جستوجویی در حال عیدمآبانه تهران، یا گشتی در افکار برگزارکنندگان نوروز مدرن
آرمینا شفیعی
بیبروبرگرد هر کسی که توی تهران زندگی کند، هرچقدر هم که دست و پا بزند تا به هر دلیلی نوروز را نادیده بگیرد، پایش که به خیابان باز شود، حالوهوای عید حسابی غافلگیرش میکند. فقط کافی است نزدیکِ فرودین شود، «عید» شهر را – بخواهی نخواهی- یک جورِ آشنایی تسخیر میکند. از توی لگن ماهی قرمز فروشها عید یافت میشود تا بساط سبزه روبهروی گلفروشیها. بقیهاش را توی کمدهای آشپزخانه که بگردید، پیدا میکنید، سیر و سرکه و این داستانها، سماق را هم میشود از تهمانده کیسههایی که پیک موتوریِ چلوکبابی محل فرستاده جور کرد. آینه شمعدان جهیزیه مامان هم که روی دست است و سیب هم که هزار الله اکبر توی هر یخچالی باید باشد. میماند یک قلم سکه که پول خرد تلقی میشود، پیدا کردنش هم توی جیب مردم کشف آمریکا و شکستن گردن رستم است. همانی که نداشتنش در تاکسی مثل جرم است، بهخصوص اگر راننده هم خدایی ناکرده یک عاملی خم به ابرویش آورده باشد، قریب به یقین وسط بیابان که هم باشد، پیادهات میکند. خلاصه که اگر یک وقتی به سرتان زد هفت سین بچینید، ماهی را نزدیکِ سال تحویل بخرید، ارزانتر است، خودتان هم سبزه نگذارید ثواب دارد، بالاخره جلوی ضرر را از هر جایی بگیرید، منفعت است. ما که هر بار آمدیم سبزه بکاریم، گندید، مادربزرگمان هم انداختش دور، القصه اگر سبزه را از بیرون بخرید، بیشتر میصرفد. ما هم به بهانه نوروز و در غایت استعمال حالوهوای آن سرکی به هر جایی دستمان آمد که رد پایی از گذرانِ عید به شیوه مدرن و امروزی دارد، کشیدیم.
چند روزِ پیش که با رفقایمان توی یک کافهای حوالی انقلاب نشسته بودیم و چانههایمان حسابی از صحبت عید و رنگ و بوی ضعیف این روزهایش گرم بود، صحبت به مسافرتهای عیدانه کشیده شد. دستگیرم شد که امسال هم مثل هر سال، سهچهارم مردم ایران منجمله دوست و آشناهایمان در شمال بلوکه خواهند شد. حاصل سفرشان هم میشود یک سلفی دستهجمعی در اینستاگرام که یکی از همان افراد متعلق به قشر عامل ترافیک از دور دورهای شبانه اندرزگو و ایران زمین، موناپاد به دست آن را با لوکیشن متل قو به عرصه انتشار کشانده است. هر کسی هم نداند، فکر میکند متل قو سرزمینی پهناور است برای خودش که هر سال عید این جمعیت از مردم غیور و شریف ایران را در خود متحمل میشود!
«یلدا» در تور مسافرتی؛ یا
خداتومن برای «قبرآباد»
القصه که ما یک دوست بلغمیمزاج داریم اسمش هم یلداست، بهزور خنده به لبهایش میآید، رنگ و رویش مثل کشک سفید، موهایش گندمی است و همیشه خدا آنها را سفت میبافد، اتفاقا امسال هم نمیخواهند بروند شمال و دارند برای هرجایی که به دمش یک فرنگ وصل باشد، برنامه میریزند. داشت بساطش را جمع میکرد که از پشت میز کافه بلند شود. دست ما را هم گرفت با خودش برد یک دفتر تور نزدیکهای ونک.
شما بگویید دور از جان قبرآباد، نوروز که بشود، قیمت بلیتش مثل فشار آدمی که یک گونی نمک دریایی خورده، بالا میرود. منشی آژانس هواپیمایی موهایش بلوند بژ عروسکی است و کاشت ناخنهایش از آنهایی است که از دربازکن تیزتر است و مدام گوشی تلفنش زنگ میخورد. او درحالیکه با شانهاش گوشی تلفن را نگه داشته و با دستهایش تندتند تایپ میکند، میگوید: «مالدیو امسال خیلی استقبال داره میشه، هفت شب و هشت روز نه و هشتصد و نود و پنج، یه کنیای خوب هم اینجا دارم، نفری ده و سیصد، ویتنام هم جای خوبیه حدودا مثل مالدیو درمیاد، شروعش از هفت تومنه، ولی خب هتل خوبی نیست همچین، اگه بخوای هتلش بهتر باشه، حدودا همون نه و خوردهای درمیاد، مراکش هم خیلی رو بورسه، شیش شب و هفت روز ۱۰ تومن.»
یلدا میگوید نمیخواهد آنقدر هزینه کند و منشی اضافه میکند: « تورای ارزونترم سراغ دارم، مثلا پکن شانگهای شیش و هفتصد و نود و پنج، مالزی سنگاپور پنج و سیصد و نود و پنج.» و سرش را بلند میکند و یک لبخند گشاد تحویل ما میدهد. یلدا بهتزده پرههای بینیاش تکان میخورد و میگوید: «یهکم بازم دمِدستتر و مناسبتر چی؟» باز هم صدای تایپش بلند میشود و میگوید: «آفتاب که نمیخوای بگیری؟» یلدا سرش را به علامت منفی تکان میدهد. منشی میگوید: «جاهای ساحلی عیدا چون سرده ارزونتره، از دریا و استخرم که نمیخوای استفاده کنی، قیمتشم بستگی به هتل داره که آل باشه یا یو آل، اگه یو آل باشه در تمام ساعات میتونی از غذا و نوشیدنی استفاده کنی. گرجستان، باکو، ارمنستان هم فکر کنم به بودجهت نزدیکه، تازه توی هتلا و مرکز خریداشونم براتون هفت سین میچینن، حتی اگه خودشونم نوروز نداشته باشن.» او درباره تورهای داخلی هم میگوید که با سه چهار تومن در نوروز میشود کیش رفت.
القصه که یلدا یک جایی را انتخاب میکند و شستش خبردار میشود که چون بلیتش برای اول فروردین است، ارز دولتی به سفرش تعلق نمیگیرد و من را هم با خودش روانه صرافی میکند.
«یلدا» در صرافی؛ یا سال را
در رختخواب تحویل کن
صرافی خیلی شلوغ است و دلار هم که از روی تابلو میشود تشخیص داد مثل لنگه کفشی روی دریای خزر بالا و پایین میشود. سیستمشان هم مثل نوبتدهی بانکها شده، عدد و رقمهای کلان هم زیادی به گوش میخورد. یک پسر نسبتا قدبلند هم کلهاش را توی باجه فرو کرده و یک پوشه را که رویش اسم یکی از دفاتر آژانس هواپیمایی است، محکم توی دستش گرفته و به منشی باجه میگوید: «پونزده هزار دلار میخوام.»
صدف که کمی آنورتر نشسته، آشنای یلدا از آب درمیآید. بحث از سفر و صرافی به تهیه لوازم تحویل سال (!) کشیده میشود. صدف از مخالفان تراز اول خریدن ماهی قرمز است. او میگوید خرید ماهی گلی پول دور ریختن است. ماهیها هم خیلی کثیف و مریض هستند، ضمنا رفتن دنبال هفت چیز مختلف توی کوچه و خیابان باعث گرفته شدن زمان ارزشمند و به خطر انداختن وظایف خطیرش است و با افتخار اضافه میکند: «من که سال تحویل راحت پارسال خوابیده بودم.» صدف بین حرفهایش که همراه با گزارشی تصویری از پستهای اینستاگرامش است، عکس کریسمس امسال در خانهشان را به ما نشان میدهد و میگوید: «ددی یه درخت خریده بود تا سقف. عین مال این سریال ترکیهایها، وای میبینینش؟ من عاشق این پسر بوره تو سریالم که موهاش رو از پشت میبنده. خلاصه باید میدیدین درختمون رو، منم رفتم آتلیه دختر خالم اینا درختمونم بردم کلی با لباس بابانوئل اونجا عکس انداختم.»
ماهی پلاستیکی موجود است
سر راه که میآمدیم، گفتیم برویم یکسری هم به یک فروشگاه جایی بزنیم. در راه تخممرغ سفالی فروشها که در بساطشان ماهیهای پلاستیکی هم به چشم میخورد، حسابی تبلیغ نمردنی بودن ماهیهایشان را میکردند. خوبیاش هم آنجاست که نه لازم است آبش را عوض کنی که یکهو از لای انگشتانتان لیز بخورد شیرجه برود روی زمین این طرف و آن طرف جان بکند و شما هم جیغ بزنید، نه لازم است موقعی که بار و بندیلتان را میبندید و چمدانتان را توی آسانسور میگذارید که بروید سفر، کاسه چه کنم چه کنم دستتان بگیرید که ماهیها را بگذاریم توی یخچال یا نه.
خروسهای عروسکی هم بازارشان داغ بود و بین آن سیر و سماقها خیلی بیمحل به نظر میآمدند. یک آدم باید خیلی سفیه باشد که راه گرفتگیهای اواخر اسفند را یادش برود. مردم نزدیکیهای عید مدام از این فروشگاه به آن فروشگاه پاتوق میکردند. خرید کردن برای عید را اگر مردم به عرصه اجرا در نمیآوردند، یک جای کار لنگ میماند، درست مثل قراردادی الزامآور. اما انگار چند سالی میشود که دیگر اوضاع آنقدرها هم مثل قبل رغبتآمیز به نظر نمیآید. امسال که هرچقدر هم فروشندهها «قابل ندارد» به شکم مردم میبستند، در رفع مگسپرانیهایشان کارساز نبود که نبود.
القصه، از خروج میلیاردها تومان مسکوکات و نقدینگی از کشور مصادف با نوروز، سفرهای مجلل و پرخرج در خارج از کشور به بهانه آن، از تب و تاب افتادن خریدهای نوروزی و تبدیل شدن عید به روزی شبیه به باقی روزهای سال در اذهان برخی از مردم که بگذریم، خواه ناخواه نوروزِ دوست داشتنیمان خاطراتی مشترک و آشنا را برایمان تداعی میکند. سبزیپلو ماهیهای خانه مادربزرگ، پستههای یکی در میان در بازِ خانه فامیلهای دور و نزدیک، حاجی فیروزهای زغالی سر چهارراهها، کاسه چه کنم چه کنم در تعداد دفعات روبوسی و آنهایی که لپمان را آب دهنی میکنند، یا جای رژ لبشان را روی صورتمان یادگاری میگذارند. تهران که خلوت میشود و درختهای تیرهاش جوانههای صورتی ریز میدهند و ماهیهای مهاجرش زمانی که جفتشان توی تنگهای کوچک جان دادهاند، بیتاب و سرگشته این طرف و آن طرف شنا میکنند، شیراز که با حتمیت بهارنارنجهایش درصدی الکل دارند و بهار که میشود، اطلسی و بنفشههایش روی بهشت عدن را کم میکنند و نقوش فیروزهای آرامگاه رندان عروضمند فارسیگویش میارزد به فرسنگها دوردست بیگانه که از نوروز رنگ و بویی به دنبال ندارد.
شماره ۷۰۰
[…] متل قویی به وسعت یک قاره مجله ۴۰ چراغ […]