نظر شما این مدل سفر کردن بهتر است؟
من فقط درباره تجربه خودم حرف میزنم. یک دورهای کاملا اعتماد به نفسم را از دست داده بودم. آشنایی با این سبک سفر (هیچهایک، کوچسرفینگ و کمپینگ) اعتماد به نفس عجیبی به من داد و منی که نوشتن را سالها کنار گذاشته بودم، دوباره ترغیب کرد که بنویسم. من عاشق چالش هستم و به همین خاطر این مدل سفر همیشه برایم لذتبخش است.
چرا عاشق چالش هستید؟
منظورم این است که ایرانیها بیشتر دنبال جای خواب و دوش آبگرم هستند و خیلی اگر باحال و کول باشند در حد آشپزی و صحبت کردن و همفکری…. من یک دوست سنندجی دارم که میزبان صدها توریست ایرانی و خارجی بوده و به نظرش ایرانیها بیشتر دنبال همان جاخواب هستند و خیلی مواقع در حد سلام و احوالپرسی و دوش گرفتن و خواب و فردا صبح خداحافظ. اما من فقط به راحتی اهمیت نمیدهم، شاید کسی اینطور فکر کند که مشکل دارم، ولی همان چالشها حال من را خوب میکند.
از قضا به نظر من خیلی منطقی است. یعنی همه لزوما دنبال راحتی نیستند. بعضی آدمها دنبال تجربههایی هستند که با راحتی در تناقض است و لذتش در همان راحتیگریزی و راحتیستیزی خلاصه شده است.
من هم مثل شما ژورنالیست بودم و در صفحه سیاسی یکی از روزنامهها مینوشتم. پرانرژی و پرانگیزه. صبحها دانشگاه میرفتم و بعدازظهرها تحریریه و شبها خوابگاه. این چالش و سر شلوغی برایم خیلی جذاب بود تا بعد که اتفاقهای عجیبی افتاد و من هم درگیر یک سری مسائل شدم. پدرم به زور من را از تهران به زنجان برگرداند و از من قسم گرفت که دیگر درباره مسائل سیاسی ننویسم و همان موقع مریضی مادرم هم شروع شده بود. عملا از آن دختر پر انرژی تبدیل شدم به دختری بیانگیزه و بیحوصله که باید از مادرش پرستاری میکرد و به مرور رکود و افسردگی به سراغم آمد. خیلی راهها را تجربه کردم تا اینکه پارسال با این سبک سفر آشنا شدم و یکدفعه انگار چیزی در درونم جوشید. همه انرژیهایی که در درونم تلنبار شده بودند و انگیزهها و چالشهایی که باید با آنها مواجه میشدم اتفاق افتادند تا من دوباره ثریا بشوم. به همین خاطر هتل رفتن و هواپیما و… هرگز روحم را راضی نمیکند.
از کردستان و کرمانشاه تا مرز عراق…
تا نیشابور و تربت جام و تایباد و خواف و نشتیفان و مرز افغانستان
تا بندرعباس و قشم و جزیره هرمز
تا بوشهر و عسلویه و کنگان و بندر دیّر
تا آذربایجان و تبریز و اهر و کلیبر و قلعه بابک
تا جنگلهای گیلان و مازندران
تا سمنان و دامغان و بسطام
تا قم و کاشان و شیراز و…
یکبار که تنها بودم سوار یک ماشین سنگین شدم که یک پیرمرد رانندهاش بود. اول همهچیز خوب بود تا من اشتباهی کردم که باعث سوءتفاهم شد. قاعدتا منی که دختر هستم باید مراقب ظاهرم و طرز نشستنم و لباس پوشیدنم باشم (مخصوصا در ایران). که حواسم بود اما آنروزها مراقب استفاده از کلمات نبودم. راننده از من پرسید چرا ازدواج نمیکنی؟ مگر خواستگار نداری؟ از سر سادگی جوابی دادم که برایم دردسرساز شد و ماجرای ترسناکی پیش آمد. تا با همان حالت وحشتزده برایش توضیح دادم و رفع سوتفاهم شد. فهمیدم که توی ایران باید مراقب استفاده از کلمات خودم هم باشم. الان اگر کسی از من همان سوال را بپرسد سریع جواب میدهم که اتفاقا قصد ازدواج دارم، شما کیس مناسبی سراغ ندارید؟
این قضیه در رابطه با کوچسرفینگ هم صدق میکند؟
ایرانیها بیشتر دوست دارند میزبان مهمانهای خارجی باشند. من خودم هیچوقت در پیدا کردن میزبان به دردسر نیفتادم اما خیلی از دوستهای مذکرم در سرما هم بیپناه ماندهاند و مجبور شدهاند که توی پارک کمپ کنند.
ایرانیها بیشتر دوست دارند مهمان خارجی بگیرند؟ دلیل اصلیاش شبیهسازی حس در اروپا بودن است یا مثلا زبان یاد گرفتن؟
اینها هست، ولی خیلیها میزبان اروپاییها و خارجیها میشوند تا دوست اروپایی پیدا کنند و این یک کمکی بشود برای مهاجرتشان. گاهی چیزهایی در همین رابطه به گوش میرسند که خب چندان هم جالب نیستند!
به نظرت این ثبات نداشتن و در خطر بودن، چه مزیتی دارد؟
من هیچوقت این روشهای سفر را به کسی توصیه نمیکنم. این فقط و فقط یک سیر و سلوک یا ماجراجویی است که به شخصیت آدمها ربط دارد. قرار نیست تو به خاطر این نوع زندگی شکنجه روحی بشوی یا از ترس قالب تهی کنی. باید واقعا از ذات پیشبینیناپذیرش لذت ببری. برای من مواجهه با اقوام مختلف و مذاهب مختلف همیشه جذاب بوده. از اهل تسنن کردستان تا اهل تسنن تایباد و قشم و هرمز… تا استاد دانشگاه معماری کاشانی تا پیرمرد روستایی گیلک… همه اینها پر از داستان و ایده هستند. این کنار آدمهای واقعی بودن به من کمک میکند تا از پیشفرضهایی که رسانهها به من دادهاند دور شوم و خودم مستقیما آدمها را تجربه کنم.
شماره ۷۱۲